خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

در کل کیفیت رمان رو چطور ارزیابی می‌کنید؟


  • مجموع رای دهندگان
    14
وضعیت
موضوع بسته شده است.

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
ریسک بود که تنها راه نجات دنیا رو تنها رها کنن، اما ریسک بدتر این بود که اون هارو محبوس کنن!

***

ونیز با شنیدن سروصدایی، سر جاش چرخید. هنوز نمی‌دونست خوابه یا بیدار.
- اما باز هم شماها نمی‌تونید ما رو به‌زور اینجا نگه دارید!
این صدای دنیز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~حنانه حافظی~ و 18 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
هیلا به‌سختی سرش رو پایین انداخت و بریده‌بریده گفت:
- رادا... اون... خودش رو توی آتشفشان انداخت.
خیلی سعی کرد که گریه نکنه. نفسی تازه کرد و دوباره به‌سختی ادامه داد:
- رادا با هاله‌ی اکسیژنی که درست کرد، اون آتشفشان رو برای همیشه خاموش کرد.
همتا پیششون اومد و برای اینکه بار روی دوش هیلا رو کمتر کنه، با لحن آرومی اضافه کرد:
- چشم که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~حنانه حافظی~ و 16 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
ونیز دوباره تمرکز کرد و توی دست‌هاش آتشی ظاهر کرد. بعد سنگ‌های لبه‌تیز رو توی دست‌هاش گرفت. با یه طوفان اونها رو به‌طرف جبرئیل انداخت؛ اما جبرئیل هم غیب شد. ونیز نفس‌نفس‌زنان آروم گرفت که اسرافیل بهش اشاره‌ای کرد و گفت:
- با هیراد مبارزه کن.
توقع این یکی رو نداشت. وقتی فرشته‌ها فهمیدن خودشون نمی‌تونن حریف این انسان‌نماها بشن،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~حنانه حافظی~ و 16 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
هیلا هم که نظاره‌گر بچه‌ها بود، لبخندش رو خورد و خم شد و گلوله‌ی ریز روی زمین رو برداشت و با آرامش گفت:
- لباسامون ضد گلوله‌ست خواهری.
همتا یهو خلع سلاح شد. براش سخت بود بفهمه چطور گلوله‌ی روی زمین رو ندیده و چطور نفهمیده زخم مسیح خون‌ریزی نداره؛ اما جوابش ساده بود. حتی فکر اینکه مسیح چیزیش شده باشه، همتا رو نابود می‌کرد.
این وسط...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~حنانه حافظی~ و 16 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
اما تمرکزش رو به هم نزد و خجالت رو کنار گذاشت. با عصبانیت گفت:
- بی‌اجازه‌ی من، به من دست نزن!
اما جواب دنیز در مقابل هیلا که داشت سعی می‌کرد ازش فرار کنه، لبخندی بود که زد و بعد غیب شد. حتی درد کمرش هم نمی‌ذاشت که قدرتش کم بشه.
ثانیه‌ای بعد از پشت سر به هیلا گفت:
- اگه بزنم چی‌کار می‌کنی؟
هیلا دست خودش نبود. جوش آورد و روی پاشنه‌ی پا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~حنانه حافظی~ و 14 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
ناباورانه نگاهی به پشتش کرد که دید یه جفت بال داره اون رو از زمین بلند می‌کنه. بال‌هایی که متعلق به خودش بودن. بال‌هایی که شکل بال‌های یه شاهین بودن. تک‌تک اجزای بال هانیه، از جنس پر و به نرمی پر بود. اشک‌هاش رو پس زد و نگاهی دوباره به بال‌هاش انداخت. روی حاشیه‌ی بال‌های اون یه هاله‌ی زنده‌ی سنگ‌های یاقوتی بود که روشون نماد عنصر خاک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~حنانه حافظی~ و 14 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
همه‌ی بچه‌ها باهم سر بلند کردن و به نور زیاد ایجادشده نگاهی انداختن. ونیز هم لبخندی زد و خجالت‌زده از جلوی هیراد کنار، و به کمک همتا رفت. با همین کار کوچیک حالا نور خیلی بیشتری برای ادامه‌ی راه داشتن. دنیز با تک‌خنده‌ی کوتاهی سعی کرد بچه‌ها رو امیدوار کنه و گفت:
- خب حالا بهتر شد، بریم.
نگاهی به هم انداختن و به‌آرومی توی تاریکی شب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~XFateMeHX~ و 8 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
زامبی‌هایی با چشم‌هایی به خون نشسته و قرنیه‌هایی قرمز.
مسیح کمر همتا رو گرفت و زیر گوشش گفت:
- بال بزن. زود باش!
همتا با وجود ترس و سردرگمیش با دیدن چشم‌های به خون نشسته و رگ بیرون‌زده‌ی گردن مسیح فقط سری تکون داد و چشم‌هاش رو بست. مسیح هم تمرکز کرد و وقتی بال‌هاش ظاهر شدن، خودش از زمین بلند شد و همتا رو هم به بالا فرستاد. همتا هم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~XFateMeHX~ و 8 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
نمی‌تونست برای تله‌پاتی تمرکز کنه؛ اما داد که می‌تونست بزنه. نگاهی به بچه‌ها کرد و روی باتلاق پوشیده از یخ فرود اومد و کنار اون شش نفر ایستاد؛ مثل یه حلقه دور هم. همه‌شون خسته بودن. خبر نداشتن آتاها با قراردادن جاسوس‌های حسگرمانند سعی کرده بود جای اونها رو پیدا کنه و کرده بود.
اون گیاه‌ها همون حسگرها بودن که وقتی پای هانیه روش رفت،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~حنانه حافظی~ و 7 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
به هر حال هیچ‌وقت از کاری که باعث شد لبخند بزنه، پشیمون نمی‌شد.

هیلا دست‌هاش رو از دور بازوهاش باز کرد و به‌سمت هانیه چرخید. به‌آرومی گفت:
- چی پیدا کردی؟
هانیه هم آروم دست برد توی جیب پیراهنش و گردن‌بند خواهر بزرگش رو کشید بیرون. گردنبندی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~حنانه حافظی~ و 6 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا