رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

روشنک.ا · 5/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

سرم را بالا بردم و در حالی‌که به او که همچنان ایستاده بود نگاه می‌کردم، گفتم:
-تو نمی‌شینی؟
بی آن‌که سرش را پایین بیاورد، نگاهش را تا صورت من پایین کشاند و در حالی‌که از بالا به من نگاه می‌کرد گفت:
-اون‌قدر خسته نشدم که...

روشنک.ا · 5/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

نمی‌دانم چند دقیقه در همان حال نشسته بودیم که من از شدت خستگی و آرامشِ تکیه‌ی سرم بر روی شانه‌اش در آن هوای سرد و با طراوت که تنها سکوت در آن جریان داشت، به خوابی شیرین فرو رفتم.
نفهمیدم چقدر زمان در خواب بودم که تابش پر زور...

روشنک.ا · 6/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

در میان حرف من گفت:
-خوب گوش کن نفس، اگر در فاصله‌ی بین دو تولد متوالیِ خودت هیچ تغییر درستی توی زندگیت و خودت خلق نکنی، اگر هیچ کتاب جدیدی نخونی و هیچ چیز جدیدی یاد نگیری، اگر کارهای جدیدی انجام ندی و دنیای جدیدی رو تجربه...

روشنک.ا · 6/8/20

خودم را به تختش رساندم و در حالی‌که پرده‌های حریر دور تختش را کنار می‌زدم، به صورت معصوم و زیبای آرزو که غرق در خواب بود و سرش میان بالشت‌ها و بدنش زیر پتو گیر کرده بود، نگاه کردم و گفتم:
-آرزو، بیدار شو عزیزم، صبح شده.
سرش را کمی تکان داد ولی بیدار نشد. به ناچار روی تختش رفتم و خودم را به صورتش نزدیک کردم. با پشت دستم آهسته گونه‌های...

روشنک.ا · 6/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

پس از آن‌که صبحانه خوردنِ همگی ما تمام شد، قبل از این‌که همه روانه‌ی اتاق‌هایشان بشوند، گفتم:
-خب نظرتون چیه که امروز با هم بازی کنیم؟
رایان که از همه بیشتر ذوق کرده بود، با چشمانی که از شوق برق می‌زدند به من نگاه کرد و...

روشنک.ا · 6/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

پس از ناهار، طبق معمول برای استراحت بعد از ظهر به اتاق‌هایمان رفتیم و تا دو ساعتی همدیگر را ندیدیم. من هم که از صبح خیلی خسته شده بودم، تمام این دو ساعت را خوب خوابیدم.
وقتی از خواب بیدار شده بودم، خورشید هنوز در آسمان بود...

روشنک.ا · 6/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
نگاهم را به اطرافش کشاندم و یک صندلی چوبی ساده را که در سوی دیگر میز چوبی مربعی شکلی که کنار صندلی آرمان بود، قرار داشت دیدم. بی هیچ حرفی به‌سمت آن صندلی رفتم و رویش نشستم. نگاهم را از منظره‌ی حیاط به آرمان که پیپ کالاباش...

روشنک.ا · 6/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
-نمی‌خوام از گذشته‌ت چیزی بفهمم؛ چون می‌دونم که نمی‌خوای بفهمم. می‌خوام که اگر در گذشته‌ت یک آدم عوضی بودی، الان حداقل برای آرزویی که دختر خودته عوضی نباشی.
-این‌طور نیست که نخوام از گذشته‌ی من چیزی بفهمی، اما زمان زیادی نیازه...

روشنک.ا · 6/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

زمانی که از آموزشگاه بیرون رفتم، با آن‌که در نزدیکی ظهر بود، آسمان گرفته و هوا خیلی سرد بود. از رنگ روشن ولی گرفته‌ی آسمان هم تقریباً حدس می‌زدم که به زودی برف خواهد آمد.
دستانم را که با دستکش پوشانده شده بودند، در جیب‌های...

روشنک.ا · 6/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

پوزخندی زد و سکوت کرد. پس از چند لحظه سکوت، ساناز از روی صندلی‌اش بلند شد و گفت:
-چند دقیقه تنهاتون می‌ذارم.
نگاهم را به صورت ملال و رنجور ساناز کشاندم و گفتم:
-ما حرفی خصوصی نداریم که برای گفتنش نیاز به غیاب تو باشه.
یک قدم...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین