رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

روشنک.ا · 29/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
لبخندی به رویش زدم و او را هم بلند کردم و روی پای دیگرم نشاندم. دستم را دور گردنش حلقه کردم و پس از آن‌که بر موهایش گلی کاشتم، گفتم:
-این روزها زودتر از اونی که فکرش رو بکنین می‌گذره عزیزهای دلم.
آرمان که روی صندلی کنارم نشسته...

روشنک.ا · 29/8/20

و هم اکنون ما جلد داریم، اون هم چه جلد قشنگی *.*
برید پست دوم رمان رو ببینید و صفا کنید *.*
با تشکر از هنر و صبر خاطره‌ی مهربون *KhatKhati* *.*...

روشنک.ا · 31/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
***
شش روز از شبی که به لندن آمدم می‌گذشت. در این مدت بیش از آن‌چه در فکر می‌گنجید، از حس دلتنگی لبریز شده بودم؛ ولی ذره ذره یاد می‌گرفتم که چطور باید با وجود تنهایی‌ام در سفرم، خوش بگذرانم.
در کنار آن‌که از هر جای دیدنی و...

روشنک.ا · 31/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

بالاخره سوار آن قایق شدم و همچنان که دور از بقیه بر یک صندلی گوشه‌ای نشسته بودم، به صدای ضعیف امواج رودخانه گوش سپردم. با به حرکت درآمدن قایق موتوری، صدای موتور قایق با صدای امواج رودخانه تلفیق شد و من که ترجیح می‌دادم تنها...

روشنک.ا · 31/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

بالاخره سوار آن قایق شدم و همچنان که دور از بقیه بر یک صندلی گوشه‌ای نشسته بودم، به صدای ضعیف امواج رودخانه گوش سپردم. با به حرکت درآمدن قایق موتوری، صدای موتور قایق با صدای امواج رودخانه تلفیق شد و من که ترجیح می‌دادم تنها...

روشنک.ا · 31/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

لبخندم را عمیق‌تر کردم و گفتم:
-از کدوم اشکال حرف می‌زنی نیاوند؟! خیلی هم خوشحال می‌شم با برادرزاده‌ی دوست داشتنیم هم اتاق بشم.
سپس وارد پذیرایی کوچک آپارتمان نقلی‌اش شدم که پنجره‌های نیم‌قد آن رو به منظره‌ی شهر بود و برج...

روشنک.ا · 31/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

***
در خیابانی که اداره‌ی محل کار نیاوند در آن بود، قدم می‌زدم و از نوازش‌های باد خنکی که بر بدنم دست می‌کشید و پیراهنم را جوری به عقب به حرکت درآورده بود که به نظر می‌رسید قصد داشت آن را از تنم در بیاورد، لـ*ـذت می‌بردم...

روشنک.ا · 31/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

دوباره نگاهش را به صورت من کشاند و من هم سرم را به سمت او چرخاندم و منتظر نگاهش کردم. با همان جدیت قبل و بدون هیچ گونه نرمشی گفت:
-حالا که فهمیدی می‌خواستم چی بگم، چه‌کار می‌شه کرد نفس؟
لبخندی زدم و گفتم:
-قرار نیست کاری...

روشنک.ا · 31/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

***
نسیم خنکی می‌وزید و من که در قسمت فضای باز کافه‌ی کوچک و زیبایی نشسته بودم، نگاهم را از میز چوبی جلویم به آسمان آبی که از پشت سایه‌بان بالای سرم به من چشمک می‌زد، کشاندم. امروز هم خوش اقبال بودم و خورشید در آسمان پاریس...

روشنک.ا · 31/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
لبخند کم‌رنگی بر لـ*ـبم نگه داشتم و گفتم:
-آرمان الان همسر من و پدرِ بچه‌ی منه. نمی‌شه شما رو با هم مقایسه کرد؛ اما تو هم برای من مهمی..
سرش را چرخاند و در حالی‌ که نگاهش را به یکی از ساختمان‌های اطراف می‌دوخت، گفت:
-هر چی...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین