رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

روشنک.ا · 27/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

جلوی آینه کنسول اتاقم نشستم و تند و بی وقفه بیگودی‌هایم را درآوردم و موهایم را که حال به حالت عمودی پیچ و تاب درشت و زیبایی گرفته بودند، دو طرف شانه‌هایم رها کردم. سارافون آستین حلقه‌ی سیاه رنگم را هم کمی قبل‌تر پوشیده بودم و...

روشنک.ا · 27/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

لبخند کجش را عمیق‌تر کرد که چالی بر گونه‌ی راستش افتاد. سپس با لحنی پرشیطنت گفت:
-مهم اینه که برای خودمون لازم بود.
سپس دستان داغش را از روی گردنم برداشت و قبل از آن‌که فرصت بدهد من جوابی به او بدهم، گفت:
-خب، بالاخره چه...

روشنک.ا · 29/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
وقتی به نزدیکی‌اش رسیدم، سرش را به سمتم چرخاند و با دیدنم لبخندی زد و گفت:
-سلام خانم! امروز صبح زود بیدار شدین.
در فاصله‌ی نیم متری از او، کنارش ایستادم و در حالی‌ که نگاهم را به درخت شاه‌توت مقابلمان در حیاط می‌دوختم، گفتم...

روشنک.ا · 29/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

با همان لبخندی که بر لـ*ـبش مانده بود، گفت:
-شما خیلی لطف دارین؛ اما بهتره که دیگه در موردش صحبت نکنیم.
رویم را از او برگرداندم و برای آن‌که او را بیشتر معذب نکنم، گفتم:
-بسیار خب... می‌تونی بری داخل خونه. من هم یکم داخل حیاط...

روشنک.ا · 29/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

کمی خندیدم و گفتم:
-بالاخره لـ*ـذت تنها سفر کردن از نظرت بیشتره یا سفر با کسایی که دوستشون داریم؟
لبخند معنی‌داری زد و گفت:
-بذار بیشتر برات توضیح بدم. وقتی با کسایی که دوستشون داری سفر می‌کنی، بیشتر از این‌که از خودِ سفر...

روشنک.ا · 29/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

در پاسخش لبخندی زدم و گفتم:
-به نظرم این یکی از بهترین تصمیم‌هایی بوده که توی زندگیت گرفتی. راستی بهم نگو بقیه‌ی اعضای خانواده‌ش رو از دست داده.
سرش را پایین آورد و در حالی‌ که فنجان چایش را از روی میز بر می‌داشت، گفت...

روشنک.ا · 29/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

***
زیر نور ملایم آفتاب، در حیاط پشتی خانه قدم می‌زدم و عطر خوش گل‌های یاس و اقاقیا را که درختانشان شکوفه داده بودند، به مشام می‌کشیدم.
امروز پانزدهم اردیبهشت ماه بود و در واقع آخرین روز قبل از سفرم بود؛ چرا که برای امشب...

روشنک.ا · 29/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

نسیمی وزید و یکی از گل‌های یاس سفید را غلتان و چرخان به سمت من آورد و به عنوان هدیه آن را روی دامنم گذاشت. آن گل کوچک با گلبرگ‌های لطیف را با دستم برداشتم و به حفرات بینی‌ام نزدیک کردم. با چند نفس عمیق، عطر خوشایند آن را تا...

روشنک.ا · 29/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

سرم را بالا آوردم و گفتم:
-خب این جاهایی که نوشتی کجاها هستن؟
لبخندی زد و گفت:
-اولین جایی که نوشتم، آدرس یه شیرینی پزی فوق‌العاده در خیابون اولد کومپتونِ لندن هست که حتماً باید از دونات‌ها و پای سیباش بخرین و با قهوه میل...

روشنک.ا · 29/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

همچنان که لبخند بر لـ*ـب به من نزدیک می‌شد، گفت:
-این‌قدر خودت رو عذاب نده.
وقتی به فاصله‌ی نیم متری از من رسید، مقابلم ایستاد. سپس دستانش را روی شانه‌هایم گذاشت و گفت:
-ما هم دلتنگت می‌شیم؛ ولی لازمه که تنها سفر کردن و تنها...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین