رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

روشنک.ا · 2/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
در حالی‌ که اخم غلیظش بر ابروهایش جا خوش کرده بود، سرش را بالا آورد و نگاه پر خشمش را به صورت من دوخت. با لحنی پر از خشونت گفت:
-هم خلوته و کسی نیست، هم زودتر از شر اون شنل کثیف خلاص می‌شیم. زودتر عوض کن نفس!
چشمانم را بستم و...

روشنک.ا · 2/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

در تمام مدتی که آن مجلس حوصله سر بر و به ظاهر شاد و پر از پایکوبی سپری می‌شد، آن‌قدر سردرد و سرگیجه داشتم که هیچ چیزی را دقیق نمی‌فهمیدم. تنها به یاد داشتم رایان با مهران سرگرم شده بود و آرزو با آن لباس سفید پف‌دارش مثل کودکی...

روشنک.ا · 2/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

با چند قدم بلند از من دورتر شد و در ادامه‌ی حرفش گفت:
-عصر می‌بینمت. خداحافظ.
با صدای آهسته‌ای در پاسخش گفتم:
-خدانگهدار.
پس از رفتنش با آن‌که هنوز هم آرامشی نداشتم و مدام به فکر فرزاد فرو می‌رفتم، با فکر کردن به حرف‌های...

روشنک.ا · 2/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
-اول به من بگو تو چرا درک نمی‌کنی که شرایط هر چه‌قدر هم که استثنائی باشن، بهانه‌ی مناسبی برای شکستن قوانین وجود نداره؟
-آه، آرمان! من از قوانین خشک و بی تغییر نفرت دارم! وقتی که دنیا و پیشامدهاش و حتی آدم‌هاش در حال تغییر و...

روشنک.ا · 2/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
ناهید در حالی‌ که سوپ خوری دردار بزرگی را در دست داشت، به سمت میز آمد و به هر دوی ما سلام کرد. پاسخ سلامش را دادیم و او سوپ خوری را دقیقاً وسط میز گذاشت. درب آن را برداشت و با ملاقه در دو پیاله‌ی نسبتاً بزرگ با ظرافت و دقت...

روشنک.ا · 3/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

***
با حس چشم درد به خاطر برخورد تابش نور خورشید با پلک‌های بسته‌ام، آهسته چشم باز کردم و روی تختم نشستم. سرم را به سمت پنجره‌ی بزرگ اتاقم که بخش عظیمی از نور خورشید به راحتی از شیشه و پرده‌ی حریر سفید رنگ جلویش عبور می‌کرد،...

روشنک.ا · 3/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
سرش را پایین انداخت و گفت:
-من هرگز چنین بی احترامی به خرج نمی‌دم که دعوت شما رو رد کنم؛ ولی مزاحم خلوتتون نمی‌شم.
-مزاحم خلوت من؟ اگه بدونی من چه‌قدر زیاد با خلوت خودم تنها بودم، می‌تونستی درک کنی که چه‌قدر دوست دارم آدم‌هایی...

روشنک.ا · 3/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

پس از گذشت دو دقیقه، صدای آریان را شنیدم که در پاسخ «سلام» ِ ناهید، به او سلام کرد و وارد پذیرایی شد. من هم بلند شدم و با قدم‌های بلندی از آشپزخانه به پذیرایی رفتم.
وقتی وارد پذیرایی شدم، نگاهم به آریان که در حالی‌ که دست...

روشنک.ا · 3/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

بالاخره به تـ*ـخت رسیدم و گوشه‌ای از تـ*ـخت نشستم. به آرمان که به شکم دراز کشیده بود و شانه‌های درشت و عضلانی برهنه‌اش بیرون از پتویی که مابقی بدنش را پوشانده بود قرار داشتند، نگاه کردم. بالشت لیمویی رنگی را که زیر سـ*ـینه‌اش...

روشنک.ا · 3/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

وقتی وارد راهرو شدم، نگاهم به در بسته‌ی اتاق آرزو کشیده شد. به نظرم آرزو دقیقاً مشابه پدرش بود؛ اما انزوایش خیلی بیشتر از آرمان بود. با این حال او هم میل عجیبی به تنها بودن در اتاقش داشت که این میل حاکی از آن بود که یا مثل...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین