خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
تا رسیدن به مطب فرزاد حدوداً دو ساعت طول کشید و من ساعت هشت و بیست دقیقه داخل آسانسور ایستاده بودم.
وقتی به دومین طبقه رسیدم، با قدم‌های تندی از آسانسور پیاده شدم و به سمت میز منشی ناآشنایش رفتم. از زمانی که از هم طلاق گرفته بودیم، منشی قبلی‌اش استعفا داده بود و فرزاد خانم جوان دیگری را به جای او استخدام کرده بود.
-وقتِ قبلی داشتید؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
رویم را از او برگرداندم؛ ولی با دیدن کسی که جلوی در اتاق ایستاده بود ناخودآگاه از حرکت متوقف شدم.
ساناز با قدم‌های بلندی به سمت ما آمد و در حالی ‌که نگاه معنی ‌دارش را به من می‌دوخت، گفت:
-باور کنم که فقط برای رایان اومدی اینجا؟
پوزخندی به رویش زدم و گفتم:
-مختاری هر چیزی رو که دوست داری باور بکنی یا نکنی! فقط تو خیلی خوش شانسی که من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاه‌های کنجکاو آذر و فرخنده که روی من و او به نوسان در آمده بودند، اخم بر ابروهایم نشاند. با جدیت تمام گفتم:
-الان نه!
نگاهش را به آذر و فرخنده کشاند و گفت:
-زیاد وقتتون تلف نمیشه.
آذر از بازویم نیشگونی گرفت و آهسته کنار گوشم گفت:
-اون دیگه کیه؟!
لبخند سستی بر لـ*ـبم نشاندم و بالاجبار رو به آذر و فرخنده گفتم:
-فعلاً باید برم. من رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
-خانوم شکیبایی؟
سرم به سمت منبع صدا چرخید. منشی دفتر ریاست بود که نگاهش را به من دوخته بود. سرش را بالا گرفت و گفت:
-تشریف بیارید دفتر ریاست.
با این حرفش چشمانم از تعجب گرد شدند و با گنگی گفتم:
-چرا؟!
-لطفاً فقط تشریف بیارید؛ سأالاتتون رو داخل دفتر بپرسید.
لوله‌های آزمایش را داخل محفظه گذاشتم و بی هیچ حرفی دنبالش راه افتادم. وقتی به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
-غلط کرده اخراجت کرده!
دستم را بالا آوردم و انگشت اشاره‌ام را جلوی لـ*ـب‌هایم گرفتم و گفتم:
-آروم‌تر هلنا!
اخمی را که بر ابروهایش نشانده بود غلیظ‌تر کرد و گفت:
-آروم‌تر؟! خوبه هم مامانت و هم بابات می‌دونن که هفته‌ی پیش اخراج شدی! فقط به من داری این‌قدر دیر می‌گی!
اخمی کردم و گفتم:
-مثل تو که تازه امروز به من گفتی آقای گودرزی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
-ازت متنفرم مامان!
بابا معترضانه گفت:
-رایان جان! این حرفت درست نیست پسرم!
رایان در حالی ‌که کوله‌ی کوچک مهدش را روی زمین می‌گذاشت، چشم‌های پر از اشکش را به من دوخت و با همان نگاهش خنجری تیز را تا عمق قلبم فرو برد. سپس با صدایی که به خاطر بغضش می‌لرزید، گفت:
-ازت متنفرم! تو باید به بابام می‌گفتی از مأموریت برگرده و امروز برای جشن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
-«یک هفته بعد از آن شب، الیور خسته و مجروح و گرسنه به شهرکی به نام بارنت در نزدیکی‌های لندن رسید. در آغاز این سفر پر از سختی تصمیم گرفته بود، خودش را به لندن برساند؛ چرا که شنیده بود لندن شهر بزرگی است و در آنجا دیگر دست آقای بامبل به او نخواهد رسید.»
-مامان؟
آهسته کتاب را بستم و نگاهم را به چشمان خواب آلوده‌ی رایان کشاندم و گفتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
من باز هم میگم،از خز بودن این قسمت‌ها، کلش رو قضاوت نکنید :)
همش تقصیر نسخه اوله که جلد دوم هم پخش شده و مجبور شدم، مجبور -_-
وقتی آسانسور متوقف شد، نفسی عمیق کشیدم و با قدم‌های آهسته‌ای از آسانسور...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخند کجش را محو‌تر کرد و گفت:
-خب چه خبرا؟ فکر کنم حدوداً پونزده سال از آخرین دیدارمون می‌گذره؛ مگه نه؟!

لبخند کم‌رنگی بر لـ*ـبم نشاندم و گفتم:
-همین‌طوره. یادمه وقتی از ایران رفتی من و هلنا دبیرستانی بودیم. مادرت همیشه می‌گفت با اینکه به خاطر تعطیلی دانشگاه‌ها موقع انقلاب فرهنگی مجبور شدی بری آمریکا، زیادی اونجا ماندگار شدی. وقتی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
این قسمتا خودمم پوکر فیس میکنن چه برسه به شما :|

***
اواسط مهر ماه بود و من با اینکه برای مصاحبه‌ی استخدام به چهار شرکت دیگر هم رفته بودم، هنوز شغلی پیدا نکرده بودم. از زمانی هم که به دفتر مدیر عامل شرکتی که هلنا هم در آن سهیم بود، آرمان رادمنش، رفتم حدوداً دو هفته...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Sh@bnam، دونه انار و 8 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا