- عضویت
- 29/11/20
- ارسال ها
- 46
- امتیاز واکنش
- 782
- امتیاز
- 203
- سن
- 21
- زمان حضور
- 1 روز 9 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
به ساعت نگاهی انداختم. ساعت یازده و نیم شب بود. به اتاقم برگشتم و تا ساعت یک و نیم فیلم هایی که دانلود کرده بودن رو نگاه می کردم. بالاخره ساعت یک و نیم به پدرم پیام دادم:
- آمادهاید؟
پدرم هم جواب داد:
- آره. افراد ۲۰ دقیقه دیگه وارد میشن.
رفتم و پیرهن و شلوار مشکی رو تنم کردم. زیر پیرهن یک تاپ پوشیدم که اگه دیر رسیدم سریع پیرهنم رو...
- آمادهاید؟
پدرم هم جواب داد:
- آره. افراد ۲۰ دقیقه دیگه وارد میشن.
رفتم و پیرهن و شلوار مشکی رو تنم کردم. زیر پیرهن یک تاپ پوشیدم که اگه دیر رسیدم سریع پیرهنم رو...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان ستاره مرگ | ...Hilda... کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com