خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
با حس سردردی شدید و سوزشی فراوان، در دستم، آهسته پلک زدم و چشم باز کردم. نور آفتاب از پنجره‌ی اتاق بر چشمان تازه از خواب بیدار شده‌ام، تابید و موجب شد با نفرت چشم ببندم تا چشمانم کمتر آزار ببینند.
-بالاخره به هوش اومدی!
با شنیدن صدای فرزاد، دوباره چشم باز کردم و سرم را به سمت چپم چرخاندم. نگاهم را به صورت او که بر روی صندلی کنار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Sh@bnam، دونه انار، ~BAHAR.SH~ و 7 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستم را به تـ*ـخت تکیه دادم و به سختی بدن ضعیف و دردمندم را روی تـ*ـخت نشاندم. با صدایی که به لرزش بیشتری افتاده بود، بلندتر از قبل گفتم:
-فرزاد چند تا سوال ازت می‌پرسم، فقط جواب بده! بهم بگو... بهم بگو گنـ*ـاه من چیه؟! بهم بگو گنـ*ـاه من که پنج سال همه‌ی گند اخلاقی‌های تو و زخم زبون‌های خانواده‌ت رو تحمل کردم چیه؟ بهم بگو گنـ*ـاه من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Sh@bnam، دونه انار، ~BAHAR.SH~ و 7 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
هیچ حرکتی در پاسخش انجام ندادم. او هم پر حرص از پشت میز بلند شد و با گام‌های تندی، از میز فاصله گرفت. پوزخندی تلخ بر لـ*ـبم نقش بست. او که در نهایت می‌خواست برود، پس زمان رفتنش چه فرقی می‌کرد؟
پس از چند دقیقه بی آن‌که حتی خداحافظی کند، از خانه بیرون رفت. پس از بیرون رفتنش، آهسته رایان را که مرا رها کرده بود، بر خود فشردم و به اتاقش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، ~BAHAR.SH~، MacTavish و 6 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشم بستم و زیر لـ*ـب گفتم:
-این‌جا فقط یک خونه نیست؛ این‌جا یک زندگیه! من با رفتن از این خونه، به یک زندگی خودم پایان می‌دم!

با تکان خوردن دست‌ها و پاهای رایان در آ*غو*شم، چشم باز کردم و مهری بر گونه‌اش زدم. آخرین نگاهم را هم به پذیرایی انداختم و آن را ترک کردم. برای آن‌که از رفتن پشیمان نشوم، سریع کفش پوشیدم و بیرون رفتم. به تمام...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، ~BAHAR.SH~، MacTavish و 6 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
هلنا با دستش ضربه‌ای بر شانه‌ام زد و پر خشم گفت:
-زود حرف بزن و بگو چی‌شده نفس!
سرم را پایین انداختم و با صدای آهسته‌ای گفتم:
-همه چیز بین من و فرزاد تموم شد! از این به بعد من و رایان، برای همیشه این‌جا زندگی می‌کنیم؛ برای همیشه... .
مامان پر حرص گفت:
-خوبه، چیزهای جدید یاد گرفتی! ما توی خانواده رسم نداشتیم دختر با شوهرش قهر کنه و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، ~BAHAR.SH~، MacTavish و 6 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
-یک لیوان آب رو که دیگه بخور!
نگاهم را از بابا که روی تـ*ـخت بیمارستان دراز کشیده بود و در حالی‌که نگاهم می‌کرد، لبخند کم‌رنگی به من می‌زد، گرفتم و به نیما که کنارم ایستاده بود، کشاندم. لیوان یک‌بار مصرف پر از آبی جلویم گرفته بود و منتظر بود که آن را از او بگیرم.
مامان که سمت دیگر تـ*ـخت، کنار بابا نشسته بود، گفت:
-نفس، خوبه دکتر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، ~BAHAR.SH~، MacTavish و 6 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
با دستش چند ضربه بر در زد. پس از چند لحظه، در توسط خانمی جوان با روپوش اداری و رسمی باز شد و ما وارد شدیم. پس از آن‌که نام خودم را گفتم، به در چوبی کنار میزش اشاره کرد و ما به همان سمت رفتیم. آن‌جا را خوب به یاد می‌آوردم؛ پنج سال پیش در آن‌جا برای عقدمان شاد بودم و اکنون، در همان‌جا برای طلاقمان، غمگین بودم.
وارد آن اتاق بزرگ با یک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، ~BAHAR.SH~، MacTavish و 6 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
-خدانگهدار نفسِ زندگیِ من!
دیگر نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و اشک‌هایم مثل رگبارهایی که در اواخر پاییز می‌باریدند، از چشمانم بر گونه‌هایم باریدند. با صدای آهسته‌ای که به خاطر بغضم می‌لرزید، گفتم:
-خدانگهدار!
دستم را از دستش بیرون کشیدم و به سمت ماشین چرخیدم. سریع سوار شدم و چند ثانیه بعد، نیما سوار شد و ماشین را به راه انداخت. تا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، ~BAHAR.SH~، MacTavish و 6 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
خیلی خوب دیگر غم بس است!
وارد فصل جدیدی از زندگی می‌شویم *.*



***
فصل پنجم
مرداد ماه سال 1374 خورشیدی
بالاخره سانتریفیوژ خاموش شد و درب آن را باز کردم. لوله‌ی آزمایش را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، ~BAHAR.SH~، MacTavish و 6 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
خنده‌ای کوتاه کردم و دیگر هیچ نگفتم.
چند ثانیه سکوت بینمان برقرار بود که ناگهان هلنا گفت:
-راستی از اون دختر فضول چه خبر؟ بالاخره رفت مرخصی بارداری؟
-آره، رفته مرخصی. هلنا بهتره در موردش این‌طوری نگی؛ اون‌قدرها هم فضول نبود!
-کدوم قدرها نفس؟ مگه یادت نیست چقدر با اون چشم‌های گنده‌ش، عین وزغ به تو که سوار ماشین من می‌شدی زل می‌زد و آخر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، ~BAHAR.SH~، MacTavish و 7 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا