خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
بالاخره به مهدِکودکی که رایان را صبح تا عصر در آن‌جا می‌گذاشتم، رسیدیم. از ماشین پیاده شدم و قبل از هلنا وارد حیاط کوچک مهدِکودک شدم. از کنار سرسره‌های فلزی کوچک و تاب‌های کوتاه و الاکلنگ‌های کوچک رنگارنگ داخل حیاط گذر کردم و در سالن مهد را باز کردم. وقتی وارد سالن شدم، نگاه‌ام را از دیوارهای آبی و صورتی مهد که کاردستی‌های مقوایی در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمیصا در حالی ‌که به رایان می‌خندید، رو به من کرد و گفت:
-سلام نفس!
لبخندی در جوابش زدم و گفتم:
-سلام! خوشحالم می‌بینمت.
در را بیشتر باز کرد و گفت:
-من هم همین‌طور. بیا داخل که ذکر خیرت هم بود چند دقیقه پیش.
در حالی‌ که وارد حیاط می‌شدم، گفتم:
-ذکر خیر؟ چه خیری؟!
لبخندی زد و گفت:
-حالا بماند...
بی آن‌که مکالمه‌مان را ادامه بدهم، از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدایش خش‌دار شده بود. نیما کسی بود که تمام این چهار سال پا به پای من درد را تجربه کرده بود و این درد را در سیگار‌هایی که بیش از قبل می‌کشید، به ظاهر دود می‌کرد؛ ولی در باطن، در تمام وجودش انبار می‌کرد. در پاسخش هیچ نگفتم و او هم حرف دیگری نزد.
برای چند دقیقه هر دو سکوت کرده بودیم تا آن‌که ناگهان رایان و مهران با دو از اتاق بیرون آمدند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
طی این چهار سال اتفاق‌های خوبِ زیادی از جمله تولد اولین فرزند نیاوند و چیمن که پسری دوست داشتنی است و نامش را شاهو گذاشته‌اند، افتاد. اتفاقِ خوبِ دیگر آن بود که من توانسته بودم با کمک آقای گودرزی به افسردگی بدی که به جانم افتاده بود مسلط بشوم و برای ساختن زندگی خودم و رایان خوب تلاش کنم. فرزاد هم با ساناز و فرزندشان آن‌قدر مشغول شده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهم را به او کشاندم و منتظر ماندم حرفش را بزند. لبخند منظورداری بر لـ*ـبش نشاند و گفت:
-میگم کاش فقط سفید شدن موهات و چروک شدن صورتت سخت بود... الان که بچه‌ها داشتن بازی می‌کردن و نگاهم به رایان افتاد، با خودم گفتم چقدر می‌تونستی بد شانس باشی که صورت رایان سیب دو نیم باباش باشه! طوری که انگار نه انگار پسر تو هم هست؛ جوری که انگار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
-نفس حدس بزن چی‌شده!
در حالی ‌که دستکش بر دستم می‌کردم، گفتم:
-چی شده آذر؟
-همونی شد که بهت گفتم. یه نفر جدید به جای فیروزه میارن؛ البته خواهرِ خود فیروزه‌ست.
به سمتش چرخیدم و گفتم:
-واقعاً؟! چقدر عالی! خب حالا کِی میاد؟
کاغذهایی را که در دست داشت، بر روی بنچ گذاشت و گفت:
-همین امروز. بدجور منتظرم برسه که ببینمش.
روی صندلی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس از نیمی از ساعت، به ایستگاهی که نزدیک مهدِکودک رایان بود رسیدم. از اتوبوس پیاده شدم و در حالی ‌که به سکه‌هایی که از داخل جیبم بیرون آورده بودم و بین انگشتان دستانم تکان می‌دادم، نگاه می‌کردم به سمت در سمت راننده، تند قدم بر می‌داشتم. بالاخره یکی از سکه‌ها را از میانشان برداشتم و به راننده که بر صندلی مرتفع خود نشسته بود و با دستمال...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Sh@bnam، دونه انار، ~BAHAR.SH~ و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
روی صندلی کنارم نشست و در حالی‌ که به من نگاه می‌کرد، گفت:
-خیلی کارها کردیم؛ نقاشی کشیدیم، لوگو بازی کردیم... تازه امروز یاد گرفتیم با مقوا جعبه درست کنیم؛ ولی خاله فرحناز گفت جعبه‌هامون خیلی کج و معوج شدن و باید بعداً باز هم درست کنیم که خوب یاد بگیریم.
دستش را در دستم فشردم. لبخندی زدم و گفتم:
-آفرین پسرم! مطمئنم بعداً می‌تونی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Sh@bnam، دونه انار، ~BAHAR.SH~ و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***

-اصلاً خوب نیست!
-ولی آقای گودرزی...
لیوان نیمه پر از آبش را روی میز گذاشت و گفت:
-اگر الان برای مراسم کاردستی‌های رایان با شوهر سابقتون صحبت کنید، بعداً باید برای جشن روز اول مدرسه و جلسه‌ی اولیا و هزار و یک اتفاق دیگه با شوهر سابقتون صحبت کنید که حضور پیدا کنند! نمیگم صحبتی باهاشون نداشته باشید ولی اگر رایان پدر واقعیش رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Sh@bnam، دونه انار، ~BAHAR.SH~ و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس از چند دقیقه نگاه کردن، بالاخره از بُهت بیرون آمد و چند قدم به سمت من برداشت. وقتی به فاصله‌ی یک متری از من رسید، رویم را از او برگرداندم و با قدم‌های تندی از او دور شدم. صدای گام برداشتنش به دنبال من روی سنگ‌فرش‌های خیس پیاده رو شنیده می‌شد. او قدم‌هایش را آن‌قدر تند برداشت که از من جلوتر رفت و در فاصله‌ی نیم متری از من، روبه‌رویم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 9 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا