خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***

نگاهم را به رایان که در کالسکه‌اش به خوابی شیرین فرو رفته بود دوخته بودم، اصلاً گذر زمان را حس نمی‌کردم؛ طوری که گویی آن لحظات از عمر من حساب نمی‌شدند.
-باورم نمی‌شه شب شده.
فرزاد تک خنده‌ای کرد و گفت:
-خیلی خوش گذشته؛ فقط ما یه خرده گرسنه‌ایم خانوم!
سرم را از روی شانه‌اش برداشتم. سرش را به‌سمتم چرخاند و با لبخندی که بر لـ*ـبش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
کاغذی روی کتاب رفیقم گذاشتم و نوک خودکارم را نزدیک کاغذ نگه داشتم. مدت‌ها بود در کتاب رفیق چیزی ننوشته بودم و از نوشتن دور شده بودم. چشم‌هایم را بستم و با صدای آهسته‌ای زیر لـ*ـب گفتم:
-باید بنویسی! باید برای نیاوند نامه بنویسی! هلنا هفته‌ی دیگه به پاریس می‌ره و تو هنوز نامه‌ای ننوشتی.
صدای گریه‌ی رایان مانع آن شد که بتوانم بر هر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخندش را عمیق‌تر و صورتش را به صورتم نزدیک‌تر کرد. چشمانش را بست و به دنبالش من هم چشمانم را بستم. دستان گرمش را دور کمرم حلقه کرد،

-بریم بخوابیم؟
سرم را بالا آوردم و درحالی‌که نگاهم را به چشمانش دوخته بودم، گفتم:
-بریم.
همچنان که دستش دور کمرم بود، مرا هم‌گام با خودش به اتاقمان برد. کش کوچکی را که با آن موهایم را بسته بودم، در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، دونه انار و 7 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
دو گوشه‌ی لـ*ـب‌هایش به حالتی شبیه لبخند به بالا کش آمدند. با شوقی بیشتر از قبل گفتم:
-فدای خنده‌هات بشم من زندگیم! پس دوست داری، نه؟ اصلاً بذار یه ذره بزرگ‌تر بشی، هر روز می‌برمت پارک که تاب‌بازی کنی و خودم هلت می‌دم. یا نه، اصلاً می‌ذارم شبا با فرزاد سه تایی بریم پارک. بابات از پشت روی تاب هلت بده و من از جلو روی تابت بگیرمت و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
نفسی عمیق کشیدم و کاغذ نامه را تا کردم. کاغذ تاشده را تا نزدیکی لـ*ـب‌هایم آوردم و بر آن بـ*ـو*سه‌ای زدم. با صدای گریه‌ی رایان، کاغذ را روی کتاب رفیق رها کردم و به اتاق رایان رفتم.
با هر دو دستم او را از روی تختش برداشتم و در آ*غو*ش گرفتم. همچنان که او را در آ*غو*شم به بالا و پایین حرکت می‌دادم، به آشپزخانه رفتم. رایان را با یک دستم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
فصل دوم رمان هم تموم شد :|
مثل اینکه واقعا خیلی تند تند پست گذاشتم.
جلد و تاپیک نقد هم نداریم خیلی شیک :/
البته رمان ده تا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
فصل سوم
دی‌ماه سال ۱۳۶۹ خورشیدی
-پرواز... دوست داری پرواز کنی؟
رایان درحالی‌که به‌آهستگی چهاردست‌وپا راه می‌رفت و بدن کوچکش را به من نزدیک می‌کرد، لبخندی شیرین بر لـ*ـب‌های کوچکش نشاند. همچنان که چهارزانو روی زمین نشسته بودم، خودم را خم کردم تا صورتم مستقیم و در فاصله‌ی کمی مقابل صورتش قرار گرفت. لبخندی پر از لـ*ـذت به رویش زدم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
-خوش اومدی نفس!
لبخندی به روی مادر هلنا که با لبخند کم‌جانی به استقبالم آمده بود، زدم و گفتم:
-ممنونم!
با دستش به راه پله اشاره کرد و گفت:
-می‌ری بالا یا بگم هلنا بیاد پایین؟
لبخندم را پررنگ‌تر کردم و گفتم:
-هلنا که تازه رسیده و خسته‌ست؛ خودم می‌رم بالا.
رایان در آ*غو*شم دست و پایش را تکان داد و صدای ناواضحی بر زبان آورد. مادر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
رایان پاهایش را بالا آورد و با دستانش کف پاهایش را گرفت. زبانش را در آورد و در آ*غو*ش هلنا خودش را به طرفین تاب داد. هلنا خنده‌ای کم‌صدا سر داد و گفت:
-وای شازده! تو چقدر دوست‌داشتنی هستی! به من زبون درازی هم می‌کنی شیطون؟
لبخندی به رویشان زدم و با صدای نازک‌شده و بچگانه‌ای گفتم:
-تازه خاله هلنا خبر نداری، می‌تونم چهاردست‌وپا راه برم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
در نامه‌ات گفته بودی دلت می‌خواهد من هم پدر بشوم تا بیشتر بتوانیم از احساس فرزنددار شدن با هم حرف بزنیم. در حقیقت من هم دلم می‌خواهد مثل بسیاری از هم‌سن‌وسالانم که فرزاندانشان را در آ*غو*ش می‌کشند، اکنون فرزندی داشته باشم؛ اما برای بهتر شدن اوضاع مالی‌ام درحالی‌که به قدر کافی در اینجا کار نکرده و پس‌انداز نکرده‌ام، به تلاش زیادی نیاز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، دونه انار و 8 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا