خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
شعر تمام شد؛ ولی من هنوز هم دلم لـ*ـذت خواندنش را می‌خواست. نمی‌دانم بابا چطور می‌فهمید هر زمان چه شعری به دلم می‌نشیند که همیشه همان شعر را می‌خواند. شاید هم هر چه او می‌خواند، چون او می‌خواند، همان چیزی بود که نیاز دلم بود و از همین سو به دلم می‌نشست. این هم خودش نوعی خوشبختی است که در زندگیِ آدم کسانی باشند که هر چه می‌گویند، چون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Aynaz_2006، *ELNAZ*، زهرا.م و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
کوروش لبخندش را کمی عمیق‌تر کرد و گفت:
-نیاوند خیلی لطف کرده؛ ولی این حرف رو نزنید، به‌عنوان یه دوست کاری براش نکردم.
مامان سرش را پایین انداخت و با صدای آهسته‌ای گفت:
-چرا، خیلی کارا کردید. شما و آدن واقعاً پسرم رو نجات دادید. خدا دنیا و آخرت خوبی نصیبتون کنه!
کوروش با همان لبخندی که بر لـ*ـب داشت، گفت:
-شرمنده می‌کنید!
مامان با صدای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Aynaz_2006، *ELNAZ*، زهرا.م و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
بابا که کمی عقب‌تر از مامان روبه‌رویم ایستاده بود، گفت:
-می‌خوای بده من ببرم.
لبخندی به رویش زدم و گفتم:
نه، شما استراحت کنید. من زود میدم و میام.
با قدم‌های تندی خانه را ترک کردم و وارد کوچه شدم. کمی سرم را چرخاندم و با دیدن کوروش که در حال گذاشتن جعبه‌ها بر صندلی کمک راننده‌ی ماشینش بود، سرعت قدم‌هایم را تندتر کردم و با صدای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Aynaz_2006، *ELNAZ*، زهرا.م و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
باید از آنچه بی‌خبر بودم، مطلع می‌شدم؛ لذا با قدم‌های تندی به آشپزخانه رفتم.به‌سمت مامان که جلوی ظرفشویی ایستاده و در حال شستن ظرف‌ها بود، رفتم و کنارش ایستادم. با صدای آهسته‌ای گفتم:
-مامان؟
بی‌آنکه نگاهش را از ظرف‌ها بگیرد یا حداقل شیر آب را ببندد تا صدایم را بهتر بشنود، گفت:
-بله؟
نفسی عمیق کشیدم و گفتم:
-بابا گفت از شما بپرسم چی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Aynaz_2006، *ELNAZ*، زهرا.م و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
مامان سرش را به طرفین تکان داد و گفت:
-چرا این‌قدر همه چیز رو بزرگ و پیچیده می‌کنی نفس؟ همه‌ی اینایی که می‌گی بعد از تولد بچه خودت یاد می‌گیری و انجام می‌دی. مادر و پدر شدن، نقشایی نیستن که قبل از بچه‌دار شدن آدم بتونه خوب ایفا کنه. به‌محض بچه‌دار شدن، حس مادر و پدر شدن آدما رو دگرگون می‌کنه و به مرور اونا یاد می‌گیرن نقششون رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Aynaz_2006، زهرا.م، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
به‌محض آنکه در عمارت را باز کردم، بوی دود سیگار در بینی‌ام چرخ خورد و اخم بر ابروهایم آورد. بی‌توجه به صدای فیلمی که در تلویزیون پخش می‌شد، سریع کفش‌هایم را از پایم درآوردم و در جاکفشی گذاشتم. با قدم‌های تندی از راهرو وارد پذیرایی شدم و از میان دود رقیق سفید‌رنگی که در فضای پذیرایی می‌رقصید و بینی‌ام را از بوی تند سیگار می‌آزرد، گذر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Aynaz_2006، *ELNAZ*، زهرا.م و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهم را تا چشمانش بالا کشاندم. نفس عمیقی کشیدم و با صدای آهسته‌ای گفتم:
-همه‌ی آدما بخشی از حقیقت رو می‌دونن؛ ولی هیچ کس جز خدا نمی‌تونه ادعا کنه حقیقت رو کامل، دقیق و با تمام جزئیات می‌دونه. این اصلاً درست نیست که تو یا هر آدم دیگه‌ای، از روی دیده‌ها و شنیده‌های ناقص، تمام حقیقت رو پیش‌بینی کنی و بر اساس اون پیش‌بینیِ غلط، آدما رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Aynaz_2006، *ELNAZ*، زهرا.م و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
حالا من هی تند تند بولدوزری پست میذارم و شما هی تند تند لیفتراکی لایک کنید
ببینم کی زودتر جا میزنه *.*
شکستتون میدم که بگید آقا انصراف، روشنک برنده ست *.*...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: Aynaz_2006، *ELNAZ*، زهرا.م و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
قلم را در شیشه‌ی جوهر مرکب فرو بردم و برای دومین بار در کتاب رفیقم نوشتم:
«ن وَالْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ
نون، سوگند به قلم و آنچه می‌نویسند!
کتاب رفیقم؛ سلام!
این دومین دیدار و صحبت ماست که نیاز شدیدی به آن حس کردم. هرچند من سه روز پیش در تو کمی از دردهای دلم نوشتم، امروز هم نیاز به نوشتن در تو را احساس کردم. می‌دانی کتاب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Aynaz_2006، *ELNAZ*، زهرا.م و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
جوری پست میذارم که سری بعد که خواستم رمان استارت بزنم، همه با هم جیغ بزنید :tonguewink:

سرم را به طرفین تکان دادم و کتاب رفیق و قلم را در داخل جعبه گذاشتم. جعبه را به داخل کمد برگرداندم و از اتاق فرزند بیرون آمدم. با پهلوی دستم اشک‌هایی را که از چشمانم جاری شده بودند، پاک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • خنده
Reactions: Aynaz_2006، *ELNAZ*، زهرا.م و 9 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا