خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*Fatemeh*

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
1,877
امتیاز
163
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع


با حس فرو رفتن تیزی توی پوست دستم، چشمام رو به سختی باز میکنم.
"اوف لعنتی چرا باز نمیشه انگار چسب زدن به پلکهام"
چشمام رو روی هم فشار میدم و اینبار باقدرت بیشتری بازش میکنم که احساس میکنم چشمهام کور شدن.
آروم لای چشمام رو باز میکنم.
اولین چیزی که به چشمم میخوره؛ قیافه اخمو امیر که مشغول وصل کردن سرم به دست بدبختم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حافظه از دست رفته | *Fatemeh* کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Reyhan.t، MaRjAn و 26 نفر دیگر

*Fatemeh*

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
1,877
امتیاز
163
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع


*پریا*
با کرختی به بدنم تکونی میدم، روی تـ*ـخت مینشینم و پاهام رو آویزون میکنم.
"پوکیدم تواین اتاق یه هفتس بهوش اومدم، اما نمیزارن از جام تکون بخورم. ایکاش حافظم رو از دست نداده بودم اونوقت میرفتم خونم. حتی نمیدونم اسمم چیه".
با صورت آویزون از تـ*ـخت پایین میام.
پای راستم تیر میکشه، اخمهام رو توی هم میکشم.
"نوچ نمیشه،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حافظه از دست رفته | *Fatemeh* کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Reyhan.t، MaRjAn و 26 نفر دیگر

*Fatemeh*

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
1,877
امتیاز
163
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع


اما انقدر خونه کثیفه که هیچ چیزی به چشم نمیاد.
کل خونه تو پوست تخمه، آشغال خوراکی و بستهای پیتزا غرق شده بود.
شونه ایی بالا میندازم و به سمت در توی سالن حرکت میکنم.
اول یواشکی نگاه میکنم، وقتی مطمعئن میشم کسی نیست در رو باز میکنم و داخل میرم.
" اوه مای گاد عجب جاییه "
یه استخر و جکوزی بزرگ، گوشه سالن هم یه پیانوی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حافظه از دست رفته | *Fatemeh* کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Reyhan.t، MaRjAn و 26 نفر دیگر

*Fatemeh*

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
1,877
امتیاز
163
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع


به ساعت رو میزی توسی رنگ روی میز توالت نگاه کردم.
کم مونده بود چشمهام از حدقه بزنه بیرون.
_اوه من دوساعت تو حموم خواب بودم؟
چشمهام رو با دستم میمالم و دوباره به ساعت نگاه میکنم.
۲:۰۰ با خنده میگم: بدبختا حق داشتن اونجوری به در بکوبن، با صدای قارو قور شکمم یادم میوفته که دارم از گشنگی میمیرم. بایدم صدا قورباغه بده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حافظه از دست رفته | *Fatemeh* کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Reyhan.t، MaRjAn و 26 نفر دیگر

*Fatemeh*

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
1,877
امتیاز
163
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع


با نارحتی سرم رو پایین میندازم. به سمت پلها میرم و از پلها بالا میرم، وارد اتاقم میرم و مشغول پوشیدن لباسهای خودم میشم. اشکهام عین مسابقه ماشین سواری از هم سبقت میگرفتن، میشینم و سرم رو روی زانوهام میزارم و از ته دل گریه میکنم. بعد از چند دقیقه بلند میشم و جلوی آیینه موهام رو داخل مقنعه مشکی رنگم میکنم.
با دیدن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حافظه از دست رفته | *Fatemeh* کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Reyhan.t، MaRjAn و 24 نفر دیگر

*Fatemeh*

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
1,877
امتیاز
163
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع

با صدای زنگ ساعت رومیزی، چشم بسته دستم رو میکوبم روی ساعت، تا صدای تومخیش خفه بشه.
بسختی چشمهام رو باز میکنم و نگاهی به ساعت میندازم ۷:۰۰ یه فوش آبدار به هفت جد آرشام میدم که مجبورم کرده این موقع بیدار شم و به سمت دستشویی میرم.
بعد از عملیات انجام شده به سمت کمک لباسها میرم کلا دو، سه دست لباس بود.
یه شلوارمشکی با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حافظه از دست رفته | *Fatemeh* کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Reyhan.t، MaRjAn و 22 نفر دیگر

*Fatemeh*

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
1,877
امتیاز
163
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع


بعد از خوردن صبحانه آرشام پز. آرشام راهی سرکارش شد. منم نشستم روی مبل راحتی و مگس میپروندم؛ چون دیروز خونه رو تمیز کرده بودم کاری نداشتم.
بیکاری هم بد دردی هستا!
خب الان که بیکارم برم خونه رو بگردم...
با ذوق از پله ها بالا رفتم اتاق هایی که کنار اتاق من بودن رو باز کردم دو تا از اتاق ها ساده بودن فکر کنم اتاق...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حافظه از دست رفته | *Fatemeh* کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Reyhan.t، MaRjAn و 22 نفر دیگر

*Fatemeh*

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
1,877
امتیاز
163
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع


از حموم که میام بیرون، چشمم به ساعت میوفته.
اوه ساعت 11:05 دقیقه ست.
با صدای قارو قور شکمم، یادم میوفته که از صبح فقط دوتا لقمه کوچیک تخم مرغ خوردم و هیچی نخوردم تاالان.
به سمت کمد گوشه اتاق میرم و همون یکدست لباس بیرون همیشگی رو تنم میکنم.
جلوی میز آرایشی میشینم و شروع به سشوار کشیدن موهام میکنم.
موهام رو محکم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حافظه از دست رفته | *Fatemeh* کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Reyhan.t، MaRjAn و 22 نفر دیگر

*Fatemeh*

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
1,877
امتیاز
163
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع


با این حرفش هم خندم میگیره، هم حرصم میگره.
" پسر دیوونه".
از ماشین پیاده میشم و عین جوجه اردک دنبال آرشام راه میوفتم.
وارد فست فودی میشیم، اما آرشام بی توجه به من، میره تا سفارش بده.
نگاهی به دورو برم میندازم.
"چقدر رنگی رنگیه اینجا انگار مهد کودکه".
دیوارای زرد و نارنجی، میز سفید با صندلی های رنگی رنگی.
به سمت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حافظه از دست رفته | *Fatemeh* کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Reyhan.t، MaRjAn و 22 نفر دیگر

*Fatemeh*

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
1,877
امتیاز
163
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع


سرم رو برمیگردونم که میبینم آرشام آخرای سالن وایستاده به ویترین مغازه‌ایی نگاه میکنه.
بیخیال مانتو میشم و به سمت آرشام میرم.
کنارش وایمیستم و مانتو یاسی رنگ، بلند و خوش دوختی که آرشام نگاه میکنه رو برانداز میکنم.
"عجب سلیقه بیستی داره لعنتی."
آرشام:خوشت اومد؟
_خیلی خوشگل. واسه دس دخترت میخوای.
با جمله دومم اخمهای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حافظه از دست رفته | *Fatemeh* کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: SelmA، Reyhan.t، MaRjAn و 21 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا