خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

در کل کیفیت رمان رو چطور ارزیابی می‌کنید؟


  • مجموع رای دهندگان
    14
وضعیت
موضوع بسته شده است.

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
اگه جواب‌ها تو رو می‌ترسونن پس نباید سوال بپرسی!

تا حالا فکر نمی‌کرد این‌قدر روی رفتارهای دنیز دقیق شده باشه. فکر نمی‌کرد این‌قدر از نبودش بترسه؛ اما هنوز هم نمی‌دونست که واقعاً عاشق شده. زیر لـب نجوا کرد:
- دنیز می‌دونی، فکر کنم تنها عشقه که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Vahide.s.shefakhah، زهرا.م، Saghár✿ و 3 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
ونیز در یه آن چشم باز کرد و صاف نشست. طوری نفس‌نفس می‌زد که انگار یه کابوس دیده. هرچند تضمینی هم نبود که ندیده باشه. با ترس برگشت و به دورش نگاه کرد. روی یه تـخت نشسته بود، یه تـخت بزرگ سفید و دونفره. کنارش هم دوتا پنجره بود که پرده‌های شیری‌رنگش جمع شده بودن و از نور آسمون می‌شد فهمید الان شبه. اتاق خیلی مجللی بود. کنار اتاق یه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Vahide.s.shefakhah، زهرا.م، Saghár✿ و 4 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
هیراد دستش رو روی قلبش فشرد و محکم گفت:
- ونیز سخته؛ ولی توی امتحان باید تا حد مرگ تلاش کنی! سعی کافی نیست، باید بجنگی تا حد مرگ!
ونیز که اشک‌هاش تا حدی بند اومده بود، به پدرش خیره شد که داشتن با هلیکوپتر می‌بردنش و گفت:
- اما...
هیراد قاطعانه ادامه داد:
- سخته ولی بخواه! دردناکه ولی بخواه!
همراه با ونیز و حوا و بقیه از زمین بلند شد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Vahide.s.shefakhah، زهرا.م، Saghár✿ و 4 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
هیلا دنبال راه دیگه‌ای بود. نمی‌تونست دیگه مقاومت کنه. چشم‌های پراشکش رو بست و توی سرش ونیز رو صدا زد. ملتسمانه و مهربانانه صداش زد؛ اما اون حس دوگانگی داشت. می‌فهمید کارش درست نیست؛ اما نمی‌دونست چرا. می‌دونست آتاها داره روش تسلط پیدا ‌می‌کنه؛ اما یادش نمی‌اومد چه‌جوری.
برگشت سمت هیلا و با تموم وجود داد زد:
- بس کن! بس کن!
اما هیلا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Vahide.s.shefakhah، زهرا.م، LIDA_M و 3 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
به درخت پشتش تکیه داد و آروم‌آروم پایین اومد. باز هم قطره اشک دیگه‌ای چکید و گفت:
- نم... نمی... تونم.
اما آماس به ونیز ایمان داشت. بدون تغییری توی ظاهرش به راه‌رفتنش ادامه داد و اضافه کرد:
- بعد از واگذاری، هر الهه فقط یه بار می‌تونه به شکل انسانیش در بیاد و کسی رو ملاقات کنه.
ونیز دست‌هاش رو از روی چشم‌هاش برداشت و به آماس خیره شد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Vahide.s.shefakhah، زهرا.م، LIDA_M و 2 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
دیگه صدای هوهوی باد نبود. صدای گنگی می‌اومد که نمی‌تونست تشخیص بده؛ صدایی شبیه «وام». ناخودآگاه چشم‌هاش رو بست و پای درخت نشست؛ اما تا نشست، ترس بدی وجودش رو گرفت. ترس همیشگی که پنهونش می‌کرد، ترس از تنهاموندن بود و حالا ترسش به سرش اومده بود؛ اما فقط ترس خودش نبود. ترس هانیه رو حس می‌کرد. کابوس‌هایی که گاهی وقت‌ها می‌دید و برای ونیز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Vahide.s.shefakhah، زهرا.م، LIDA_M و 3 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
ونیز برگ‌های توی دستش رو مشت کرد و عقب رفت. به نواهای درونش گوش کرد و همراه با آماس زمزمه کرد:
- من با خود درونیم در صلح هستم.
یه حسی بهش تضمین می‌داد که می‌تونه هم بچه‌ها رو نجات بده و هم خودش رو ببخشه.
این ‌بار دیگه نیازی به صحبتی از جانب ونیز نبود. آماس به‌سرعت صحنه رو عوض کرد و حالا این بوی اسطوخدوس بود که فضا رو پر کرده بود. بعد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، LIDA_M، • Zahra • و 2 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
و به‌راستی چنین بود. حالا تمام کائناتِ هوشیار و طرف‌دار عدالتِ دنیا، گوش به فرمان ونیز بودن.
ونیز پا که روی زمین گذاشت، تاجی به سبکی پر و به عظمت الماس روی سرش نشست. پروانه‌های دورش موهای بلندش رو آذین‌بندی کردن و تاج رو روی سرش قرار دادن. تاجی که هفت آج داشت و روی هر یک، یه سنگ مطهر و هر سنگ مربوط به یه چاکرا بود.
وقتی روی پاهاش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، LIDA_M، • Zahra • و 2 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
به‌وضوح رنگش مثل گچ دیوار سفید و محتاج ذره‌ای اکسیژن شد. اشتباه بزرگی کرد. آتاها با چشم‌های نیم‌سو لنگان‌لنگان بلند شد و با لبخندی موذیانه به طعمه‌ش نگاه کرد. بلند خندید و گفت:
- ونیز تو هیچ شانسی نداری. سالیان ساله هیچ‌کس جلودار من نبوده و از این پس هم نخواهد بود.
پوزخندی زد و بعد فشار مار‌هاش رو به دور بدن نحیف ونیز بیشتر کرد. ونیز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، LIDA_M، • Zahra • و 2 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
هیلا توی شوک و بهت بود. باور نمی‌کرد. همه چیز تموم شده و اینها حرف‌های دنیزه. دنیزی که هیچ‌وقت بهش توجه نکرده بود. اما مهم نبود؛ چون حالا خیلی چیزها عوض شد. نمی‌خواست به گذشته فکر کنه؛ چون حالا به خواسته‌ش رسیده بود. همراه با آرامشی که بهش تزریق شد و حس اینکه چشم‌هاش خیس شدن، آروم لـب زد:
- من... من هم... همین‌طور.
همون لحظه‌‌ها، کس...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان راز آنتروپوئیدیس | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: زهرا.م، LIDA_M، Ryhwn و 3 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا