خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

...Hilda...

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/11/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
782
امتیاز
203
سن
21
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
مادرم گفت:
- پس باید نقشه رو عوض کنیم. آرسن زنگ بزن و پرواز رو به تاخیر بنداز. سبحان برو هتل.
آرسن گوشیش رو برداشت و راننده گفت:
- بله خانم.
بعد از نیم ساعت ون ایستاد. مادرم گفت:
- ون رو که داخل پارکینگ گذاشتی به مخفیگاه برو.
راننده گفت:
- چشم.
منو مادرم و آرسن از ون پیاده شدیم. مادرم گفت:
- چند لحظه صبر کنید.
بعدش وارد ون شد و با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ستاره مرگ | ...Hilda... کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، FaTeMeH QaSeMi و 15 نفر دیگر

...Hilda...

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/11/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
782
امتیاز
203
سن
21
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
نشستم و به اطرافم نگاه کردم. توی یک اتاق بودم اما اتاق شارمین نبود. دکوراسیون اتاق سبز بود. از سبز یشمی گرفته تا سبز پسته ای توی اتاق دیده می‌شد. میز کوچک کنار تـ*ـخت و مبل و آینه تمام قد و یک میز که روش آینه بود و پایینش چند تا کشو بود و سه تا در و یک میز تحریر که روش یک لـ*ـب تاب بود و البته یک تـ*ـخت دو نفره که روش دراز کشیده بودم. اتاق...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ستاره مرگ | ...Hilda... کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، FaTeMeH QaSeMi و 15 نفر دیگر

...Hilda...

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/11/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
782
امتیاز
203
سن
21
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
استرس عجیبی داشتم. با وارد شدم آرسن بهم نگاه کرد‌. با لحن سردی گفت:
- این جا چیکار داری؟
نفس عمیق کشیدم و گفتم:
- مشکلت چیه؟ می‌دونم نباید می خوردم اما مطمئنم دلیل ناراحتی و عصبانیتت از من این نیست. آرسن گفت:
- دلیلش رو هم بهت بگم نمی‌تونی کاری بکنی. پس برو بیرون.
لحنش هنوز سرد بود. مثل زمانی که با پدرم صحبت می‌کرد. گفتم:
- ولی حداقل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ستاره مرگ | ...Hilda... کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، FaTeMeH QaSeMi و 15 نفر دیگر

...Hilda...

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/11/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
782
امتیاز
203
سن
21
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
وارد طبقه همکف شدیم. اولین نفر پدربزرگ متوجه اومدن ما شد. امشب باید ازش می‌پرسیدم از من چی می‌خواد. روی مبل های اون طرف آرسن رو دیدم. لیوانی دستش بود و سه تا دختر اطرافش بودن. دلم می‌خواست برم ببینمش اما از واکنشش می‌ترسیدم یا شاید می‌ترسم بیشتر ناراحتم کنه. به سمت پدربزرگم رفتیم. داشتیم به سمت پدربزرگم که می‌رفتیم چند نفر که در حال...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ستاره مرگ | ...Hilda... کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، FaTeMeH QaSeMi و 15 نفر دیگر

...Hilda...

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/11/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
782
امتیاز
203
سن
21
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از چند ثانیه از من پرسید:
- تو قبول کردی؟
مادرم گفت:
- اره.
نیکولاس از پدربزرگ پرسید:
- از تصمیم تون مطمئنید؟ می‌دونید که من چه اخلاقی دارم؟ پدر بزرگم گفت:
- بله می‌دونم و مطمئنم. فردا برای ثبت نام دانشگاه می‌رید و بعدش لندن رو بهش نشون میدی. از فردا عصر هم آموزش رو شروع می‌کنی.
نیکولاس گفت:
- پس برنامه‌ریزی کردید؟ از کجا می دونید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ستاره مرگ | ...Hilda... کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • پوکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، FaTeMeH QaSeMi و 15 نفر دیگر

...Hilda...

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/11/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
782
امتیاز
203
سن
21
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
باید پیش بینی چنین روزی رو می‌کردم. ترسیده بودم. اگه می‌خواست منو ببره چی؟ من نمی‌خواستم برگردم ایران. نمی‌خواستم! آسانسور توی پارکینگ ایستاد. با هم با سرعت راه می‌رفتیم و دنبال ماشین نیک می‌گشتیم. نیک ماشین رو پیدا کرد و سوار شد. خواستم سوار شم که نزدیک بود بیفتم. دستم رو به ماشین گرفتم. ضعف کرده بودم. نیک پیاده شد و کمکم کرد سوار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ستاره مرگ | ...Hilda... کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Ghazaleh.A، MaSuMeH_M و 15 نفر دیگر

...Hilda...

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/11/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
782
امتیاز
203
سن
21
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
قبلاً هم همین احساس رو داشتم. یک خاطره از جلوی چشمام برای چند ثانیه رد شد. داشتم به سمت دَر خونه ای فرار می کردم. گریه می کردم و با ترس فرار می‌کردم. از خونه خارج شدم و نمی‌دونستم کجا برم. فقط فرار می‌کردم که یک ماشین به من وسط خیابون زَد. اُفتادم روی زمین و درد داشتم. به خودم که اومدم داشتم به یک ماشین می‌خوردم. فَرمون رو به سمت راست...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ستاره مرگ | ...Hilda... کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Ghazaleh.A، MaSuMeH_M و 14 نفر دیگر

...Hilda...

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/11/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
782
امتیاز
203
سن
21
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
به آرین نگاه می‌کردم و آرزو می‌کردم دردسر درست نکنه. آرین گفت:
- معذرت می خوام آنیسا. برادر بَدی بودم اما از این به بعد برات جبران می کنم.
رو به پدربزرگم ادامه داد:
- حالا می‌تونم برم؟
صورت پدربزرگم قرمز شده بود. مادرم گفته بود از اسم دومم و نامادریم و آرین متنفره. بلند شد و یک سیلی به آرین زد. بعد رو به افرادش گفت:
- درجه ۳.
منظورش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ستاره مرگ | ...Hilda... کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Ghazaleh.A، MaSuMeH_M و 14 نفر دیگر

...Hilda...

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/11/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
782
امتیاز
203
سن
21
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخندی زد و اومد کنارم نشست و گفت:
- می‌دونم. خسارت ماشین رو بهش دادم.
با خودم کلنجار می‌رفتم که بپرسم یا نپرسم ولی بالاخره سوال توی سَرم رو پرسیدم:
- منظور پدربزرگ از درجه ۳ چیه؟ پدربزرگ به آرین گفت که از من و نیک عذرخواهی کنه تا آزادش کنه ولی اون فقط از من عذرخواهی کرد. پدربزرگ هم به افرادش گفت درجه ۳.
مادرم حالت صورتش عوض شد. انگار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ستاره مرگ | ...Hilda... کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Ghazaleh.A، MaSuMeH_M و 14 نفر دیگر

...Hilda...

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/11/20
ارسال ها
46
امتیاز واکنش
782
امتیاز
203
سن
21
زمان حضور
1 روز 9 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
تا ساعت ۱۲ احتمالاً مادرم همراه من بیدار می موند. بعدش هم به بهانه کتاب خوندن میرم داخل حیاط اصلی. اونجا نگهبان داره باید بعد از ساعت ۲ می‌رفتم که خواب آلود باشن ، اما فرض کنیم نگهبان ها رو بیهوش کردم. باید چک می کردم دوربین اونجا داره یا نه. اگه داره یک راه برای مختل کردن دوربین ها پیدا می‌کردم و مسئله مهم‌تر این که برفرض تونستم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ستاره مرگ | ...Hilda... کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Ghazaleh.A، MaSuMeH_M و 13 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا