خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخندی زد و در ادامه‌ی حرفش گفت:
-از هردوشون لـ*ـذت ببر! زندگی هم مثل تاب بازی با همه‌ی اوج گرفتن‌ها و فرود اومدن‌هاش قشنگ و لـ*ـذت بخشه و وقتی کسی رو داری که تا آخرش دستت رو گرفته از هیچ اوج و فرودی نترس و فقط لـ*ـذت ببر!
بغضی بزرگ به گلویم چنگ زد. یادآوری آن خاطره‌ی شیرین اکنون به تلخ‌ترین حالت ممکن وجودم را از غم و اندوه پر می‌کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلم می‌خواست به او بگویم رنگ قرمز با زرشکی فرق دارد؛ ولی حرف‌هایمان به خداحافظی ختم شد.
وقتی وارد گیت خروجی شدم در میان آن جمعیتِ پشت شیشه نگاهم به هلنا که برایم دست تکان می‌داد افتاد و به تندی به سمتش رفتم. وقتی به هم رسیدیم سریع چمدان را از دستم گرفت؛ کیف نوزاد را از روی شانه‌ام برداشت و بر شانه‌ی خودش انداخت و گفت:
-چقدر دیر رسیدی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس از آن‌که کفش‌هایم را از پا درآوردم به دنبال هلنا از راهرو وارد آن پذیرایی بزرگ با پنجره‌های سرتاسری و پرده‌های ظریفی که کمی جلوی ورود نور از آن‌ها را می‌گرفتند شدیم.
همچنان که نگاهم را روی تابلوهای نقاشی روی دیوارها و مجسمه‌های بزرگ سفیدرنگ در گوشه‌های پذیرایی و جلوی دیوارها چرخ می‌دادم، لبخندی بر لـ*ـب‌هایم نشاندم. آن جا بیش از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس از این حرفش نگاهش را به تابلوی نقاشی بزرگی که بر دیوار روبروی ما نصب شده بود، کشاند. نقاشی از یک زن جوان با موهای طلایی و پوستی سفید با چشمان کشیده‌ی آبی رنگ بود که در کنار مردی با موهای قهوه‌ای روشن و چشم‌هایی طوسی رنگ نشسته بود. خانم همچنان که محو تماشای آن نقاشی بود آهی کشید و با لحنی پر از افسوس گفت:
-من و ژوزف کشورهای زیادی رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
خنده‌ای دلنشین سر داد و گفت:
-اوه بیخیال! خیلی احساساتی شدی!
لبخندم را عمیق‌تر کردم و با صدای سست و خواب آلوده‌ای گفتم:
-شاید... شاید هم همیشه خیلی احساساتی بودم و الان ابرازش کردم... نمی‌دونم...
از شدت خستگی بی اراده خمیازه‌ای کشیدم. خنده‌ی دیگری سر داد و روی تـ*ـخت نشست.
-خیلی خسته‌ای دختر! تو و شازده رو تنها می‌ز‌ارم که خوب بخوابید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
آهسته بلند شدم و روی تـ*ـخت نشستم. نگاهم را به سمت دیگرم که رایان هنوز آن‌جا خوابیده بود، کشاندم. صدای بلند شدن نیاوند از زمین و سپس صدای حرف زدنش را از پشت سرم شنیدم که گفت:
-خیلی خوشگل و بامزه‌ست! فکر کنم شیرین‌ترین نوزادی باشه که در کل زندگیم دیدم؛ البته فقط چند لحظه دیدم چشم‌هاش رو باز کرد؛ من و تو رو نگاه کرد و بعد دوباره خوابید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
جواب سلامم را دادند و من پس از درخواست برای نشستنشان به سمت مبلی خالی کنار نیاوند رفتم و رویش نشستم. خوب می‌دانستم آن مبل را برای من خالی گذاشته بودند.
نیاوند رایان را که هنوز در خواب به سر می‌برد در آ*غو*ش داشت و نگاهش را از نیما که در سمت دیگرش نشسته بود، به من کشاند و گفت:
-زیاد منتظرمون گذاشتی!
-ببخشید.
زمانی که تقریباً همه‌ی جمع...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیاوند جرعه‌ای آب از لیوان آبش را نوشید و گفت:
-همون کسانی هم که هیجانات مردم رو جهت می‌دن، به نوبه‌ی خودشون مهره‌های شطرنج‌اند که بازیکن‌های شطرنج اون‌ها رو حرکت میدن.
هلنا سرش را پایین انداخت و با حرص گفت:
-هر چی بیشتر ازش حرف می‌زنیم، بیشتر عصبانی میشم! فهمیدن بعضی چیزها آدم رو خشمگین می‌کنه.
نوشین قبل از بقیه در جوابش گفت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
در تمام مدت نیم ساعتی که در راه بودیم، سکوت بینمان برقرار بود و تنها صدایی که در ماشین می‌آمد صدای رادیویی بود که اخبارگویش تند تند کلمات فرانسوی سخت و آسان را بیان می‌کرد که من در خوش‌بینانه‌ترین حالت محاسبه، تنها یک دهم از آن را متوجه شدم.
بالاخره ماشین در حاشیه‌ی خیابان متوقف شد و راننده پیاده شد. پس از آن‌که همگی پیاده شدیم،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
بالاخره نیاوند از راه رسید و رسیدنش را هلنا که قبل از همه او را دیده بود، اعلام کرد.
-نیاوند هم رسید... به همراه بانو!
سر همگی ما به سمتی که هلنا نگاه می‌کرد چرخید و نیاوند را با لباس‌های رسمی و مرتبش که همچنان که با لبخند به ما نگاه می‌کرد، آستین دختری را که قدی کوتاه‌تر و لاغرتر از نیاوند داشت، گرفته بود و به ما نزدیک می‌شد، دیدیم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا