خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
یوهو ما بازگشتیم
بازگشتی شکوهمندانه *.*
بریم که رفتیم *.*

وقتی به خانه رسیدم، هوا تاریک بود و آسمان به رنگ سیاه یک دست...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، Sh@bnam و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی خنده‌های آن دو بند آمد، آرمان گفت:
-اول مامانتون باید بره لباس عوض کنه و صورتش رو بشوره. بعد کیک و پفک، شکم گنده‌ها!
رایان دستانش را به کمرش زد و گفت:
-من کجا شکم گنده‌ام؟!
سپس نگاهش را به شکم صاف و تختش کشاند. آرمان هم همچنان که به رایان نگاه می‌کرد، گفت:
-حتماً که نباید شکمت گنده باشه! شکم گنده، یعنی کسی که همش به فکر غذاست...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، Sh@bnam و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
رایان حرفی نزد و نگاهش را به جعبه‌ی سفیدی که در دستانم بود، دوخت. من هم در جعبه را که به نظر جعبه‌ی کفش می‌آمد، باز کردم و با دیدن یک جفت کفش قرمز ساده‌ی پاشنه دار، گفتم:
-کفشِ قرمز؟! وای رایان! چه‌قدر قشنگه عزیزم!
رایان دوباره در جا پرید و گفت:
-بپوششون مامان! بپوش! بابا کمکم کرد اندازه پات بخرم اما نمی‌دونم اندازه‌ست یا نه.
کمی ریز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، Sh@bnam، Kameliaparsa و 10 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخندی به او زدم و مشغول باز کردن کادو شدم. وقتی از داخل آن جعبه‌ی قرمز رنگ یک جوراب شلواری کلفت مشکی رنگ درآوردم، گفتم:
-حالا چرا جوراب شلواری؟
آرمان با دستش قسمتی از جوراب شلواری را که فضای میانی را می‌پوشاند گرفت و به صورتم نزدیک کرد و گفت:
-دکمه‌هاش رو ببین! می‌بینی من چه‌قدر بیشتر از فمینیست‌ها به فکر تو اَم؟! حالا می‌تونی هم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، Sh@bnam و 12 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
-خب در صدای معرکه‌ی مدونا که شکی نیست. در زیبایی چهره‌ش هم شکی نیست. اما همه‌ی این‌ها به عنوان یه خواننده، نه بیشتر...! واقعیت اینه که من صدای تو رو وقتی شعر و داستان می‌خونی، وقتی می‌خندی و وقتی با من حرف می‌زنی، با هیچ صدای دیگه‌ای توی این دنیا عوض نمی‌کنم!
دستانم را دور گردنش حلقه کردم و با نزدیک کردن صورتم به صورتش، هر دو لذتی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، Sh@bnam و 12 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستانم را تا دو طرف سرش بالا کشاندم و در حالی‌ که به دریای روشن چشمانش که زیر نور ملایم آباژور مثل یک نقاشی زیبا و رویایی به نظر می‌رسید، نگاه می‌کردم، گفتم:
-من خیلی از حقایق زندگیِ تو رو درک می‌کنم آرمان. من درک می‌کنم که عشق تا آخرین لحظه‌ی زندگی در وجود انسان باقی می‌مونه. من درک می‌کنم که تا ابد رزا در بخشی از وجود تو باقی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، Sh@bnam و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخندی به رویش زدم و گفتم:
-معرکه‌ست! برای من خریدیش؟
به سمتم آمد و گفت:
-البته که برای تو خریدمش... از این به بعد عصرهایی که توی بالکن باشیم، هر دو روی همین صندلی‌ها می‌شینیم و با هم به غروب خورشید نگاه می‌کنیم، پیپ می‌کشیم، حرف می‌زنیم و بعد هم با هم قهوه می‌خوریم؛ فقط حیف که واسه نوشیدنی همراهیم نمی‌کنی.
کمی ریز خندیدم و گفتم:
-تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، Sh@bnam، Kameliaparsa و 10 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
نسیم خنکی می‌وزید و من که بر صندلی استراحتی استخر دراز کشیده بودم، از هوای خوب آخرین هفته‌ی شهریور نهایت لـ*ـذت ممکن را می‌بردم.
کتابی را که در دست داشتم می‌خواندم؛ اما در میان مطالعه‌ام زیاد نگاهم را از صفحات کتاب به شاخ و برگ‌های درختان که آرام و ملایم با موسیقی نسیم شهریوری می‌رقصیدند، می‌کشاندم. هنوز هم حیاط پشتی خانه از نظرم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، Sh@bnam و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
سپس از او فاصله گرفتم و به داخل عمارت رفتم.
بی آن‌که زمان تلف کنم، به اتاق مشترک خودم و آرمان که تا قبل از شب تولدم در واقع تنها اتاق او محسوب می‌شد، رفتم. وقتی وارد اتاق شدم، به سمت میز کنسول نقره‌ای که آرمان آن را به خاطر من به اتاقش آورده بود و در فاصله‌ی نه چندان زیادی از میز توالت چوبی خودش قرار داده شده بود، رفتم و جلوی آن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ریحانه رادفر~، Sh@bnam، Kameliaparsa و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
کمی خندیدم و گفتم:
-پس بیداری! به جای غرغر کردن جا باز کن من هم بخوابم.
پتو را کنار زد و با یکی از دستانش به دست دیگرش که روی بالشت من بود اشاره کرد و گفت:
-جا هست ولی فقط این‌جا. تا حالا هم زیادی دور بودی از من و دیگه جا برای دور شدن بهت نمی‌دم.
ریز خندیدم و کنارش دراز کشیدم و سرم را روی بازویش گذاشتم.
قبل از آن‌که از شدت خستگی به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ریحانه رادفر~، Sh@bnam، Kameliaparsa و 10 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا