خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
بی آنکه نگاهش را به من بکشاند، گوشه‌ی راست لـ*ـبش را به بالا کش داد و گفت:
-دخترم رو گذاشتم مهد.
با ناباوری گفتم:
-واقعاً؟! فکر کنم اولین بار باشه مهد می‌ذاریش!
لبخند کجش را کمی عمیق‌تر کرد و گفت:
-اولین بار که نیست؛ اما شاید بشه گفت بیشتر از بیست بار در سال نمی‌ذارمش مهد.
لبخندی زدم و با کمی شیطنت گفتم:
-خب همون بیست روز رو هم نذار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 10 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
-نقاشی کردم، خونه سنگی درست کردم؛ تازه اسم بعضی از مهره‌های شطرنج رو هم یاد گرفتم.
-این معرکه‌ست رایان! من بهت افتخار می‌کنم پسرم! اصلاً حالا که اسم مهره‌های شطرنج رو یاد گرفتی، می‌ریم شطرنج بابا رو میاریم و کم‌کم با هم بازی می‌کنیم!
گردنم را بین دستانش بیشتر فشرد و گفت:
-عالیه مامان!
در حالی ‌که رایان را بیشتر در آ*غو*شم می‌فشردم،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 10 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
در حالی‌که مژه‌هایم را با فرمژه‌ی فلزی‌ام به بالا فر می‌دادم، با صدایی بلند گفتم:
-رایان آماده‌ای؟
صدایش را از بیرون اتاق شنیدم که گفت:
-آره مامان!
فرمژه را روی میز گذاشتم و در حالی ‌که مراحل نهایی آرایشم را انجام می‌دادم، گفتم:
-خوبه، منم یکم دیگه می‌ام.
پس از اتمام آرایش، بیگودی‌های پلاستیکی رنگارنگم را از موهایم بیرون آوردم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
همچنان که با لـ*ـذت به هلنا که در پیراهن بلند مدل ماهی‌اش که مثل چشمانش به رنگ آبی آسمانی بود و به زیبایی تمام بر بدن خوش اندامش نشسته بود نگاه می‌کردم، لبخند عمیقی بر لـ*ـبم نشاندم و زیر لـ*ـب برایشان دعا خواندم. دیدن دست حلقه شده‌ی هلنا به دور بازوی آقای گودرزی حس بسیار خوشایندی به من می‌بخشید. در اعماق وجودم حس می‌کردم آینده‌ی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
-بپرس! در ضمن همه‌ی سؤالا از نظر بعضی آدما مسخره‌ان؛ در حالی ‌که حقیقتاً مسخره نیستن.
-خب می‌پرسم... به نظرت یه مادر، می‌تونه یه پدر خوب هم باشه؟
قبل از آنکه آرمان فرصت کند به من جواب بدهد، صدای آرزو در آمد که گفت:
-بابا می‌شه پوستِ این شکلات رو برام باز کنی؟
سرم پایین آمد و نگاه هر دویمان به آرزو که در فاصله‌ی کمی از ما، مقابلمان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
کوروش هم‌چنان بر یکی از مبل‌های پذیرایی نشسته و مشغول صحبت با مامان و بابا بود. به گفته‌ی خودش، فردا ایران را ترک می‌کرد و ما باید امروز ارسالی‌هایمان برای نیاوند را به او تحویل می‌دادیم.
کوروش با دیدن من، از روی مبل بلند شد و گفت:
-من می‌اومدم جعبه رو بردارم، چرا زحمت کشیدید؟
به نزدیکی‌اش رسیدم و جلویش ایستادم. جعبه را به سمتش گرفتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌خوایم جلد درخواست بدیم حالا ولی بهترین جمله‌ی کوتاهی که بشه پایین جلد نوشت رو نمی‌یابیم :|
چه بگوییم آخر؟
خود اسم رمان یه جمله کامله...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
سمت راست لـ*ـبش را بالا برد و گفت:
-نیازه که بیشتر با هم وقت بگذرونیم.
اخمی کردم و در حالی‌ که فنجانم را برمی‌داشتم، گفتم:
-می‌شه یه راست بری سر اصل مطلب؟ تو خیلی عجیب غریب شدی آرمان!
لبخند کجش را عمیق‌تر کرد و گفت:
-خیلی طول نمی‌کشه تا دلیل رفتارام رو کامل متوجه بشی.
خواستم سؤالی بپرسم که از کنجکاوی‌ام نشأت می‌گرفت؛ اما از پرسیدن آن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
رایان سریع با لحنی که تعجب و کنجکاوی از آن می‌بارید، گفت:
-تو اینجا چی‌کار می‌کنی؟!

سریع دست کوچک رایان را در دستم فشردم و سرم را پایین انداختم. در حالی‌ که از بالا به رایان که به صورت آرمان خیره شده بود نگاه می‌کردم، با صدای آهسته‌ای گفتم:
-رایان با بزرگترت محترمانه صحبت کن پسرم!
قبل از آن‌که رایان نگاهش را به من بکشاند و حرفی بزند،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس از چند دقیقه، همچنان که من تاب آرزو رو آهسته هل می‌دادم و آرمان تاب رایان را پرقدرت‌تر از من هل می‌داد، رایان با صدای بلند و لحن پر از ذوقی گفت:
-محکم‌تر هلم بده!
آرمان سرش را پایین آورد و وقتی تاب به عقب آمد و رایان را به او نزدیک کرد، کنار گوش رایان سریع گفت:
-چقدر محکم‌تر؟
رایان همچنان که تابش به جلو حرکت می‌کرد، با صدای بلندی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 8 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا