- عضویت
- 17/3/20
- ارسال ها
- 466
- امتیاز واکنش
- 6,926
- امتیاز
- 263
- سن
- 28
- زمان حضور
- 7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
بالاخره به مهدِکودکی که رایان را صبح تا عصر در آنجا میگذاشتم، رسیدیم. از ماشین پیاده شدم و قبل از هلنا وارد حیاط کوچک مهدِکودک شدم. از کنار سرسرههای فلزی کوچک و تابهای کوتاه و الاکلنگهای کوچک رنگارنگ داخل حیاط گذر کردم و در سالن مهد را باز کردم. وقتی وارد سالن شدم، نگاهام را از دیوارهای آبی و صورتی مهد که کاردستیهای مقوایی در...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: