رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

روشنک.ا · 31/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

نگاهش کنجکاوتر از قبل در چشمانم دقیق شد. لبخندی زدم و با اطمینان حرفم را ادامه دادم:
-اون یه نفر هم کسی نیست جز خودم! می‌دونم که شاید به نظرت حرفم خودخواهانه باشه؛ ولی من در مورد بقیه‌ی آدم‌ها لبریزم از دوست داشتن؛ ولی عشق...

روشنک.ا · 31/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

لبخندی زدم و گفتم:
-این رویا رو داشتی که من و تو هم جزءِ زن و مردهایی باشیم که دو نفره می‌رقصن؟ خب می‌تونیم امروز رویای گذشته‌ت رو برآورده کنیم؛ چون من هم می‌خوام بعد از کافه به شان دو مارس برم. می‌تونیم دوستانه برقصیم و...

روشنک.ا · 31/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
در نزدیکی غروب خورشید، کوروش لحنی لبریز از حس رضایت و لـ*ـذت گفت:
-ازت ممنونم. هیچ وقت امروز رو فراموش نمی‌کنم!
لبخندی زدم و گفتم:
-من هم از تو ممنونم. تجربه‌ی خیلی خوبی بود!
نگاهم را به آسمان سرخ نزدیکی غروب دوختم و گفتم...

روشنک.ا · 5/9/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
***
پرواز خوبی به رُم داشتم؛ اما در میانه‌ی پرواز چند دقیقه‌ای بی‌صدا اشک ریختم و به نیاوند، چیمن و شاهو که تا مدتی طولانی دیگر آن‌ها را نمی‌دیدم فکر کردم. دلتنگی برای آن‌ها با دلتنگی‌ام برای رایان، آرزو، آرمان، بابا، مامان و...

روشنک.ا · 5/9/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

***
آرام چشم باز کردم و به فضای نیمه تاریک اتاقی که دیوارهایش یشمی رنگ بودند و پرده‌ی کلفت یشمی و طلایی رنگی بخش عظیمی از پنجره‌هایش را پوشانده بود و اجازه‌ی ورود نور نمی‌داد، چشم دوختم.
وقتی وارد این اتاق شده بودم، آن‌قدر...

روشنک.ا · 5/9/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
آن شب که هوا معتدل و دل‌انگیز بود و نسیمی خنک بر بدن‌هایمان می‌وزید، با آن‌که سه متر عقب‌تر از آرمیتا و مارکو که دست در دست هم قدم می‌زدند راه می‌رفتم، از قدم زدن کنار کولوسئومِ روشن شده با نور افشانی‌های زرد و ملایم در جوار...

روشنک.ا · 5/9/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

وقتی به ونیز رسیدیم، مارکو یک قایق چوبی پارویی اجاره کرد و ما هم سبد خوراکی‌ها را داخل قایق گذاشتیم و مسیر رودخانه‌ای زیبای پیش رویمان را آغاز کردیم.
در ابتدا، مارکو نیم ساعتی پارو می‌زد و آرمیتا اسم مناطق مختلفی را که با...

روشنک.ا · 5/9/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

***
بالاخره به آخرین قسمت سفرم، فرودگاه رُم رسیدم. طی این یک هفته که در رُم گذراندم، لحظه‌های بی نظیری را کنار آرمیتا و مارکو تجربه کرده بودم و بهترین پایان ممکن را به سفرم می‌دادم. موقع خداحافظی از آن‌ها هم وقتی به حصار...

روشنک.ا · 5/9/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

وقتی به خانه رسیدیم، عصر هنگام بود و من که شدید دلتنگ خانه شده بودم، پس از آن‌که سلام و احوالپرسی گرمی با ناهید کردم، خودم را به اتاقم رساندم و یک دوش کوتاه مدت گرفتم.
وقتی از حمام بیرون آمدم و به اتاقم رفتم، رایان و آرزو را...

روشنک.ا · 5/9/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

کمی با دستانم موهایش را نوازش کردم و سپس اتاقش را به آرامی ترک کردم.
در راهروی اتاق‌ها، نوری که از فضای باریک میان چهارچوب در و درب اتاق آرمان به راهرو می‌تراوید، نگاهم را به سوی خودش جلب کرد. لبخندی زدم و بی آن‌که زمان تلف...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین