رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

روشنک.ا · 7/8/20

این شما و این فصل جدید *.*

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
***
«فصل هفتم»
(سال ۱۳۷۴ خورشیدی_اسفند ماه)
هلنا فنجان قهوه‌اش را روی نعلبکی‌اش بر...

روشنک.ا · 7/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

***
عصر جمعه‌ی دومین هفته‌ی اسفند ماه بود و من طبق معمول در حیاط پشتی خانه قدم می‌زدم و از هوای خوبی که سرمایش با دمای معتدل بهار عجین شده بود، استشمام می‌کردم.
طبق برنامه، از هفته‌ی آینده با آرمان و بچه‌ها به خرید عید...

روشنک.ا · 7/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
-قبلش می‌خوام سوالی رو ازت بپرسم. فکر می‌کنی حاضری به خاطر وقت گذاشتن روی بچه‌ها، همه‌ی اهداف و آرزوهات رو قربانی کنی؟
-البته که حاضرم! وظیفه‌ی یه مادر اینه که به بچه‌هاش کمک کنه و اونا رو حمایت کنه. حالا دیگه رویاها و اهداف...

روشنک.ا · 7/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

سرم را به سمتش چرخاندم و با شیطنت گفتم:
-داری من رو به کار نادرستی وسوسه می‌کنی.
-من کاری رو که برای خودم درست بدونم رو برای تو نادرست نمی‌دونم.
ابروهایم را بالا بردم و پایین آوردم و گفتم:
-این حرف از یه شخصِ مرد سالار...

روشنک.ا · 7/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

لبخند کجش را عمیق‌تر کرد و گفت:
-یه بار صدای خودت رو ضبط کن و بعد به صدای ضبط شده‌ت گوش کن. اگه عاشقِ صدات نشدی، بیا از من بپرس چرا می‌خوام صدات رو بشنوم.
کمی خندیدم و گفتم:
-اوه، بس کن! صدای من اون‌قدرها هم عالی نیست.
لبخندش...

روشنک.ا · 7/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

کمی ریز خندیدم و گفتم:
-ای تا حدی... آرمان برای من از آزادی بیشتر حرف بزن. حرفات راجع به آزادی موجودات زنده رو دوست دارم. دلم می‌خواد بیشتر از باورهات در مورد آزادی بدونم. باورهایی که اگه اطرافیانم قبلاً هم داشتن، زندگی من...

روشنک.ا · 7/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
روی تاب دو نفره‌ی حیاط نشستم و در حالی‌ که خودم را به آرامی به جلو و عقب تاب می‌دادم، نگاهم را به غنچه‌های نشکفته‌ی گل‌های کوچک بین چمن‌های باغچه دوختم. از نام گل‌های مختلف زیاد سر در نمی‌آوردم؛ ولی مطمئن بودم تنوع گل‌های این...

روشنک.ا · 7/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

لبخندش را پررنگ‌تر کرد و گفت:
-من یه دختر نازپرورده و البته ایده آلیست بودم. برای همین همیشه می‌خواستم در عالی‌ترین حالت ممکن باشم. هنوز هم به یاد میارم که مجلات مد و زیبایی رو در کتابخونه‌م انبار کرده بودم و مدام سعی...

روشنک.ا · 27/8/20

سلام *.*
خب همون طور که در جریان هستید، بنده بسی با ویرایش رمان وقتم پر شده و خلاصه یک وضعی -_-
ولی از حالا دیگه سعی میکنیم بیشتر پست بذاریم *.*...

روشنک.ا · 27/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

آرزو سرش را پایین انداخت و در حالی‌ که با چنگال، تکه‌ای کوچک از کیک جلویش را برمی‌داشت، گفت:
-باشه.
آن تکه کیک را خورد و سپس سکوت در آشپزخانه برقرار شد و همگی در آن سکوت به خوردن صبحانه‌هایمان مشغول شدیم.
صبح نسبتاً خوبی را...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین