خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس از آنکه تمام ظرف‌ها را شستم و نظافت را تمام و کمال به انجام رساندم، با پاهایی که از شدت ضعف و بی‌رمقی می‌لرزیدند، به اتاق فرزند آینده رفتم. در کمد را باز کردم و تنها همدم دردهایم، کتاب رفیقم را از کمد بیرون آوردم. با آنکه نوشتن با آن قلم فرانسوی را خیلی دوست داشتم، به‌خاطر بی‌حوصلگی و کوفتگی بیش از حد بدنم، ترجیح دادم با یک مداد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
روسری‌ام را روی سرم تنظیم کردم و کیف کوچکم را از روی مبل پذیرایی برداشتم. فرزاد درحالی‌که لیوان آبی را سر می‌کشید، به من از گوشه‌ی چشم نگاه می‌کرد. هنگامی که دید کاملاً آماده منتظرش ایستاده‌ام، لیوانش را که نیمه‌پر از آب بود، روی میز گذاشت و گفت:
-خب بریم.
دلم می‌خواست آن لیوان را بشورم؛ ولی فرزاد با دیدن نگاه من که به لیوان بود،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
با آنکه من در دریای تعجب و ناباوری غرق شده بودم، فرزاد با لحنی خالی از تعجب و پر از خونسردی گفت:
-سلام فریبرز.
سرم به‌سمت فرزاد که تنها لبخندی بر لـ*ـب داشت چرخید. هیچ اثری از تعجب در چهره‌ی فرزاد دیده نمی‌شد و این بدان معنا بود که او اصلاً از دیدن برادرش بیرون از زندان و در خانه‌ی والدینش تعجب نکرده است.
-سلام عرض شد زن‌داداش!
سرم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
در خانه‌ی خانواده‌ی فرزاد، تمام حرف‌هایی که زده می‌شد، مثل حرف‌هایی بود که منوچهر در خانه‌ی ما می‌زد. حرف‌های آنان بیش از آنکه از تفکرات عمیق مغزشان نشأت بگیرد، از شنیده‌های سطحی گوششان نشأت می‌گرفت و بر زبان‌هایشان جاری می‌شد. آن‌ها حتی به کلمات فرصت نمی‌دادند در مغزشان به چرخش درآیند و پس از کمی سبک و سنگین شدن، بر زبانشان بیایند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
هفت ماه بعد - خردادماه سال ۱۳۶۹
با در آمدن صدای زنگ در خانه، ظرفی را که مشغول شستنش بودم، تندتر شستم و روی حوله‌ی ظرف‌ها گذاشتم. نفس عمیقی کشیدم و درحالی‌که دستم را پشت کمرم که از شدت درد تیر می‌کشید می‌گذاشتم، با قدم‌های نسبتاً کند و آهسته‌ای از آشپزخانه خارج شدم. هرچند من توان تندتر راه رفتن را در خودم می‌دیدم، به‌خاطر توصیه‌های...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
-گفتم که؛ چند سال دیگه می‌رسه به آرشیدا.
شانه‌ای بالا و پایین انداختم و گفتم:
-نمی‌دونم چی بگم! من که فعلاً همین اولی رو به دنیا نیاوردم، تو به بعدی هم فکر می‌کنی؟
هلنا لبخند پیروزمندانه‌ای زد و گفت:
-آره خب، فکر می‌کنم. چون این اولین بچه‌ایه که به دنیا میاری، حرفم به نظرت عجیبه؛ ولی همیشه اولین دفعه‌ها سختن، دومین دفعه‌ها راحت‌تر،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس از رفتن هلنا، تمام خریدهایش را جمع کردم و به اتاق فرزندمان که اکنون با سیسمونی‌اش خیلی قشنگ‌تر از قبل شده بود، رفتم. نگاهم را از آویزهای عروسکی سقف به دیوارهای آبی‌رنگ کشاندم. سپس نگاهم از روی ماشین‌های کوچک و بزرگ پلاستیکی و فلزی داخل قفسه‌ها که همگی توسط فرزاد، برادرهایش و مادر و پدرش از فرنگ آورده شده بودند، به‌سمت تـ*ـخت چوبی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس از چند دقیقه بالشت را از آ*غو*شم بیرون آوردم و روی تـ*ـخت گذاشتم. با پهلوی دستم اشک‌هایم را از دور چشمانم پاک کردم و از اتاق خارج شدم. به اتاق خودم و فرزاد رفتم و جلوی آینه‌ی بزرگ میز توالت اتاق ایستادم. نگاهم روی تصویر چهره‌ی زنی که با منِ هفت ماه پیش، به اندازه‌ی زمین تا آسمان تفاوت داشت، دقیق شد. موهایم به‌شدت کم‌پشت شده و مثل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
با رفتنش دوباره خودم را با خردکردن گوجه مشغول کردم.

پس از چند دقیقه صدایش از پشت‌سرم آمد که گفت:
-خب خانوم سفیدپوش، آماده شدیم.
ظرف سالاد را روی میز گذاشتم و به‌سمتش چرخیدم. پیراهن مردانه‌ی سفید و شلوار پارچه‌ای سیاه‌رنگی را که هر دو مرتب و اتوکشیده بودند، پوشیده بود و با آرنج دستش به چهارچوب در آشپزخانه تکیه داده بود. لبخندی بر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
-نفس!

در فاصله‌ی نیم متری جلویم ایستاد و سینی را به‌اجبار از دستانم گرفت و گفت:
-برو بشین عوضِ کارکردن.
لبخندی به رویش زدم و گفتم:
-من خوبَ...
صدای پدر فرزاد از پشت‌سر فرزاد در آمد که گفت:
-بیا بشین دخترم!
بالاجبار چشمی گفتم و به‌سمت مبل دونفره‌ی کنار مبلی که پدر فرزاد بر روی آن نشسته بود، رفتم و گوشه‌اش نشستم. همچنان که فرزاد به همه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، دونه انار و 8 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا