خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

در کل کیفیت رمان رو چطور ارزیابی می‌کنید؟


  • مجموع رای دهندگان
    14
وضعیت
موضوع بسته شده است.

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,273
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
اما برای هیلا فکر اینکه جون تک‌خواهرش توی خطر بود، مثل شکنجه بود. معنا و مفهوم صدمه براش تموم شده بود. چشم‌هاش رو سوق داد سمت دنیز و با لحنی هشداری و محکم گفت:
- دنیز سر راهم نباش!
نمی‌تونست ببینه موجب صدمه‌زدن به اون هم می‌شه. این رو گفت و به‌سمت در غاری که ناعادلانه و نامعقول بسته شده بود سر برگردوند. دنیز خشمگین نفسش رو بیرون داد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، LIDA_M و 7 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,273
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
مسیح خسته و درمونده نالید:
- چطور بهت اعتماد کنم؟
آتاها زد زیر خنده و به عقب سر کج کرد. بی‌شرمانه خندید و ردی به ‌رنگ خون روی پوست سفیدتر از همیشه گردن همتا درست کنار شاهرگش انداخت. به خنده‌ش خاتمه داد و گفت:
- مجبوری اعتماد...
اما مسیح با دیدن آه همتا، کاملاً خلع سلاح شد. به خودش اجازه‌ی فکرکردن نمی‌داد. ناخودآگاه و بی‌اراده گفت:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ASaLi_Nh8ay و 5 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,273
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
اما هیلا تندتند سر تکون داد و با اشک گفت:
- خواهرم... همتا... مسیح... مسیحی که...
هانیه هم اشکش در اومد و از کنار هیراد بلند شد. خودش رو رسوند به هیلا و کنارش نشست. سر هیلا رو
توی بـ*ـغلش گرفت و با اشک گفت:
- هیلا... می‌دونم سخته آجی؛ ولی قوی باش.
هیلا دیگه مقاومتی نکرد. ذهنش هضم نکرده‌ بود که همتا و مسیح مردن. نگاهی به دست‌هاش کرد و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ASaLi_Nh8ay و 5 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,273
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
دنیز کلافه و عصبانی قرص توی دستش افتاد و شروع کردن با هیراد دویدن؛ اما هیلا قصد ایستادن نداشت. به‌شدت نفس‌نفس می‌زد و می‌دوید. به حرف هیچ‌کس گوش نمی‌داد؛ فقط می‌دوید. می‌دوید دنبال یه گروه که یکیشون شبیه همتا بود. اونها داشتن توی بازار شهر می‌‌دویدن. هیلا اشتباه نکرده بود. مطمئن بود اون چشم‌های سبز ریزنقش رو دیده. اشکش رو پس زد و از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ASaLi_Nh8ay و 5 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,273
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
خواهر هیراد به‌خاطر کسی تیر خورد که امید نبود و بدتر اینکه اون آدم تشکر که هیچ، دلسوزی هم بلد نبود. صدای خنده‌ی اون‌همه آدم بیخود، مثل مته روی اعصاب هیرادی بود که توی عمرش صداش رو بلند نکرده بود. نفس تندی کشید و با تموم وجود نعره زد:
- دهن کثیفت رو ببند عوضی!
این رو گفت و بدون اتلاف وقت هجوم برد سمت همزاد خودش. یقه‌ی شروین رو گرفت و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ASaLi_Nh8ay و 5 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,273
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای دیگه‌ای داد زد:
- سوزان چی می‌گی؟
هیلا دست‌هاش رو مشت کرد که این بار ماری که به هانیه شلیک کرده‌ بود، ادامه داد:
- رابرت خفه شو!
و بعد اسلحه‌ش رو انداخت جلوی پای هیراد و واثقانه گفت:
- ما آدم‌کش نیستیم. من پلیسم. باور کنید این فقط یه اتفاق بود.
به‌هرحال اونها هم آدم بودن. وجدانشون نمی‌ذاشت کاری نکنن.
دنیز به حرف اومد و رو به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، Saghár✿، . faRiBa . و 4 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,273
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
اون بچه داشت سعی می‌کرد مهربون رفتار کنه؛ اما معلوم بود بلد نیست. از طرز حرف‌زدنش معلوم بود توی این محله بدون پدر و مادر بزرگ شده. هیلا دوباره سرش رو به اطراف تکون داد و آروم گفت:
- خوبم!
ماری لبخندی زد و کنارش روی زمین خاکی روی موزاییک‌ها نشست. موهای بلندش رو ریخت پشتش و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، Saghár✿، . faRiBa . و 4 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,273
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
هیراد خیره شد به کسی که یه روز از نبودش نابود شد؛ اما می‌دونست اون همزاد راداست. ولی کسی که روی تـخت بود، خود خواهرش بود، نه همزادش.
با چشم‌های قرمز و اشکی، رابرت رو زد کنار و با صدایی دورگه گفت:
- برو... کنار.
رابرت سرش رو انداخت که موهای قهوه‌ایش حالتشون عوض شد. همه‌ی اینها یادآور رادا بود. رابرت با خجالت کنار کشید که هیراد پیش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، Saghár✿، . faRiBa . و 4 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,273
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
بچه‌های این گروه موازی آدم‌های بدی نبودن و بدشون هم نمی‌اومد بتونن کاری برای بشریت بکنن. مخصوصاً که حالا وسیله‌ی مرگ یه انسان‌نما و همزاد سوزان شده بودن. سوزان شاید عکس‌العمل خاصی نشون نمی‌داد؛ اما صدای فین‌فینش روی اعصاب دیانا بود. به‌هرحال براش سخت بود دیدن جسم همزاد مرده‌ی خودش. صدای آروم گریه‌ش روی اعصاب کسی که سردسته‌ی بزرگ‌ترین...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، Saghár✿، . faRiBa . و 4 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,273
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
صورتش قرمز شده بود و قدرت فکر نداشت. درد بدی توی وجودش رخنه کرده بود. آتاها زد زیر خنده و با دستش دنیز رو به جلو هل داد و دست از روی خال‌کوبیش برداشت. دنیز دست‌هاش رو سپر خودش روی زمین کرد و چندتا نفس عمیق پشت‌سرهم کشید. زانوهاش رو جلو آورد و خواست بلند بشه. آتاها قدمی برداشت و جلو اومد. دنیز هم توی همون حالت با دست‌هاش دوتا تیکه یخ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، Saghár✿، . faRiBa . و 4 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا