خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

...Hilda...

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/11/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
782
امتیاز
203
سن
21
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
یکی از آشپزا گفت:
- چه با ادب شدی!
یگانه گفت:
- فکر کردن کسی دیگس. اشتباه گرفتم.
با هم از آشپز خونه خارج شدیم. همین طوری که از پله ها بالا می رفتیم گفت:
- ببخشید خانم. شما رو دیدم هل کردم. فکر نمی کردم شما شخصا بیایید. دارویی که می خواید توی اتاق شارمینه. اتاق شارمین طبقه سومه و هیچکس جز زینب حق رفتن به طبقه سوم رو نداره.
با دیدن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ستاره مرگ | ...Hilda... کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، FaTeMeH QaSeMi و 16 نفر دیگر

...Hilda...

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/11/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
782
امتیاز
203
سن
21
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
با صدای در به خودم اومدم. یگانه گفت:
- خانم لطفاً بیاید بیرون.
نفهمیدم کی خوابم برد. لباس ها رو برداشتم و رفتم بیرون. یگانه اومد و مثلاً به سایز لباس های تنم نگاه کرد. لباس های روی دستم رو از من گرفت. یگانه گفت:
- اینجا بدون کفش نمی شه راه برید.
و بعدش لباس هارو کنار بقیه آویزان کرد. لباس تن من را بالا یکی از میله ها گذاشت. منم تو این...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ستاره مرگ | ...Hilda... کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، FaTeMeH QaSeMi و 16 نفر دیگر

...Hilda...

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/11/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
782
امتیاز
203
سن
21
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از خوردن بقیه شیر لیوان رو روی میز گذاشتم و منتظر موندم که همه بلند بشن. دختر کناریم گفت:
- اسمم ماراله. حدوداً شش ماه اینجام. تو باید سارا باشی.
سرم رو به بالا و پایین تکون دادم. گفت:
- امیدوارم موفق باشی.
لبخندی بهش زدم. بیشتر دخترا صبحانه شونو خورده بودن. شارمین و افرادش بالاخره بلند شدن و بعد رفتن اونا دخترا هم بلند شدن و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ستاره مرگ | ...Hilda... کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، FaTeMeH QaSeMi و 15 نفر دیگر

...Hilda...

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/11/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
782
امتیاز
203
سن
21
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
زینب گفت:
- ۱۰ دقیقه استراحت کن. بعدش تست آمادگی جسمانی ازت میگیرم.
و رو به یگانه کرد و ادامه داد:
- زمین رو آماده کن.
یگانه گفت:
- بله.
روی صندلی نشستم. به حرکات یگانه نگاه می‌کردم. نشست وسایل رو برداره که دستاشو مشت کرد و بلند شد. وقتی بلند شد تا مانع ها رو بچینه ، متوجه نگاه من شدم. مانع ها رو روی زمین گذاشت و اومد طرف صندلی تا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ستاره مرگ | ...Hilda... کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، FaTeMeH QaSeMi و 15 نفر دیگر

...Hilda...

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/11/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
782
امتیاز
203
سن
21
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
روی صندلی نشستم. امیدوار بودم این مأموریت به خوبی تموم بشه. بعد از چند دقیقه یگانه اومد و گفت:
- استخر آمادست. زینب بلند شد و منم پشت سرش رفتم. یگانه بهم مایو داد و من تنم کردم. لبه ی استخر ایستادم. زینب گفت:
- آماده ای؟
برگشتم سمتش و سرم رو تکون دادم‌. کلاه رو روی گوشم گذاشتم و عینک رو زدم و چندتا نفس عمیق کشیدم و دماغ بند رو گذاشتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ستاره مرگ | ...Hilda... کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، FaTeMeH QaSeMi و 15 نفر دیگر

...Hilda...

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/11/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
782
امتیاز
203
سن
21
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
ضربان قلبم تند تر از ه‍میشه می زد. دستام عرق کرده بود. انگار از ترس توانایی حرف زدن نداشتم. وقتی دید من حرفی نمی‌زنم ، شارمین گفت:
- حالا که قصد صحبت کردن نداری ، روش دوم امتحان می کنم.
دستم رو گرفت و منو به زور به سمت خونش می‌برد. سعی کردم دستمو از دستش بیرون بکشم اما قدرتمندتر از من بود. قبل از اینکه بفهمه کی هستم باید فرار می‌کردم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ستاره مرگ | ...Hilda... کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، FaTeMeH QaSeMi و 15 نفر دیگر

...Hilda...

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/11/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
782
امتیاز
203
سن
21
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
شارمین من رو داخل اتاق خوابش زندانی کرده بود و زینب هم برام غذا می آورد. تا اینکه فرار کردم ؛ اما اون منو گرفت و به اتاق برگردوند. شارمین گفت:
- نمی‌خوای بگی کی هستی؟
با صدای شارمین به خودم اومدم. نمی دونم این شجاعت رو از کجا به دست آوردم اما دیگه ازش نمی ترسیدم. گفتم:
- یک دختر.
شارمین سعی کرد اروم باشه. گفت:
- اسمت چیه؟
گفتم:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ستاره مرگ | ...Hilda... کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، FaTeMeH QaSeMi و 15 نفر دیگر

...Hilda...

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/11/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
782
امتیاز
203
سن
21
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستی بین موهاش کشید و گفت:
- از دایان چه خبر؟
یکی از افرادش گفت:
- دو هفته هست پیداشون نیست و نا مادریشون الان پیش اِدوارد زندگی می‌کنه. چند روز پیش هم مادر واقعیشون از لندن اومدن و به خونه اِدوارد رفتن. طبق گفته جاسوس مون بعد از یک دعوای حسابی اونجا رو ترک می‌کنن و میرن هتل‌.
شارمین گفت:
- بهش بگو اگه تا فردا صبح عکسی از دایان برام...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ستاره مرگ | ...Hilda... کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، FaTeMeH QaSeMi و 16 نفر دیگر

...Hilda...

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/11/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
782
امتیاز
203
سن
21
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشمام رو باز کردم. صورتم خیس بود. داخل اتاق شارمین بودم. بعد از این همه سال هیچی عوض نشده بود. صدای شارمین از کنارم می اومد که می‌گفت:
- بیا آب بخور.
بهش نگاهی کردم. لیوان رو گرفتم و خوردم. گفت:
- بهتر شدی؟
لیوان رو روی میز کنار تـ*ـخت گذاشتم و به تـ*ـخت تکیه دادم. گفتم:
- آره. ممنون.
گفت:
- چرا نگفتی کی هستی؟
گفتم:
- نمی تونستم بهت اعتماد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ستاره مرگ | ...Hilda... کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، FaTeMeH QaSeMi و 15 نفر دیگر

...Hilda...

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/11/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
782
امتیاز
203
سن
21
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
بلند شدم و از کنار آوا گذشتم. هنوز دخترا اون جا بودن و صحبت می کردن. با دیدن من ساکت شدن. به سمت‌شون رفتم تا از وسطشون رد بشم ، که چند نفر رفتن کنار. از خونه خارج شدم و شروع کردم به دویدن. دو نفر پشت سرم می‌دویدن. چشمم به درخت بلندی افتاد. رفتم بالای درخت و نشستم. اون دو نفر بعد از چند ثانیه رسیدن به درخت و نفس نفس می زدن. یکی از اون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ستاره مرگ | ...Hilda... کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، FaTeMeH QaSeMi و 15 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا