خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,620
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
جزیه‌ مالیات‌ سرانه‌ و خراج‌ مالیات‌ ارضی‌ بود که‌ ذِمّیها مادام‌ که‌ مسلمان‌ نشده‌ بودند طبق‌ قوانین‌ خاصی‌ می‌بایست‌ بپردازد. چون‌ رفته‌ رفته‌ میزان‌ این‌ مالیاتها بالا می‌رفت‌ و قدرت‌ پرداخت‌ در مردم‌ نقصان‌ می‌یافت‌، ذمّیها برای‌ آنکه‌ از پرداخت‌ این‌ باجها آسوده‌ شوند اسلام‌ می‌آوردند و مزارع‌ خویش‌ را فرو می‌گذاشتند و به‌ شهرها روی‌ می‌آوردند و با این‌ حال‌ حجّاج‌ همچنان‌ جزیه‌ و خراج‌ را از آنها مطالبه‌ می‌کرد. کارگزاران‌ حجّاج‌ به‌ او نوشته‌ بودند که‌ «مالیات‌ رو به‌ کاستی‌ گذاشته‌ است‌ زیرا اهل‌ ذمّه‌ مسلمان‌ و شهرنشین‌ شده‌اند» حجّاج‌ برای‌ آنکه‌ «عواید بیت‌المال‌ اسلام‌» نقصان‌ نپذیرد فرمان‌ داد که‌ کسی‌ را رها نکنند تا از ده‌ به‌ شهر کوچ‌ نماید و نیز امر کرد که‌ از نو مسلمانان‌ همچنان‌ به‌ زور جزیه‌ را بستانند. روحانیان‌ بصره‌ از این‌ رفتار او به‌ ستوه‌ آمدند و بر خواری‌ اسلام‌ گریستند. اما نه‌ این‌ چاره‌جوییهای‌ حجّاج‌ دولت‌ اموی‌ را از سقوط‌ می‌رهانید و نه‌ گریه‌ی‌ روحانیان‌ خشم‌ و نفرت‌ موالی‌ را فرو می‌نشانید. این‌ فشار و شکنجه‌ که‌ از جانب‌ حجّاج‌ و عمّال‌ او بر موالی‌ وارد می‌آمد آنان‌ را به‌ انتقام‌جویی‌ برمی‌انگیخت‌.

در این‌ هنگام‌ فتنه‌ی‌ عبدالرّحمن‌ بن‌ محمّد بن‌ اشعث‌ که‌ بر ضدّ مظالم‌ حجّاج‌ قیام‌ کرده‌ بود رخ‌ داد. موالی‌ و نومسلمانان‌ که‌ از جور و بیداد حجّاج‌ به‌ جان‌ آمده‌ بودند، بیرون‌ می‌شدند و می‌گریستند و بانگ‌ می‌کردند که‌ «یا محمّداه‌ یا محمّداه‌» و نمی‌دانستند چه‌ کنند و کجا بروند. ناچار به‌ مخالفت‌ حجّاج‌ به‌ ابن‌ اشعث‌ پیوستند و او را بر ضدّ حجّاج‌ یاری‌ کردند.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,620
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
داستان‌ قیام‌ عبدالرّحمن‌ چه‌ بود؟

۱۸-۱۰- داستان‌ خروج‌ عبدالرّحمن‌ بن‌ محمّد بن‌ اشعث‌ را تاریخها به‌ تفصیل‌ نوشته‌اند. عبدالرّحمن‌ از اشراف‌ قحطان‌ بود و از جانب‌ حجّاج‌ در زابل‌ امارت‌ داشت‌ و خواهر او را که‌ میمونه‌ نام‌ داشت‌ حجّاج‌ برای‌ محمّد پسر خود به‌ زنی‌ گرفته‌ بود وقتی‌ حجّاج‌ نامه‌ای‌ تند بدو نوشت‌: «که‌ مالها بستان‌ از مردم‌، و سوی‌ هند و سند تاختنها کن‌ و سر عبداللّه‌ عامر در وقت‌ نزدیک‌ من‌ فرست‌، عبدالرّحمن‌ که‌ داعیه‌ی‌ سروری‌ داشت‌ و بهانه‌ی‌ سرکشی‌ می‌جست‌ نپذیرفت‌ و برآشفت‌ «پس‌ نامه‌ی‌ حجّاج‌ جواب‌ کرد که‌ تاختن‌ هند و سند کنم‌ اما ناحق‌ نستانم‌ و خون‌ ناحق‌ نریزم‌». پس‌ عبدالرّحمن‌ با لشکر خود که‌ اهل‌ عراق‌ و دشمن‌ حجّاج‌ بودند هم‌داستان‌ شدند. حجّاج‌ را خلع‌ کرد و به‌ قصد جنگ‌ با او روانه‌ی‌ عراق‌ گردید. در نزدیکی‌ شوشتر حجّاج‌ شکست‌ خورد و به‌ بصره‌ گریخت‌ و از آنجا به‌ کوفه‌ رفت‌. در نزدیکی‌ دیرالجماجم‌ طی‌ صد روز، هشتاد نبرد بین‌ آنها رخ‌ داد. سرانجام‌ عبدالرّحمن‌ مغلوب‌ گشت‌. سپاه‌ او تباه‌ شد و او خود به‌ خراسان‌ گریخت‌.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,620
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
درباره‌ی‌ فرجام‌ کار این‌ عبدالرّحمن‌ نوشته‌اند که‌ چون‌ از حجّاج‌ شکست‌، بگریخت‌ و از راه‌ بصره‌ و فارس‌ و کرمان‌ به‌ سیستان‌ رفت‌ و «مردمان‌ او را به‌ سیستان‌ قبول‌ کردند». اما مفضل‌ بن‌ مهلب‌ و محمّد پسر حجّاج‌ به‌ تعقیب‌ او برآمدند و او مجبور شد سیستان‌ را فرو گذارد و به‌ زابلستان‌ به‌ زینهار زنبیل‌ رود. چون‌ برفت‌ خبر سوی‌ حجّاج‌ رسید و حجّاج‌ عمّاره‌ بن‌ تمیم‌ القیسی‌ (یالخمی‌) را به‌ رسولی‌ فرستاد سوی‌ زنبیل‌ و بیامد با زنبیل‌ خلوت‌ کرد و عهدها فرستاده‌ بود که‌ نیز اندر ولایت‌ تو لشکر من‌ نباید و از مال‌ تو نخواهم‌ و میان‌ ما دوستی‌ و صلح‌ باشد بر آن‌ جمله‌ که‌ عبدالرّحمن‌ اشعث‌ را و فلانی‌ را از یاران‌ وی‌ سوی‌ من‌ فرستی‌. پس‌ عبدالرّحمن‌ را زنبیل‌ بند کرد و آن‌ مرد را، و بندی‌ بیاورد و یک‌ حلقه‌ بر پای‌ عبدالرّحمن‌ نهاده‌ بود و یکی‌ بر پای‌ آن‌ مرد، بر بام‌ بودند. عبدالرّحمن‌ گفت‌ من‌ حاقنم‌ به‌ کنار بام‌ باید شدن‌ هر دو به‌ کنار بام‌ شدند عبدالرّحمن‌ خویشتن‌ را از بام‌ افکند هر دو بیفتادند و جان‌ بدادند و نام‌ یار عبدالرّحمن‌ ابوالعنبر بود.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,620
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
در این‌ حادثه‌ بیشتر کسانی‌ که‌ به‌ یاری‌ ابن‌ اشعث‌ و به‌ دشمنی‌ حجّاج‌ برخاستند فقها و جنگیان‌ و موالی‌ بصره‌ و عراق‌ بودند. حجّاج‌ آنان‌ را به‌ سختی‌ شکنجه‌ داد. موالی‌ را پراکنده‌ کرد و هر کدام‌ را به‌ قوای‌ خود فرستاد و بر دست‌ هر یک‌ نام‌ قریه‌ای‌ که‌ او را بدانجا می‌فرستاد نقش‌ داغ‌ نهاد. حتی‌ زاهدان‌ و فقیهان‌ نیز که‌ در این‌ ماجرا بر ضدّ حجّاج‌ برخاسته‌ بودند عقوبت‌ دیدند. سعید بن‌ جبیر از آن‌ جمله‌ بود. وی‌ از زاهدان‌ و صالحان‌ آن‌ عصر محسوب‌ می‌شد و به‌ قدری‌ مورد محبت‌ و احترام‌ مردم‌ بود که‌ اگر چند عرب‌ نبود، مردم‌ بر خلاف‌ رسوم‌ پشت‌ سرش‌ نماز می‌خواندند. گویند وقتی‌ او را دستگیر کردند و پیش‌ حجّاج‌ بردند از او پرسید: «وقتی‌ تو به‌ کوفه‌ درآمدی‌ با آنکه‌ جز عربان‌ کسی‌ حق‌ امامت‌ نداشت‌، مگر من‌ به‌ تو اجازه‌ی‌ امامت‌ ندادم‌؟ گفت‌: چرا، دادی‌. پرسید «مگر تو را قاضی‌ نکردم‌ با آنکه‌ همه‌ی‌ اهل‌ کوفه‌ می‌گفتند جز عرب‌ کسی‌ شایسته‌ی‌ قضا نیست‌؟» گفت‌: چرا، کردی‌. سؤال‌ کرد: «آیا من‌ تو را در شمار همنشینان‌ خویش‌ که‌ همه‌ از بزرگان‌ عرب‌ بودند در نیاوردم‌؟» گفت‌ چرا، درآوردی‌. حجّاج‌ گفت‌: «پس‌ موجب‌ عصیان‌ تو نسبت‌ به‌ من‌ چه‌ بود؟» فرمان‌ داد تا او را سر بریدند و بدین‌گونه‌ بسیاری‌ از کسانی‌ را که‌ همراه‌ ابن‌ اشعث‌ بر ضدّ او برخاسته‌ بودند به‌ سختی‌ مکافات‌ داد و در این‌ کار چندان‌ بی‌رحمی‌ و تندخویی‌ نشان‌ داد که‌ خلیفه‌ی‌ اموی‌ از دمشق‌ صدای‌ اعتراض‌ برآورد. مخصوصاً موالی‌ در این‌ فاجعه‌ زیان‌ بسیار دیدند.

از جمله‌ کسانی‌ که‌ با ابن‌ اشعث‌ بر ضدّ حجّاج‌ قیام‌ کردند، فیروز نام‌ از موالی‌ بود. دلاوری‌ و چالاکی‌ او حجّاج‌ را سخت‌ نگران‌ می‌داشت‌. حجّاج‌ گفته‌ بود، هر که‌ سر فیروز را نزد من‌ آورد او را ده‌ هزار درهم‌ بدهم‌. فیروز نیز می‌گفت‌ «هرکس‌ سر حجّاج‌ را برای‌ من‌ آورد صد هزار درمش‌ بدهم‌». سرانجام‌ پس‌ از شکست‌ ابن‌ اشعث‌، فیروز به‌ خراسان‌ گریخت‌ و آنجا به‌ دست‌ ابن‌ مهلب‌ گرفتار شد. او را نزد حجّاج‌ فرستادند و حجّاج‌ او را به‌ شکنجه‌های‌ سخت‌ بکشت‌.

این‌ خونریزیها و بیدادگریها ایرانیان‌ را بیشتر به‌ طغیان‌ و عصیان‌ برمی‌انگیخت‌. آغاز قرن‌ دوم‌ هجری‌ سقوط‌ امویان‌ را تسریع‌ کرد. قیامها و شورشهایی‌ که‌ علویان‌ و خارجیان‌ در اطراف‌ و اکناف‌ کشور پدید می‌آوردند، دولت‌ خودکامه‌ و ستمکار بنی‌امیه‌ را در سراشیب‌ انحطاط‌ می‌افکند.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,620
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
داستان‌ قیام‌زیدبن‌ علی‌ چه‌ بود؟

– از رسواییهای‌ بزرگ‌ امویان‌ در این‌ دوره‌، خشونت‌ و قساوتی‌ بود که‌ در فرونشاندن‌ قیام‌ زید بن‌ علی‌ بن‌ حسین‌ و پسرش‌ یحیی‌ نشان‌ دادند. این‌ زیدبن‌ علی‌ نخستین‌ کسی‌ بود از خاندان‌ علی‌ (ع‌) که‌ پس‌ از واقعه‌ی‌ کربلا، بر ضدّ بنی‌ امیه‌ طغیان‌ کرد و در صدد به‌ دست‌ آوردن‌ خلافت‌ افتاد. وی‌ یک‌ چند پنهانی‌ به‌ دعوت‌ مشغول‌ می‌بود و زمینه‌ی‌ شورش‌ و خروج‌ آماده‌ می‌کرد. در این‌ مدت‌ بسا که‌ نهانگاه‌ خویش‌ را از بیم‌ دشمنان‌ عوض‌ می‌کرد. گذشته‌ از کوفه‌ که‌ در آن‌ زمینه‌ی‌ افکار را برای‌ خویش‌ آماده‌ کرده‌ بود چندی‌ نیز به‌ بصره‌ رفت‌ و در آنجا هم‌ به‌ جمع‌ یاران‌ و تهیه‌ی‌ همدستان‌ پرداخت‌. با این‌ همه‌ وقتی‌ نوبت‌ اقدام‌ فرا رسید والی‌ کوفه‌، چنان‌ پیش‌ از او بسیج‌ جنگ‌ کرده‌ بود که‌ یاران‌ زید را یارای‌ مقاومت‌ نماند و از پیرامون‌ او پراکنده‌ شدند. درباره‌ی‌ داستان‌ خروج‌ او نوشته‌اند که‌ «زید پیوسته‌ سودای‌ خلافت‌ در سر داشت‌ و بنوامیه‌ می‌دانستند. پس‌ اتفاق‌ افتاد که‌ هشام‌ ] خلیقه‌ی‌ اموی‌ [ زید را به‌ ودیعتی‌ از خالد بن‌ عبداللّه‌ القسری‌ ] امیر سابق‌ کوفه‌ که‌ او را هشام‌ باز داشته‌ بود و مصادره‌ کرده‌ بود و یوسف‌ بن‌ عمر را به‌ جایش‌ فرستاده‌ بود [ متهم‌ کرد و نامه‌ به‌ او نوشت‌ تا پیش‌ یوسف‌ بن‌ عمر امیر کوفه‌ رود، زید به‌ کوفه‌ رفت‌ و یوسف‌ از او آن‌ حال‌ پرسید، زید معترف‌ نشد. یوسف‌ او را سوگند داد و بازگردانید. زید از کوفه‌ بیرون‌ آمد و روی‌ به‌ مدینه‌ نهاد. کوفیان‌ پیش‌ او آمدند و گفتند صد هزار مرد شمشیرزن‌ داریم‌ که‌ همه‌ در خدمت‌ تو جان‌سپاری‌ کنند باز ایست‌ تا با تو تبعیت‌ کنیم‌ و بنوامیه‌ اینجا اندک‌اند و اگر از ما یک‌ قبیله‌ قصد ایشان‌ کند همه‌ را قهر تواند کرد تا به‌ همه‌ قبایل‌ چه‌ رسد. زید گفت‌ من‌ از غدر شما می‌ترسم‌ و می‌دانید که‌ با جدّ من‌ حسین‌(ع‌) چه‌ کردید ترک‌ من‌ گیرید که‌ مرا این‌ کار در خور نیست‌.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,620
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
ایشان‌ او را به‌ خدای‌ تعالی‌ سوگند دادند، و به‌ عهود و مواثیق‌ مستحکم‌ گردانیدند و مبالغه‌ی‌ بسیار نمودند. زید به‌ کوفه‌ آمد و شیعه‌ فوج‌ فوج‌ بیعت‌ می‌کردند تا پانزده‌ هزار مرد از اهل‌ کوفه‌ بیعت‌ کردند به‌ غیر از اهل‌ مداین‌ و بصره‌ و واسط‌ و موصل‌ و خراسان‌، چون‌ کار تمام‌ شد…آن‌گاه‌ دعوت‌ آشکار کرد و یوسف‌ بن‌ عمر که‌ از طرف‌ بنو امیه‌ امیر کوفه‌ بود، لشکری‌ جمع‌ کرد و جنگی‌ عظیم‌ کردند و آخر لشکر زید متفرق‌ شدند و او با اندک‌ فوجی‌ بماند و جنگی‌ عظیم‌ کرد ناگاه‌ به‌ تیری‌ که‌ بر پیشانی‌ او آمد کشته‌ شد. یاران‌، او را دفن‌ کردند و آب‌ بر سر او براندند تا گور او پیدا نباشد و او را از خاک‌ برنیارند. یوسف‌ بن‌ عمر در جستن‌ کالبد او سعی‌ نمود و بازیافت‌ و فرمود تا صلبش‌ کردند و مدتی‌ مصلوب‌ بود، بعد از آنش‌ بسوختند و خاکستر او را در فرات‌ ریختند». پس‌ از به‌ دار زدن‌، سرش‌ را نیز به‌ دمشق‌ و سپس‌ از آنجا به‌ مکّه‌ و مدینه‌ بردند. یکی‌ از جهات‌ آنکه‌ بنی‌ امیه‌ به‌ آسانی‌ توانستند یاران‌ زید را مقهور و پراکنده‌ سازند، آن‌ بود که‌ در بین‌ پیروان‌ او وحدت‌ کلمه‌ نبود و حتی‌ در آن‌ میان‌ از خوارج‌ و کسانی‌ که‌ هیچ‌ قصد نصرت‌ و یاری‌ او را نداشتند بسیار کسان‌ بودند. ضعف‌ و مسامحه‌ی‌ مردم‌ کوفه‌ و دقّت‌ و مواظبت‌ جاسوسان‌ و منهیان‌ بنی‌امیه‌ نیز از اموری‌ بود که‌ سبب‌ شکست‌ زید و پیروزی‌ امویان‌ گشت‌.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,620
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
داستان‌ قیام‌ یحیی‌ بن‌ زید چه‌ بود؟

۱۸-۱۲- پس‌ از زید پسرش‌ یحیی‌ در خراسان‌ برخاست‌. اما او نیز مانند پدر کشته‌ شد و با قتل‌ او دست‌ بنی‌امیه‌ دیگر بار آلوده‌ به‌ خون‌ یک‌ بی‌گنـ*ـاه‌ دیگر گشت‌. این‌ یحیی‌، در همان‌ روزهایی‌ که‌ پدرش‌ به‌ یاری‌ کوفیان‌ با بنی‌امیه‌ به‌ ستیزه‌ برخاست‌، در کوفه‌ جان‌ خود را در خطر دید. از این‌ رو اندکی‌ بعد از قتل‌ پدر پنهانی‌ از کوفه‌ بگریخت‌ و با چند تن‌ از یاران‌ خویش‌ به‌ خراسان‌ رفت‌. در سرخس‌، خوارج‌ که‌ با بنی‌امیه‌ میانه‌ای‌ نداشتند در صدد برآمدند با او همدست‌ شوند و سر به‌ شورش‌ برآورند. اما یاران‌ یحیی‌ او را از اتحاد با خوارج‌ بازداشتند و او به‌ بلخ‌ رفت‌. در آنجا به‌ تدارک‌ کار خویش‌ پرداخت‌ و یاران‌ بر وی‌ گرد آمدند. یوسف‌ بن‌ عمر که‌ زید را کشته‌ بود از یحیی‌ بیم‌ داشت‌ چون‌ دانست‌ کار یحیی‌ در خراسان‌ بالا گرفته‌ است‌ به‌ والی‌ خراسان‌ که‌ نصربن‌ سیار بود نامه‌ کرد تا یحیی‌ را فرو گیرد. نصربن‌ سیار از فرمانروای‌ بلخ‌ درخواست‌ و او یحیی‌ را فرو گرفت‌ و نزد نصر فرستاد. نصر بن‌ سیار، یحیی‌ را در مرو به‌ زندان‌ کرد اما ولید بن‌ یزید خلیفه‌ی‌ اموی‌ که‌ به‌ جای‌ هشام‌ خلافت‌ یافته‌ بود نامه‌ای‌ به‌ نصر بن‌ سیار نوشت‌ و فرمان‌ داد تا یحیی‌ را آزار نرساند و رها کند.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,620
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
نصر او را رها کرد و بنواخت‌ و نزد خلیفه‌ روانه‌ نمود اما به‌ حکمرانان‌ بلاد خراسان‌، از سرخس‌ و طوس‌ و ابرشهر ] که‌ نیشابور باشد [ دستور داد که‌ او را رها نکنند تا در خراسان‌ بماند. چون‌ یحیی‌ به‌ بیهق‌ رسید از بیم‌ گزند یوسف‌ بن‌ عمر، بهتر آن‌ دید که‌ به‌ عراق‌ نرود و در خراسان‌ بماند همانجا نیز بماند و دعوت‌ آغاز کرد. صد و بیست‌ کس‌ با او بیعت‌ کردند. با همین‌ اندک‌ مایه‌ نفر آهنگ‌ ابرشهر کرد و بر عمرو بن‌ زراره‌ که‌ فرمانروای‌ آن‌ شهر بود فائق‌ آمد. پس‌ از آن‌ به‌ هرات‌ و جوزجانان‌ رفت‌ و در آنجا عده‌ای‌ دیگر از مردم‌ خراسان‌ بدو پیوستند اما چندی‌ بعد لشکری‌ که‌ نصربن‌ سیار به‌ دفع‌ او فرستاده‌ بود با او تلاقی‌ کرد. جنگی‌ سخت‌ و خونین‌ روی‌ داد. یحیی‌ با یارانش‌ کشته‌ شدند (رمضان‌ ۱۲۵ هجری‌) سرش‌ را به‌ دمشق‌ بردند و پیکرش‌ را بر دروازه‌ی‌ جوزجانان‌ آویختند. تا روزی‌ که‌ یاران‌ ابومسلم‌ بر خراسان‌ دست‌ یافتند او همچنان‌ بر دار بود. مرگ‌ یحیی‌ که‌ در هنگام‌ قتل‌ ظاهراً هجده‌ سال‌ بیش‌ نداشت‌ و رفتار اهانت‌آمیزی‌ که‌ با کشته‌ی‌ او کردند شیعیان‌ خراسان‌ را سخت‌ متأثر کرد از این‌ رو، ابومسلم‌ صاحب‌ دعوت‌، از این‌ امر استفاده‌ کردو کسانی‌ را که‌ با او بیعت‌ می‌کردند وعده‌ می‌داد که‌ انتقام‌ خون‌ یحیی‌ را از کشندگانش‌ بازخواهد. در خقیقت‌ چون‌ یحیی‌ مثل‌ خون‌ ایرج‌ و سیاوش‌، بهانه‌ی‌ جنگها شد، و بسیاری‌ از مردم‌ خراسان‌ را به‌ کین‌توزی‌ واداشت‌ و بر ضدّ بنی‌امیه‌ هم‌داستان‌ ساخت‌ چندان‌ که‌ ابومسلم‌ چون‌ بر جوزجانان‌ دست‌ یافت‌، قاتلان‌ یحیی‌ را بکشت‌ و پیکر یحیی‌ را از دار فرود آورد و دفن‌ کرد. مردم‌ خراسان‌ هفتاد روز بر یحیی‌ سوگواری‌ کردند و در آن‌ سال‌ چنان‌ که‌ مسعودی‌ نقل‌ می‌کند، هیچ‌ کودک‌ در خراسان‌ نزاد الاّ که‌ او را یحیی‌ و یا زید نام‌ کردند.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,620
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
این‌ مایه‌ ستمکاری‌ که‌ از بنی‌امیه‌ و عمّال‌ آنها صادر می‌شد خاطر مسلمانان‌ خاصّه‌ موالی‌ را از آنها رنجور و رمیده‌ می‌کرد. اما آنچه‌ آنها را تا لـ*ـب‌ پرتگاه‌ سقوط‌ کشانید، تعصّب‌ و اختلاف‌ شدیدی‌ بود که‌ بین‌ یمانیها و مضریها از دیرباز درگرفته‌ بود و در آخر روزگار بنی‌امیه‌ ستیزه‌های‌ خانوادگی‌ را در بین‌ قوم‌ سبب‌ گشته‌ بود. دشمنی‌ میان‌ دو قبیله‌ در تاریخ‌ عرب‌ سابقه‌ی‌ طولانی‌ دارد اما بی‌خردی‌ و خودکامگی‌ ولیدبن‌ یزید خلیفه‌ی‌ اموی‌، مقارن‌ این‌ ایام‌ آن‌ را تجدید کرد. خالد بن‌ عبداللّه‌ قسری‌ که‌ یمانی‌ بود در زمان‌ یزید بن‌ عبدالملک‌ و برادرش‌ هشام‌ مدتی‌ در عراق‌ حکومت‌ کرده‌ بود. یوسف‌ بن‌ عمر ثقفی‌ که‌ پس‌ از او به‌ حکومت‌ عراق‌ منصوب‌ شد در صدد برآمد که‌ او را به‌ حبس‌ باز دارد و اموالش‌ را با زجر و شکنجه‌ بستاند اما هشام‌ با آنکه‌ درباره‌ی‌ خالد بدگمان‌ بود به‌ زجر و نکال‌ او رضا نداد. چون‌ نوبت‌ خلافت‌ به‌ ولید رسید، خالد را به‌ یوسف‌ سپرد و یوسف‌ او را به‌ کوفه‌ برد و با شکنجه‌ بکشت‌ یمانیان‌ گرد آمدند و آهنگ‌ ولید کردند. ولید مضریها را به‌ دفع‌ آنان‌ گماشت‌. در جنگی‌ که‌ میان‌ آنها رخ‌ داد مضریها مغلوب‌ شدند. یمانیها به‌ دمشق‌ درآمدند و محمّد بن‌ خالد را که‌ ولید بازداشته‌ بود آزاد کردند سپس‌ یزید بن‌ ولید پسر عم‌ ولید را به‌ جای‌ او برداشتند و ولید را به‌ خواری‌ کشتند.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,620
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
اموی ها چگونه‌ سقوط‌ کردند؟

۱۸-۱۳- بدین‌ گونه‌ کار خلافت‌، دستخوش‌ هرج‌ و مرج‌ و عرصه‌ی‌ تعصّب‌ و نزاع‌ یمانیها و مضریها گشت‌. زیرا مضریها نیز چندی‌ پس‌ از مرگ‌ یزید که‌ بیش‌ از شش‌ ماه‌ خلافت‌ نکرد مروان‌ بن‌ محمّد را به‌ خلافت‌ برداشتند و بار دیگر یمانیها را زبون‌ کردند.

این‌ هرج‌ و مرج‌ مایه‌ی‌ ضعف‌ دولت‌ بنی‌امیه‌ گشت‌. خاصّه‌ که‌ در خراسان‌ مرکز دعوت‌ عبّاسیان‌ نیز، بر اثر این‌ نزاع‌ و تعصّب‌، بنی‌امیه‌ مجال‌ سرکوبی‌ مخالفان‌ خویش‌ را نمی‌یافتند. شیپور انقلاب‌ طنین‌ افکنده‌ بود و دشمنان‌ هر چند سال‌، در گوشه‌ای‌ از مملکت‌ قیام‌ می‌کردند. سقوط‌ بنی‌امیه‌ قطعی‌ و حتمی‌ بود.

خراسان‌ مهد افسانه‌های‌ پهلوانی‌ ایران‌، که‌ از مرکز حکومت‌ عربی‌ دورتر بود، بیش‌ از هر جا برای‌ قیام‌ ایرانیان‌ مناسب‌ می‌نمود. به‌ همین‌ جهت‌ وقتی‌ قدرت‌ بنی‌امیه‌ رو به‌ افول‌ می‌رفت‌ دعوت‌ عبّاسیان‌ در آنجا طرفداران‌ بسیار یافت‌.

دعوت‌ ابومسلم‌ در آن‌ سامان‌ با شور و علاقه‌ی‌ خاصی‌ تلقی‌ گشت‌. کسانی‌ که‌ از جور و تحقیر و بیداد عربان‌ به‌ ستوه‌ آمده‌ بودند، این‌ نهضت‌ را مژده‌ی‌ رهایی‌ خویش‌ تلقی‌ کردند. نصربن‌ سیار که‌ در خراسان‌ شاهد این‌ احوال‌ و اوضاع‌ بود، در پایان‌ نامه‌ای‌ که‌ به‌ مروان‌ آخرین‌ خلیفه‌ی‌ اموی‌ فرستاد، اضطراب‌ و نگرانی‌ خود را از توسعه‌ی‌ نهضت‌ ابومسلم‌ آشکارا بیان‌ می‌کرد و از حیرت‌ و خشم‌ می‌گفت‌ و می‌نوشت‌ که‌: «من‌ درخشیدن‌ پاره‌های‌ آتش‌ را در میان‌ خاکستر معاینه‌ می‌بینم‌ و زودا که‌ پاره‌های‌ آتش‌ افروخته‌ گردد. دو پاره‌ چوب‌، آتش‌ را برمی‌افروزد و همیشه‌ سخن‌ مقدمه‌ی‌ عمل‌ قرار می‌گیرد. من‌ از سر تعجب‌ همواره‌ می‌گویم‌ که‌ کاش‌ می‌دانستم‌ بنی‌امیه‌ بیدارند یا خواب‌؟» اما بنی‌امیه‌ در خواب‌ بودند: خواب‌ غفلت‌ و غروری‌ که‌ همیشه‌ دولتهای‌ خودکامه‌ و ستمکار را تا کنار پرتگاه‌ سقوط‌ می‌کشاند. قیام‌ ابومسلم‌ بود که‌ آنان‌ را از این‌ خواب‌ خوش‌ برانگیخت‌ و بنیاد خلافت‌ را یک‌سره‌ برانداخت‌.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا