- عضویت
- 21/2/21
- ارسال ها
- 373
- امتیاز واکنش
- 4,501
- امتیاز
- 278
- محل سکونت
- fugitive
- زمان حضور
- 21 روز 6 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
«نمیتونم وقتی کنارم نیستی استراحت کنم»
کلیتون
تو طول این هفتۀ پر استرس کذایی چیو کم داشتم که بشه نور علی نور؟
باختن به جورج رنچ.
حس ناباوری تو چهرۀ همه پیدا و به سختی قابل نادیده گرفتن بود و بیشتر از همه فار بود که این شکلی بود. من حتی جرئت نکردم به جایی که لوسی نشسته بود و با ناامیدی اون وضعیتو تماشا میکرد، نگاه کنم. فقط وقتی که برای سومین بار ضربۀ برگشتمو خطا زدم، بهش نگاه کردم. تنها صدایی که میومد صدای دست زدن ضعیف طرفدارای تیم مقابل بود و غیر از اون هیچ صدای دیگهای شنیده نمیشد. مربی دیگه سرمون داد نزد و گذاشت تو خجالت و شرم زمین بازی رو ترک کنیم، که البته یه هفته زودتر انتظار این اتفاق رو داشتم.
هفتۀ پیش به فار گفتم نیاز دارم بیشتر تمرین کنم. بهش گفتم و اون گفتش که عمرا به تیمی به بدیِ جرج رنچ نمیبازیم و اون حتی یادش نمیاد که آخرین باری که اونا یه بازی رو بردن کی بوده.
زکه دستکشهای بیسبالش رو محکم پرت کرد و رو به من گفت:«دست مریزاد کلیتون.» در حالی که نفس نفس میزد، کلماتی رو زیر لـ*ـب ادا میکرد که البته نیازی نبود بلند بگه تا بفهمی فحشه. باختن چیزی نبود که تو کتش بره و اصلا اون شب باختن تو کت هیچکدوممون نمیرفت.
چیزی نگفتم و نگاهمو به پایین دوختم. چیزی برای گفتن نبود.
دستکشهای خودمو تو کیفم گذاشتم و آماده شدم که قبل از اومدن لوسی از اونجا برم.
آخرین باری که یه بازی رو باخته بودیم سال پیش بود - سال دوم - ولی اون باخت تماما به خاطر من نبود. کل تیم بد ضربه میزدن و در نتیجه نمیتونستی شخص خاصی رو سرزنش کنی. اما الان هیچ شکی نبود که تنها مقصر این باخت من بودم. تا قبل از اینکه من وارد زمین بشم چهار به دو جلو بودیم و از لحظۀ ورود من همه چیز افتاد توی سرازیری. سر چندین ضربه از جام تکون خوردم و این به قیمت هفت تا ران [1] برای تیم ما تموم شد. هفت تا.
از شدت افتضاح بودن شرایط آب دهنمو قورت دادم.
مربی با صدای یکنواختی گفت:«بچهها ما امروز سخت بازی کردیم که نمیدونم چیز خوبی بوده یا نه، اما تلاشمونو کردیم و این تنها چیزیه که مهمه. هفتۀ بعد مقابل دالبی های بازی داریم، پس انتظار یه حریف سرسختو داشته باشین. سشنبه تمرینه. میبینمتون.»
زکه حتی برای بـ*ـغل دستهجمعی تیم هم نیومد. مشغول جمع کردن وسایلش بود و میخواست هر چه زودتر از اونجا بزنه بیرون و طوفان احساساتشو هم با خودش ببره. استعداد بیسبال نداشت، ولی میتونست اینجور صحنههای احساسی رو خوب بازی کنه.
آروم همراه جمع گفتم:«یک، دو، سه، استینگرز. [2]»
گروه متفرق شد یا به عبارت دقیقتر، گروه از من متفرق شد. فقط مربی بود که یه نگاهِ «حالا واستا کار دارم با تو» تحویلم داد. نه اینکه منم انتظار چیز دیگهای رو داشتم.
اما فار دقیقا همون کاری رو انجام داد که ازش انتظار داشتم. اون آهسته به طرفم اومد و میخواست براش تمام اشتباهاتمو مرور کنم تا بتونم در آینده بهتر بشم. فورا شروع کردم.
_ به قدر کافی تمرین بازو نکرده بودم.
با دندونای بهم فشرده اعتراف کردم.
_ باید همون طوری که بهم گفته بودی پای برنامه میموندم.
اون سرشو تکون داد و مخالفتی نکرد ولی میخواست ادامه بدم.
_ آره. دیگه چی؟
__________________________
1. ران: مدت زمانی که توپ در هوا پرواز میکند و تیم مقابل باید مسافت معینی را در زمین بدود.2. استینگرز: نام تیم / نیشزنندهها
ویژه رمان۹۸ رمان خوابگرد | Erarira کاربر انجمن رمان۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: