خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

در کل کیفیت رمان رو چطور ارزیابی می‌کنید؟


  • مجموع رای دهندگان
    14
وضعیت
موضوع بسته شده است.

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,273
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
با شنیدن صدای پای دنیز و هیلا که داشتن بهش نزدیک می‌شدن، تند گفت:
- هر جایی که هستید، وایستید!
هیلا که جا خورده بود، مبهوت‌شده گفت:
- ونیز!
اما دنیز وقتی شهاب‌سنگ جلوی پاش رو که علامت اختصاری عنصر آب یعنی یه ماه نیمه به همراه رگه‌هایی از آب مواج چسبیده بهش بود رو دید، لحظه‌ای نفسش گرفت. از خودخوری داشت دیوونه می‌شد. چطور می‌تونست جلوی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: ~ریحانه رادفر~، زهرا.م، . faRiBa . و 35 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,273
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
دنیز حتی تو خوابش هم نمی‌دید به‌خاطر این راز بزرگ برای خواهرش و بقیه این‌جوری دست و پا بزنه.

دنیز دقیقاً نمی‌دونست چه حسی داره. هم عصبانی بود و هم متعجب. از یه طرف غم دوری بچه‌ها رو داشت و از یه طرف هم یه‌ جوری خوشحال بود؛ چون حس می‌کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~XFateMeHX~ و 34 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,273
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
خواست با دست‌هاش موهای قهوه‌ایش رو که دیدش رو تار کرده بودن از توی صورتش کنار بزنه؛ ولی چیزی مانعش شد. با محکم‌تر کشیدن دستش و احساس درد خفیفی، عصبانی سرش رو بالا آورد و به زنجیرهای گل‌مانند دستش خیره شد. با خشم زیر لـب غرید:
- کی ماها رو به اسارت گرفته؟
درحالی‌که به اون زنجیرهای عجیب غریب خیره شده بود، باز هم دست‌هاش رو کشید. دور مچ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~XFateMeHX~ و 33 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,273
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
ونیز حس بدی داشت. می‌ترسید بلایی سر بچه‌ها بیاد. داشت فکر می‌کرد چه‌جوری باید از شر زنجیرهای طبیعت خلاص بشه؛ اما وردی به ذهنش خطور نمی‌کرد. از اون‌ور رادا قدرتی که کل بدنش رو در بر گرفته بود رو توی مشت‌هاش متمرکز کرد و یهو خودش رو رها کرد. بعدش انگار واقعاً یه اتفاقی افتاد. شعله‌های آبی متمایل به خاکستری‌رنگی از دست‌هاش خارج شدن و چون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~XFateMeHX~ و 33 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,273
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
خواهر دوردونش توی درد چیزی به نام عشق گیر کرده بود که هیچ‌وقت هیلا اون رو چیزی جز یه علاقه ساده نمی‌دونست.

همتا تند لـب زد:
- شما کی هستید؟ از بچه‌ها...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~XFateMeHX~ و 32 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,273
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
و در همون حین دوباره زمین لرزید و آتاها هم با تکون شدیدی لغزید. با چشم‌هایی به خون نشسته دست‌هاش رو به دیوار گرفت تا کاملاً نیفته. اصلاً فکرش رو هم نمی‌کرد انسان‌نماها این‌قدر زود با قضیه کنار بیان. اصلاً فکر نمی‌کرد. امید نفسی کشید و با استفاده از موقعیت، آب منجمدشده رو مجدداً رها کرد و روی سر آتاها ریخت. ونیز هم دو انگشتش رو دورانی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~XFateMeHX~ و 31 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,273
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
الهه آذر دست‌به‌جیب برگشت و دیوار چمنی پشت مسیح رو در یک آن آتش زد. با این کارش مسیح علناً وسط آتش موند.
آذر داد زد:
- پسر برای خودت هاله‌ی محافظ بساز. زود باش!
آتش مسیح رو نمی‌سوزوند؛ اما خیلی خوب هم باهاش رفتار نمی‌کرد.
مسیح نفس‌نفس‌زنان گفت:
- شانس هم که نداریم خدا! گیر کی افتادیم آخه؟
توی همون موقعیت، الهه آذر داد زد:
- شانس اینه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~XFateMeHX~ و 30 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,273
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
هانیه خواهر بزرگش رو و هیراد خواهر کوچیکش رو از دست داده بود. جداً هیچ‌کدومشون نمی‌تونستن همچین چیزی رو قبول کنن. امید با تموم وجود سعی داشت هانیه رو آروم کنه؛ اما اون هم مثل بقیه داغون بود و این رو می‌شد از زل‌زدن به نقطه‌ی نامعلوم روبه‌روش فهمید. این وسط رادا هم خیلی بهت‌زده شده بود. عشقش از دست رفت؛ اون هم به‌خاطر خودش. از حجم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~XFateMeHX~ و 28 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,273
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
اما همتا با ناامیدی‌‌ای که تمام وجود ظریف و نابالغش رو پر کرده بود، ادامه داد:
- ولی بچه‌ها اینجا هنوز خیلی سرده.
امید با قیافه‌ای بهت‌زده به زمین یخ‌زده نگاه کرد. حق با همتا بود؛ اما انگار همه متوجه نبودن. هوا سرد بود؛ ولی سردشون نبود. این بار مسیح کلافه دستی به موهاش کشید و پلیورش رو درآورد و شرمگین روی همتا انداخت. همتا خجالت‌زده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~XFateMeHX~ و 28 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,273
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
دنیز هم بلند شد و به‌سمت هیراد رفت. قدرتش رو جمع کرد و یهو به در کوبید. با صدای ضربه‌ی دنیز، همتا هم جیغی کشید که مسیح دست همتا و دست رادا رو گرفت و سمت هیراد دوید. امید هم هول‌زده دست‌های هانیه رو روی هم گذاشت و قاطعانه گفت:
- اصلاً نترس، اصلاً!
و بعدش سمت پسرها رفت و شروع کرد به هل‌دادن در. رادا درحالی‌که داشت با آستینش روی در معبد،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: زهرا.م، . faRiBa .، ~XFateMeHX~ و 28 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا