رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

روشنک.ا · 2/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

تا رسیدن به خانه‌ی والدین آرمان، آن‌قدر فکر کردم که اصلاً متوجه گذر زمان نشدم.
همان‌طور که در طول مسیر ساکت بودیم، تا ورود به خانه هم ساکت مانده بودیم.
وقتی وارد پذیرایی خانه شدیم، پس از سلام و احوال‌پرسی با والدین آرمان، با...

روشنک.ا · 2/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

مادر و پدر آرمان در فاصله‌ی زیادی از بقیه، بر یک مبل دو نفره کنار هم روبروی تلویزیونی که در گوشه‌ای از پذیرایی بود، نشسته بودند و مشغول تماشای فیلم بودند.
همان‌طور که آن‌جا ایستاده بودم و اطراف را نگاه می‌کردم، ناگهان آرمیتا...

روشنک.ا · 2/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
پس از آریان نگاهم را به آرمیتا که همچنان غضبناک به من نگاه می‌کرد، کشاندم. او با آن پوست تقریباً سبزه و چشم‌های درشت طوسی رنگش با موهای سیاه بلندش و پیشانی بلند زیبایش با چین‌های ریزی که زیر چشمانش دیده می‌شدند، با آن‌که بیش...

روشنک.ا · 2/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
با تعجب زیادی گفت:
-می‌خوای بگی تنها دلیلت برای ازدواج با آرمان اینه که اون درکت می‌کنه و باور درستی از تو توی ذهنش داره؟ فقط همین؟!
سرش را به سمتم چرخاند و منتظر نگاهم کرد. در پاسخش سرم را به سمتش چرخاندم و در حالی‌که به صورت...

روشنک.ا · 2/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
نگاهی به سر تا پایم انداخت و در حالی‌ که لبخند بر لـ*ـبش می‌نشاند، قطره‌ی اشکی را که از گوشه‌ی چشم چپش سرازیر شده بود، با نوک انگشت انگشت اشاره‌اش پاک کرد و گفت:
-از خدا می‌خوام این ازدواج پر از خیر و برکت باشه. خدا فقط شادی و...

روشنک.ا · 2/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
نگاهم روی چشمانش که آن تیله‌های سبز تیره‌شان در دریای خون شناور بودند و خشم شدید صاحبشان را نشان می‌دادند، ثابت ماند و من که از دیدن او که با ظاهری مرتب؛ اما چهره‌ای آشفته جلویم حاضر بود، با صدای آهسته‌ای که از شدت ترسی که حتی...

روشنک.ا · 2/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
بی آن‌که نگاهش را به من بکشاند و ذره‌ای تغییر مسیر بدهد، گفت:
-من بهت اجازه نمی‌دم مال کس دیگه‌ای باشی نفس! شاید ما جدا شدیم؛ ولی تو حق نداری با مرد دیگه‌ای جز من زیر یه سقف زندگی کنی! فکر نکن من سعی نکردم با ازدواجت کنار...

روشنک.ا · 2/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
سریع با انگشتان اشاره و میانی دستم نبض او را از ناحیه‌ی مچ دستش گرفتم و با حس نبض او، هر چند خفیف و آهسته نفسی عمیق کشیدم.
در ماشین را باز کردم و در حالی‌ که وسط آن جاده‌ی خالی از هر گونه ماشین و انسان می‌ایستادم، به آن فکر...

روشنک.ا · 2/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

پس از ورودمان به بیمارستان، چندین آزمایش و چکاپ را به سرعت بر روی فرزاد انجام دادند و به دلیل شرایط بحرانی‌اش به طور موقتی او را در بخش مراقبت‌های ویژه نگه داشتند. تمام آن مدت از شدت نگرانی حتی فکر نکردم و نتوانستم با کسی...

روشنک.ا · 2/8/20

انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید

بی آن‌که سرم را بالا بیاورم، به سرعت گفتم:
-اومده بود جلوی در خونه‌مون. اول فکر کردم تویی. تهدیدم کرد آرمان. تو گفته بودی برای حذف کردن اسمش از شناسنامه‌ی رایان با اون صحبت می‌کنی؛ ولی اون حتی با ازدواج منم مشکل داشت...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

نویسنده افتخاری

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین