- عضویت
- 1/8/20
- ارسال ها
- 196
- امتیاز واکنش
- 12,721
- امتیاز
- 288
- محل سکونت
- کره ماه
- زمان حضور
- 30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
کی با صدایی کسالتآور و بیروح پرسید.
-تو صدای مردهها رو میشنوی؟
ماری دستانش را در دامنش بهم پیچاند.
-آره.
-درنتیجه نمیتونی مردهها رو ببینی؟
-آره.
-راجع به بوی مرده ها چطور؟ آدمهایی هستن که این توانایی رو داشته باشند؟
صدایش تند و ناخوشایند بود.
ماری خود را عقب کشید و نگاهش را پایین انداخت.
راشل با صدای اخطارگونه به او گفت:
-تو واقعا داری اعصابم رو بهم میریزی.
کی نادیدهاش گرفت.
-خیلی خب تو صدای مردهها رو میشنوی؛ راجع به تخته اویجا چی داری بگی؟
-اون کار کرد؛ منظورم اینه که اینجور وسایل بهمنظور صحبت با ارواح به کار میرن.
-پس خونه من تسخیر شدهاست؟
-آره.
کیروش بلند شد و ماری با دلهره پرسید.
-کجا میری؟
-میرم واسه کلاسم حاضر شم.
راشل غرید.
-چی؟! نمیخوای بقیهش رو بدونی؟
کی خندهی خفهای کرد.
-بازم هست؟
راشل گفت:
-خونهات تسخیر شدهست و نه توسط روحی به مهربونی کاسپر.
کی چرخید تا برود.
-البته.
ماری تصمیماش را گرفت وقت آن بود که تمام حرفهایش را بیرون بریزد.
-کی؛ این روح اگه بتونه بهت صدمه میزنه، اون قبلا به کسهای دیگهای که اونجا زندگی میکردن صدمه زده.
کی ایستاد و به سمتشان چرخید.
-حالا میفهمم چرا اونها، ماری هراس انگیز صدات میزنند.
چشم های ماری گرد شد. راشل از جا پرید.
-هی اگه نمیخوای باور کنی، نکن؛ این حق رو داری؛ ولی این یه حق احمقانهست؛ اما بفرما، هر کاری میخوای بکن. ماری این رو بهت گفت تا کمکت کنه. اون راجع به اینجور چیزها شوخی نمیکنه! اون یه آدم خوبه و حس کرد این رو باید بهت بگه و حالا گفته. از این به بعد هر اتفاقی بیافته دیگه تقصیر خودته.
کی دستانش را بالا انداخت.
-شما دوتا میشنوین چی میگین؟ خونه من تسخیر شده نیست، نمیدونم چرا شما دوتا دارید سعی میکنید فکر من رو مشغولش کنین؛ اما این رو میدونم که شما دوتا مریضید، باورم نمیشه که از هردوتاتون خوشم میاومد. حق با ویکی بود؛ شما هردوتون روانیین.
کی چرخید و با خشم و شتاب دور شد.
ماری احساس شرم و سرافکندگی میکرد. دستهایش را دور زانویش پیچاند و سرش را رویش گذاشت. کی حق داشت؛ او مریض بود. چه کسی به مردم میگفت خانههایشان تسخیر شده است؟
-مطمئنی هنوز دوسش داری ماری؟ چون من یکی که حاضرم دستمال توالت خونهش رو و کیسه پیپی سگا رو جلوی در خونهش آتیش بزنم.
ماری از خنده پاچید.
-نه، شوخی خرکی نه.
راشل کنارش نشست.
-پس باید چیکار کنیم؟
ماری جواب نداد. چشمانش را بست؛ چون نمیخواست گریه کند. راشل شانهاش را لمس کرد.
-ماری؟
-اون دیگه هیچوقت دوباره از من خوشش نمیاد.
-خب که چی؟
ماری سرش را به تندی بالا آورد تا به دوستش نگاه کند.
-منظورت چیه خب که چی؟ من واقعا دوسش دارم!
-خب؟ فکر میکنی اگه اون دوست نداشته باشه، میتونی دوسش داشته باشی؟
-اگه دوسم نداشته باشه، خب این درد داره!
راشل دستهایش را دور شانه ماری انداخت و بـ*ـغلش کرد.
-میدونم؛ اما فقط چون اون دوست نداره، چیزی که تو هستی رو تغییر نمیده. تو هنوز هم عالیترین دختر این مدرسهای!
ماری گوشههای چشمش را پاک کرد.
-مرسی، اما من عالیترین دختر نیستم؛ اون کنارم نشسته.
راشل او را به عقب هل داد.
-کجاست؟ من میخوام باهاش آشنا بشم.
ماری به خنده افتاد. به راشل نگاه کرد و لبخند عریضی تحویلش داد.
-زیادی هندی بازی درآوردیم؟
-ای بابا، امیدوارم. چون نمیدونم بیشتر از این میتونم.
ماری عقبتر نشست و راجع به وضعیت کی تجدید نظر کرد. مصمم بود که کمکش کند. فقط باید میفهمید چطور این کار را انجام دهد.
-تو صدای مردهها رو میشنوی؟
ماری دستانش را در دامنش بهم پیچاند.
-آره.
-درنتیجه نمیتونی مردهها رو ببینی؟
-آره.
-راجع به بوی مرده ها چطور؟ آدمهایی هستن که این توانایی رو داشته باشند؟
صدایش تند و ناخوشایند بود.
ماری خود را عقب کشید و نگاهش را پایین انداخت.
راشل با صدای اخطارگونه به او گفت:
-تو واقعا داری اعصابم رو بهم میریزی.
کی نادیدهاش گرفت.
-خیلی خب تو صدای مردهها رو میشنوی؛ راجع به تخته اویجا چی داری بگی؟
-اون کار کرد؛ منظورم اینه که اینجور وسایل بهمنظور صحبت با ارواح به کار میرن.
-پس خونه من تسخیر شدهاست؟
-آره.
کیروش بلند شد و ماری با دلهره پرسید.
-کجا میری؟
-میرم واسه کلاسم حاضر شم.
راشل غرید.
-چی؟! نمیخوای بقیهش رو بدونی؟
کی خندهی خفهای کرد.
-بازم هست؟
راشل گفت:
-خونهات تسخیر شدهست و نه توسط روحی به مهربونی کاسپر.
کی چرخید تا برود.
-البته.
ماری تصمیماش را گرفت وقت آن بود که تمام حرفهایش را بیرون بریزد.
-کی؛ این روح اگه بتونه بهت صدمه میزنه، اون قبلا به کسهای دیگهای که اونجا زندگی میکردن صدمه زده.
کی ایستاد و به سمتشان چرخید.
-حالا میفهمم چرا اونها، ماری هراس انگیز صدات میزنند.
چشم های ماری گرد شد. راشل از جا پرید.
-هی اگه نمیخوای باور کنی، نکن؛ این حق رو داری؛ ولی این یه حق احمقانهست؛ اما بفرما، هر کاری میخوای بکن. ماری این رو بهت گفت تا کمکت کنه. اون راجع به اینجور چیزها شوخی نمیکنه! اون یه آدم خوبه و حس کرد این رو باید بهت بگه و حالا گفته. از این به بعد هر اتفاقی بیافته دیگه تقصیر خودته.
کی دستانش را بالا انداخت.
-شما دوتا میشنوین چی میگین؟ خونه من تسخیر شده نیست، نمیدونم چرا شما دوتا دارید سعی میکنید فکر من رو مشغولش کنین؛ اما این رو میدونم که شما دوتا مریضید، باورم نمیشه که از هردوتاتون خوشم میاومد. حق با ویکی بود؛ شما هردوتون روانیین.
کی چرخید و با خشم و شتاب دور شد.
ماری احساس شرم و سرافکندگی میکرد. دستهایش را دور زانویش پیچاند و سرش را رویش گذاشت. کی حق داشت؛ او مریض بود. چه کسی به مردم میگفت خانههایشان تسخیر شده است؟
-مطمئنی هنوز دوسش داری ماری؟ چون من یکی که حاضرم دستمال توالت خونهش رو و کیسه پیپی سگا رو جلوی در خونهش آتیش بزنم.
ماری از خنده پاچید.
-نه، شوخی خرکی نه.
راشل کنارش نشست.
-پس باید چیکار کنیم؟
ماری جواب نداد. چشمانش را بست؛ چون نمیخواست گریه کند. راشل شانهاش را لمس کرد.
-ماری؟
-اون دیگه هیچوقت دوباره از من خوشش نمیاد.
-خب که چی؟
ماری سرش را به تندی بالا آورد تا به دوستش نگاه کند.
-منظورت چیه خب که چی؟ من واقعا دوسش دارم!
-خب؟ فکر میکنی اگه اون دوست نداشته باشه، میتونی دوسش داشته باشی؟
-اگه دوسم نداشته باشه، خب این درد داره!
راشل دستهایش را دور شانه ماری انداخت و بـ*ـغلش کرد.
-میدونم؛ اما فقط چون اون دوست نداره، چیزی که تو هستی رو تغییر نمیده. تو هنوز هم عالیترین دختر این مدرسهای!
ماری گوشههای چشمش را پاک کرد.
-مرسی، اما من عالیترین دختر نیستم؛ اون کنارم نشسته.
راشل او را به عقب هل داد.
-کجاست؟ من میخوام باهاش آشنا بشم.
ماری به خنده افتاد. به راشل نگاه کرد و لبخند عریضی تحویلش داد.
-زیادی هندی بازی درآوردیم؟
-ای بابا، امیدوارم. چون نمیدونم بیشتر از این میتونم.
ماری عقبتر نشست و راجع به وضعیت کی تجدید نظر کرد. مصمم بود که کمکش کند. فقط باید میفهمید چطور این کار را انجام دهد.
ماری هراسانگیز | cute_girl کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: