خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

در کل کیفیت رمان رو چطور ارزیابی می‌کنید؟


  • مجموع رای دهندگان
    14
وضعیت
موضوع بسته شده است.

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
به هر حال بزرگترین ریسک زندگی اینه که هیچ ریسکی نکنی!

الان همه‌ی بچه‌ها یه طرف و امید و هانیه هم یه طرف بودن. امید که با صدای بچه‌ها به خودش اومده بود، بدوبدو همراه با هانیه به‌سمت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~XFateMeHX~ و 26 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
در واقع ساخته شد؛ درست مثل تصورش. یه تـخت به ‌رنگ سفید و قرمز. تختی که طاقش قرمز بود و روتختیش سفید. با خوشحالی بدون تعلل رفت و همتایی که توی حصار دست‌هاش بود رو روی تـ*ـخت خوابوند. نگاهی به صورت معصومش کرد و لبخند محوی زد. وقت خندیدن نبود؛ اما باز هم همین‌که می‌دونست همتا سالمه براش کافی بود. دیوارهای اون مکان، عجیب بودن. انگار از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~XFateMeHX~ و 26 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
اما دنیز تک‌خنده‌ای کرد و درحالی‌که ساعدش رو روی پیشونیش می‌گذاشت، شکاکانه گفت:
- چی؟!
ناخودآگاه خنده‌ش گرفت. نمی‌تونست تصور کنه داره با یه فرشته صبحت می‌کنه؛ ولی بعدش یهو دید مسیح هم با خنده از اون‌ور گفت:
- وای خدا! باشه باشه بیا جونم رو بگیر.
دنیز صاف نشست و زمزمه کرد:
- یعنی اینجا باز هم از این فرشته‌های عجیب غریب هست؟
و بعدش یهو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~XFateMeHX~ و 21 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
بقیه‌شون خندیدن و سری به تأسف تکون دادن که جبرئیل «اوهوم»ی گفت و با یه حرکت لباس هیلا رو تغییر داد. مثل یه نقاش از کفش‌های هیلا شروع کرد و با نقش‌ونگارهای دستش توی هوا چکمه‌های مشکی بلندی به همراه یه لباس چرمی زره‌مانند به ‌رنگ مشکی و قرمز که یه لباس بود و تا زیر زانوهاش می‌اومد طراحی کرد. زیر اون پیراهن زرهی، یه سارافون مشکی‌ هم بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~حنانه حافظی~ و 21 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
میکائیل با چشم‌های آبی‌رنگش نگاهی به چشم‌های همرنگ خودش انداخت. دست‌هاش رو رو به آسمون گرفت و یه پتک توی دست‌های دنیز ظاهر کرد. دنیز با بهت نگاهی به دسته‌ی چوبی پتک توی دستش انداخت و علامت بی‌نهایت حک‌شده‌ی روش رو به‌آرومی لمس کرد. آرم نقره‌نشانی که روی چوب سفتی حک شده بود. یه‌کم بالاتر، یعنی سر پتک یه سنگ مستطیل‌شکل بود که در ظاهر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~حنانه حافظی~ و 19 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد داد زد:
- خودت رو بکش بالا دختر.
هانیه با اشک ترسش رو پس زد و سعی کرد با دست‌هاش خودش رو بالا بکشه؛ اما کاری فوق‌العاده سخت بود.
اسرافیل قدمی عقب رفت و در یه آن ونیز رو ظاهر کرد. ونیز آواتار بود و هر لحظه باید توقع این رو داشت که یکی از فرشته‌ها یا همون استادهاشون احضارش کنن.
باز هم با ترس شمشیرش رو که ناشیانه دست گرفته بود،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~حنانه حافظی~ و 19 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
البته جوابش ساده بود. اونها انسان‌نما بودن و نه یه انسان عادی. هیلا طبق نقشه‌ش لگدی نثار سپر عزرائیل کرد و درست کنار مسیح روبه‌روی عزرائیل روی زمین فرود اومد. نفس‌نفس‌زنان با لبخند نگاهی به مسیح و عزرائیل که پخش زمین بود انداخت و رضایت‌مندانه سری تکون داد و روی زمین نشست؛ اما عزرائیل پوزخند صداداری زد و گفت:
- توقع داشتم توی پنج ساعت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~حنانه حافظی~ و 19 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
با این حرفش، دنیز سرش رو از حصار دست‌هاش خارج کرد. نگاهی عمیق به هیراد و لبخند هیلا انداخت و تبسم محوی کرد. تنها کسی که توی این موقعیت می‌تونست دنیز رو از خر شیطون پایین بیاره، هیراد بود. هیراد مثل همیشه منطقی حرف زد؛ طوری که دنیز باورش کنه. هیراد کم‌حرف‌تر از بقیه بود؛ اما باهوش بود. بلد بود چطور با ســیاست رفتار کنه.
همه‌شون به‌شدت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~حنانه حافظی~ و 19 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
هیراد هم اومد بیرون و شتاب‌زده گفت:
- چی شده؟
اما هیلا باز هم داد زد:
- هانیه؟ همتا سؤال نپرس، زود باش!
هیراد که صداش رو شنید، تند هانیه رو صدا کرد و همه باهم ریختن بیرون. هانیه که بیرون دوید، هیلا لـب باز کرد و گفت:
- ‌ هانیه تو رو خدا توی‌ خاک رو بگرد، ببین سنگ انگشتر بابام رو پیدا می‌کنی؟
هانیه نگاهش رو از هیلا گرفت و متوجه کلافگیش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~حنانه حافظی~ و 17 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
دندون‌قروچه‌ای کرد و صاف اونها رو توی بدن موجودی که نه سرش معلوم بود کجاست و نه بدنش، فرو کرد. تنها چیزی که به‌وضوح معلوم بود، این بود که اون موجود قوی و ضربه‌زننده‌ست. ونیز نفسی تازه کرد و چشم‌هاش رو دوباره بست. زیر لـب خدا رو صدا زد و ضربدری شمشیرهاش رو بیرون کشید. با این عمل اون موجود دوباره مثل رودی زیر پاهاش روان شد. با حس سوزشی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~حنانه حافظی~ و 17 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا