خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
ظهر بخیر *.*
من باز اومدم
الان میگید برو دیگه چقدر پست میذاری آخه

ولی اگر بدونید نوشتن این رمان دو سال برام طول کشید،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Aynaz_2006، *ELNAZ*، زهرا.م و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
این بار چشمان فرزاد برق زدند و با صدای ناباور و پر از شادی‌اش گفت:
-مگه نگفتی فردا جواب آزمایش رو می‌گیری؟ نکنه امروز گرفتی و...
نگاهش را در چشمانم دقیق کرد. حس کردم برای بیان آن حدسی که می‌زد، شک داشت. برای آنکه او را مطمئن کنم، بی‌آنکه حرفی بزنم، همچنان که چشمانم را به چشمانش دوخته بودم، دست در کیفم فرو بردم و برگه‌ی آزمایش را بیرون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Aynaz_2006، *ELNAZ*، زهرا.م و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
چرخیدم و راه خروج از مطب را در پیش گرفتم. آن‌قدر حس خوب در درونم انباشته شده بود که دلم می‌خواست از شادی فریاد بکشم. من هنوز حضور موجود زنده‌ای را در بدنم احساس نمی‌کردم؛ ولی همین که می‌دانستم قرار است انسانی در بدنم رشد کند، متولد بشود و در دستان من و فرزاد بزرگ بشود، حس خارق‌العاده‌ی غیر قابل توصیفی به من می‌بخشید. اگر بگویم آن ترس...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Aynaz_2006، *ELNAZ*، زهرا.م و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرم را به طرفین تکان دادم و گفتم:
-نه متأسفانه! این خبر خیلی مهمه و باید به هر دوی شما هم‌زمان بگم.
-خب پس بذار میوه بیارم که تا اومدن مهناز‌جان مشغول باشیم.
بلند شدم و گفتم:
-فکر خوبیه، من الان میوه میارم.
راهی آشپزخانه شدم و ظرفی بزرگ و پر از میوه به پذیرایی آوردم. تا زمانی که مامان رسید، با بابا کمی گفت‌وگو کردیم و با میوه‌ها سرگرم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Aynaz_2006، *ELNAZ*، زهرا.م و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی به در فلزی بزرگ و بلند سیاه‌رنگ خانه‌ی آن‌ها رسیدم، دکمه‌ی زنگ در را فشردم. پس از چند لحظه صدای زنی که می‌دانستم شهره خانم، خدمتکارشان است، از پشت آیفون در آمد:
-سلام، بفرمایید؟
نفسی عمیق کشیدم و گفتم:
-نفس هستم، دوستِ...
چون مرا می‌شناخت، بی‌آنکه اجازه دهد حرفم تمام شود، گفت:
-بفرمایید داخل خانوم! خیلی خوش اومدید!
-ممنونم!
در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Aynaz_2006، *ELNAZ*، زهرا.م و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
-تو که من رو می‌شناسی؛ تا باد پاییز به تنم می‌خوره سرما می‌خورم.

با چند قدم بلند وارد اتاق بزرگش که با دکوراسیون سفید و حنایی روشن، یک اتاق دخترانه‌ی بسیار زیبا، آرامش‌بخش و دلنواز بود؛ شدم. روی مبل کوچک تک‌نفره‌ی کنار تختش نشستم. با نگاهم به تختش اشاره کردم و گفتم:
-بیا دراز بکش، زیاد واینستا!
اخمی کرد و درحالی‌که به‌سمت تختش قدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Aynaz_2006، *ELNAZ*، زهرا.م و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستش را روی دهانم گذاشت و لبخند عمیقی بر لـ*ـب‌هایش نشاند. نگاهم را به چشمانش که مثل یه جفت درب شیشه‌ای دایره‌ای آبی‌رنگ به روی خانه‌ی ذهن و احساسش بودند، دوختم. نفسی عمیق کشید و با صدای آهسته‌ای که کمی می‌لرزید، گفت:
-باورم نمی‌شه! بچه‌ی تو، بچه‌ی نفس، دوستِ یکی یه‌دونه‌ی نازک نارنجیِ قدیمیِ من! نفس این خوب نیست، این عالیه! مگه می‌شه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Aynaz_2006، *ELNAZ*، زهرا.م و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
همچنان که نگاهم را به ریشه‌های فرش جلوی پایم دوخته بودم، در سکوتی که بر جمع حاکم شده بود، به فکر فرو رفتم. فکر بچه و اینکه چه زمان به دنیا بیاید و پس از تولدش چه باید کرد، حتی لحظه‌ای ذهن و احساسم را ترک نمی‌کرد. آن شور و شوق و هیجانم کم‌کم با استرس آمیخته می‌شد. کنترل حالات درونی‌ام کار سختی بود و این دگرگونی احوالم را هیچ کس درک و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Aynaz_2006، *ELNAZ*، زهرا.م و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
با شوق فراوانی گفتم:
-عالیه! اما مهمونی بزرگ رو بذاریم وقتی که بچه به دنیا اومد بگیریم. البته اگه یه مهمونی بزرگ هم نبود، عیبی نداره. می‌شه یه مهمونی خودمونی و صمیمانه گرفت.
با فکر به روزی که بچه به دنیا بیاید و بتوانم او را در آ*غو*ش بگیرم و در یک میهمانی که برای تولدش ترتیب داده‌ایم شرکت کنم، لبخندم تا حد امکان عمیق‌تر شد. فرزاد هم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Aynaz_2006، *ELNAZ*، زهرا.م و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاه از من گرفت و سرش را پایین انداخت. درحالی‌که قاشقش را از برنج آغشته‌شده به خورشت پر می‌کرد، گفت:
-حالا هم دیگه حرفش رو پیش نکش. بچه باید پسر باشه، اگه دختر باشه مثل این می‌مونه که هیچ بچه‌ای از ما متولد نشده و باید بدی به پدر و مادرت بزرگش کنن. اونا دخترای زیادی بزرگ کردن و می‌دونن چطور باید دخترا رو رام کرد. بعد باید به این فکر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Aynaz_2006، *ELNAZ*، زهرا.م و 9 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا