رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

روشنک.ا · 3/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

پس از چند لحظه که رایان را خوب در میان دستانم فشردم و روی موها و صورتش را بـ*ـو*سه باران کردم، از او فاصله گرفتم و روی مبل کنارش نشستم. سپس نگاهم را از رایان به نیما و آرمان کشاندم. نیما که در سکوت هنوز با فنجان قهوه‌اش درگیر...

روشنک.ا · 3/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

سرم را به سمتش چرخاندم و در حالی‌ که لبخندی اطمینان بخش بر لـ*ـبم می‌نشاندم، دستم را روی دستانش که آن‌ها را به هم گره زده بود، گذاشتم و گفتم:
-از تو می‌خوام به من اعتماد کنی نیما. من نیت تو رو می‌دونم و خیلی بهت اعتماد دارم؛...

روشنک.ا · 3/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

نفسی عمیق کشید و سرش را پایین انداخت. دستانش را در جیب‌هایش فرو برد و گفت:
-به حرفات فکر می‌کنم. الان هم بهتره که دیگه برم. از طرف من از آرمان و رایان و آرزو خداحافظی کن.
-کاش یکم بیشتر می‌موندی!
سرش را بالا آورد و در حالی‌...

روشنک.ا · 3/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

خودم را خم کردم و پس از آن‌که هر دو گونه‌اش را بـ*ـو*سیدم، در چشمانش نگاه کردم و گفتم:
-اونا عجیب و غریب نیستن رایان. درسته که بعضی از رفتارها و عادت‌های اونا با تو و آدم‌هایی که تا حالا دیدی فرق داره؛ ولی معنیِ این، عجیب و...

روشنک.ا · 3/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

همه‌ی ما آدم‌ها خودخواهی‌هایی داریم رایان. اگه تو فکر می‌کنی بعضی از رفتارهای آرزو نادرستند، نباید این‌قدر بد با اون در موردشون صحبت کنی و عذابش بدی! پس همین الان از آرزو معذرت خواهی کن!
رایان در جوابم پایش را محکم بر زمین...

روشنک.ا · 3/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

روی صندلی کوچک صورتی رنگی که مقابل تختش بود نشستم و به او که روی تختش رفته بود و پرده‌ی کنار تختش را می‌کشید تا دور تختش را دوباره کامل بپوشاند، گفتم:
-چرا این‌قدر حساسی آرزو جان؟ اتفاق خاصی که نیفتاده. الان هم می‌تونیم با...

روشنک.ا · 3/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

-فاصله‌ی بین آدم‌ها فقط با محبت کردن کم نمی‌شه. می‌شه فاصله‌ها رو با کنترل ارتباط‌ها تنظیم کرد.
-و تا محبت به اندازه‌ی کافی نباشه، ارتباط به خوبی کنترل نمی‌شه.
-اوه، نفس! تو خیلی لجاجت به خرج می‌دی! چرا موافقت نمی‌کنی که تو...

روشنک.ا · 3/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

همچنان که از تاب بازی ساده و آهسته‌ام لـ*ـذت می‌بردم، شدت باد کم‌کم کاهش یافت و هوا طراوت ناشی از باد تازه وزیده شده را با نسیمی ملایم بر بدنم نشاند. ناگهان با حس سنگینی نگاهی، سرم را بالا بردم و آرمان را دیدم که در بالکن...

روشنک.ا · 4/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

نفسی عمیق کشیدم و گفتم:
-فقط سه روزه آرمان! حتی سه روز هم فرصت نمی‌دی؟
نگاهش را در چشمانم دقیق کرد و پس از چند لحظه، تهدیدوار گفت:
-فقط همین بار و فقط هم سه روز فرصت!
سپس نگاهش را پایین کشاند و در حالی‌ که به آرزو که نیمی از...

روشنک.ا · 4/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

همچنان سرش پایین بود و آهسته حرف می‌زد. از روی صندلی بلند شدم و به سمتش رفتم. جلویش روی زانوهایم نشستم و دو طرف صورتش را با دستانم قاب گرفتم. لبخند کم‌رنگی بر لـ*ـبم نشاندم و با صدای آهسته‌ای گفتم:
-این حرف رو نزن عزیزم! هر...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین