خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
-هیچ کس مثل شازده معرکه نشده.
هر دو نگاهمان را به رایان که در حصار دستان هلنا دست‌ها و پاهایش را تکان می‌داد تا به سمت من بیاید، کشاندیم. رایان با آن پیراهن سفید و شلوار سیاه و البته پاپیون قرمز رنگ متصل به یقه‌ی پیراهنش و موهای کم پشتش که هلنا آن‌ها را به طرز مرتبی به عقب شانه زده بود، خیلی شیرین‌تر و خواستنی‌تر از همیشه به نظر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، Narín✿، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
مشغول نوشیدن شدند تا حال و هوایشان کمی عوض بشود. پس از آن‌که خوب نوشیدند، کوروش دیگر نگاهش را به من نمی‌دوخت و به وضوح حس می‌کردم به خاطر حضور من در جمع آن‌قدر معذب است، که مدام نگاهش را از من می‌دزدید؛ تا مبادا خطایی در نوع نگاه یا رفتار و گفتارش رخ بدهد.
دلم می‌خواست برای راحت‌تر بودن کوروش میز را ترک کنم که ناگهان نیاوند و چیمن با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، ~BAHAR.SH~، ASaLi_Nh8ay و 6 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
زمانی که شماره‌ی پرواز ما برای سوار شدن اعلام شد، هنوز ساعت هشت شب بود و البته این بدان معنی بود که در ایران ساعت ده شب بود و فرزاد، قاعدتاً باید در خانه می‌بود. در این مدت که در فرانسه بودیم، هیچ ارتباطی بین من و فرزاد برقرار نشده بود و من نتوانستم به او اطلاع بدهم که زودتر از آن‌چه او فکر می‌کرد، به ایران باز می‌گشتم.
رایان را که به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، ~BAHAR.SH~، ASaLi_Nh8ay و 6 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستانم به لرزه افتادند، نفس‌هایم بریده بریده و تپش قلبم تندتر شده بود. حس می‌کردم یک وزنه‌ی سنگین در درون سرم گذاشته‌اند که سرم را ده برابر سنگین‌تر از قبل کرده بود. بغض بزرگی که در گلویم بود، راهی برای قورت دادن آب دهانم نمی‌گذاشت و پاهای لرزانم، برای ایستاده نگه داشتنم، توان زیادی نداشتند. بی‌اراده در را تا آخر باز کردم و نگاهم را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، ~BAHAR.SH~، ASaLi_Nh8ay و 6 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
بی آن‌که به سمتم برگردد، گفت:
-باشه، نمیارمش.
به راهش ادامه داد و پس از خروجش از اتاق، در اتاق را بست. وقتی در اتاق تنها ماندم، همچنان که دراز کشیده و نگاهم را به سقف دوخته بودم گفتم:
-یک روزهایی به من می‌گفتی حق ندارم به تو امر و نهی کنم. یک روزهایی حق نداشتم بهت دستور بدم یا تهدیدت کنم. یک روزهایی مثل الان نبودی؛ بد بودی؛ ولی برات...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، ~BAHAR.SH~، ASaLi_Nh8ay و 6 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
از روزی که هلنا من را دیده بود، پنج روز می‌گذشت. حس می‌کردم روزها بی‌توقف و به سرعت زیادی در حال گذر بودند.
امروز تولد یک سالگی رایان بود؛ ولی من هنوز فرزاد را ندیده بودم و به تمام فامیل اعلام کرده بودم، می‌خواهم اولین تولدش را سه نفره جشن بگیریم و تمام حرف‌هایی را که زدند، بی‌اهمیت شمردم. پس از آن‌که کیک تولد رایان را کامل آماده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، ~BAHAR.SH~، ASaLi_Nh8ay و 5 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
بالاخره عقربه‌ی ساعت شمار و دقیقه شمار با هم روی عدد دوازده آمدند و من بی توجه به اشک‌هایی که صورتم را احاطه کرده بودند، رایان را به کیک تولدش نزدیک کردم و آهسته کنار گوشش گفتم:
-فوت کن عزیزم!
رایان که گویی خیلی از آن‌که اسیر من بود، در عذاب بود، بیشتر از قبل نق زد و غیر ارادی هوای دهانش را به بیرون فوت کرد و در نهایت، شمع را خاموش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، ~BAHAR.SH~، MacTavish و 6 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
چند لحظه‌ای سکوت کردم. هیچ تلاشی برای شکستن سکوت به خرج نداد و شاید همین تلاش به خرج ندادنش، من را علاقه‌مند کرد که بالاخره به حرف بیایم. همچنان که سرم پایین بود، با صدای آهسته‌ای گفتم:
-می‌خوام دوباره شوهرم رو به دست بیارم؛ ولی نمی‌دونم چه‌طوری! می‌خوام دوباره متعلق به من باشه؛ ولی نمی‌دونم چی کار کنم. می‌خوام که...
چشم بستم. قطره‌ای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، ~BAHAR.SH~، MacTavish و 6 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستان یخ کرده‌ام را که به لرزش افتاده بودند، در جیب‌های بزرگ مانتوی گشاد و بلندم فرو بردم و سرم را بیش از پیش پایین بردم. حتی خودم هم درک نمی‌کردم چه بر سرم آمده بود که مثل دیوانه‌ها چند جمله گفتم و سپس، آن‌قدر نگران شدم که دیگر تصمیم به پایان حرف زدنم گرفتم! با این حال، آقای گودرزی که گویا من را خوب درک می‌کرد، گفت:
-پس بهتره به منزل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، ~BAHAR.SH~، MacTavish و 6 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرم را پایین انداختم و آهسته «باشه»ای گفتم و به اتاق رایان رفتم. رایان را بر زمین خواباندم و پس از عوض کردن پوشکش، او را آرام کردم و بر تختش خواباندم. پس از آن‌که از به خواب رفتنش مطمئن شدم، خم شدم و مهری بر پیشانی‌اش کاشتم و آهسته از او فاصله گرفتم.
از اتاقش بیرون رفتم و وارد پذیرایی شدم. فرزاد روی یکی از مبل‌های پذیرایی نشسته بود و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، ~BAHAR.SH~، MacTavish و 6 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا