خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشم‌هام رو بستم و تو جام جابه‌جا شدم، از این‌که تونستم آوا رو به خانواده‌اش برگردونم حسابی خوشحال بودم؛ پدر و مادرش از دیدن فرزندشون بی‌نهایت خوشحال شده بودن.. با یادآوری چهره مهربون و پیر مادر آوا لبخند محوی روی لـ*ـبم نشست، وقتی آوا گفت که نجاتش رو تقریبا مدیون من بوده مادرش کلی برام دعا کرد...
- خب، برنامه چیه؟
سرم رو سمت آیهان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 6 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستی به سر و صورتم کشیدم و بدون این‌که حرف دیگه‌ای بزنم یا کاری کنم از اتاق خارج شدم، نگاهم به در افتاد... هیچ کدوم از چمدون‌هایی که جلوی در بودن، حالا نبودن! به یاد این بچه‌بازی و تخسی ماهان نچ نچی کردم و توی آشپزخونه رفتم.
فلاسک، آماده روی کابینت بود! نه، مثل این‌که فلاسک روهم آماده کرده بود! پوزخند محوی زدم و برای گرفتنش دستم رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 6 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
اشک باعث شده بود جلوم رو تار ببینم، با پشت دست اشک‌هام رو پاک کردم و لـ*ـب‌هام رو محکم روی هم فشار دادم.
سرم تیر می‌کشید، کف دستم رو روی پیشونیم فشار دادم و به اطرافم نگاه کردم... مقصد کجا بود؟ کجا باید می‌رفتم؟ داشتم از غم به کی پناه می‌بردم؟ از قدم ایستادم و نگاهم رو چرخوندم...
باورم نمی‌شد دوباره زیر قولم زده بودم، حس شکست خورده‌هارو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 6 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
جلو اومد و در ماشین رو با یک دست نگه‌داشت، نگاهم روی موبایلِ توی دستش که به طرفم دراز شده بود ثابت موند.
خیره به چشم‌هاش دستم رو جلو بردم و موبایلم رو ازش گرفتم. بدون این‌که چیزی بگه در ماشین رو بست و پشت ماشین رفت... سرم رو کمی جلو آوردم و از توی آینه نگاهش کردم.
با وجود موبایلم نزدیک خودم علاقه‌مند می‌شدم که با رایان ارتباط بگیرم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • پوکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 6 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
در ثانیه‌ای رنگ نگاهش تغییر کرد، محزون سرم رو پایین انداختم. رایان هیچ‌وقت در حقم نامردی نکرده بود بلکه همیشه روش حساب می‌کردم و اون با وجود همه سختی‌ها و خطرهایی که تهدیدش می‌کردن بهم کمک می‌کرد!
- برادرت با ماهان مشکلی نداره؟
بدون این‌که نگاهش کنم زمزمه کردم:
- نه...
- چرا این حرفو زدی؟
پام رو روی سنگ کوچیکی گذاشتم و پرسیدم:
- کدوم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 6 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
^^^
- اتفاقا من شیمیم خیلی ضعیف بود، مخصوصا سال آخر.
الینا تک خنده‌ی کوتاهی کرد و گفت:
- نه من خداروشکر شیمیم خوب بود.
از این صحبت‌های چرت و پرت‌شون اعصابم خورد شده بود، من حوصله نداشتم؛ این دو تا بیکار هم می‌نشستن از درس و مدرسه‌شون حرف می‌زدن!
- فیزیک هم که... عِی بد نبود.
بعد از تموم شدن جمله‌ی آیهان صدای الینا تو فضای ماشین...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • پوکر
  • تعجب
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 6 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
بار دیگه آب دهنم رو قورت دادم و باصدایی که از ته چاه درمی‌اومد غریدم:
- فکر کردی من خرم؟
فرمون رو با دو دستش محکم نگه‌داشت و با اخم تو جاش جابه‌جا شد، دست‌هام بدجور می‌لرزید. صدای بوق هرماشینی که ازمون سبقت می‌گرفت گوشم رو اذیت می‌کرد، برخلاف اون‌چه فکر می‌کردم یک آن به خودش اومد و ماشین که داشت برای خودش این‌طرف و اون‌طرف می‌رفت رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 6 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
دیگه نمی‌تونستم خودم رو کنترل کنم، با غلتیدن اشک روی گونه‌هام نگاهم رو ازش گرفتم و سرم رو پایین انداختم، گریه‌ام شدت گرفت که بی‌اراده دستم رو بالا بردم و روی دهنم گذاشتم.
حسابی پر بودم، انگار تو زندگیم گره افتاده بود و هیچ‌جوره باز نمی‌شد. به دقیقه نرسید که توی آ*غو*ش مردونه‌ای حبس شدم، از این‌ حرکت غیر منتظره نفس کشیدن یادم رفت،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 6 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
از حرکت ایستاد، سنگینی نگاهش رو خوب روی خودم حس می‌کردم. بستنی رو کامل باز کردم و سمت‌ دهانم بردم.
- چی می‌گفت؟
با لـ*ـذت گاز کوچیکی بهش زدم و سرم رو سمت ماهان چرخوندم. بعد از این‌که بستنی رو قورت دادم با صدای آرومی گفتم:
- هیچی.. بهش‌ گفته بودم داریم برمی‌گردیم، می‌خواست بدونه کجاییم.
پوزخند محوی زد و نگاهش رو ازم گرفت، من هم نگاهم رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 6 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی دیدم اگر چیزی نگم تا صبح همین‌جا جلوم وایمیسته سرم رو کج کردم و گفتم:
- خب...
دستش رو جلو آورد و دور بازوم حلقه کرد و با لبخند دندون‌نمایی گفت:
- می‌دونم می‌دونم... سردته‌ ویندوزت بالا نمیاد، بیا این‌طرف.
با اخم کنار اومدم که در ماشین رو باز کرد و برای برداشتن چیزی از توی داشبورد خم شد... صداش از توی ماشین بلند شد:
- برو تو من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا