خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
-نفس، عزیزم نمی‌خوای چشم‌هات رو باز کنی؟ هشت ساعته که بیهوشی دختر! نمی‌گی از نگرانی سکته‌‌م می‌دی؟ نفس! باز کن چشم‌هات رو دیگه! پاشو ببین رایان چقدر گریه کرده! نوشین به سختی آرومش کرد... پاشو دختر! خیلی خوابیدی! پاشو دیگه زود باش!
صدای آشنایی که در گوش‌هایم پخش می‌شد؛ موجب شد کمی سرم را به طرفین تکان بدهم.
-داری به هوش میای! بذار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی پسر رفت به هلنا نگاه کردم و گفتم:
-مگه از سال قتل فرار کردیم؟ تو می‌دونی ما که نمی‌تونیم اینقدر که سفارش دادی بخوریم!
-هر چقدر تونستی می‌خوری. الان بدنت ضعیف شده و باید خوب بخوری. تو تا حالا سابقه نداشتی غش کنی! از بس به خودت نرسیدی ضعیف شدی!
سرم را پایین انداختم و گفتم:
-به جز نوشین به کیا گفتی از هوش رفتم؟
-هیچ کس... البته به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
«فصل چهارم»
(سال ۱۳۷۰ خورشیدی_فروردین ماه)
سینی کوچک محتوای فنجان‌های چای را برداشتم و به پذیرایی بردم. پس از تعارف کردن چای به همه‌ی اعضای خانواده‌ی فرزاد کنار مهتاب نشستم. همه مشغول صحبت با هم بودند؛ ولی فرزاد با آن‌که نگاهش به جمع بود، در فکر فرو رفته بود. چه تفاوت عجیب و غم انگیزی بین ما بود که او به دیگران نگاه می‌کرد و به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
مادرش معترضانه گفت:
-پسرم! آخه چه کاری مهم‌تر و بهتر از خوش گذروندن با اعضای خانواده‌ت وجود داره که این اوقات خوش رو قربانیش کنی؟
فرزاد نگاه بی حوصله‌اش را به مادرش کشاند و گفت:
-مامان لطفاً مخالفت نکنید! تا حالا هم با همین دید و بازدید عید خیلی همدیگه رو دیدیم.
فرزین معترضانه گفت:
-چه ربطی به دید و بازدید داره؟! بالاخره هم خودت و هم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
زانوهایم خم شدند و روی زمین بر دو زانو نشستم. پاهایم مثل گذشته برای ایستاده نگه داشتنم قوی نبودند و مثل روح درد کشیده‌ام سریع خم می‌شدند و مرا بر زمین می‌زدند. دستم را روی دهانم گذاشتم و مثل یک دختر بچه‌ی ضعیف گریه کردم. فرزاد جلویم خم شد و درحالی ‌که با دستش موهایم را نوازش می‌کرد، گفت:
-وقتی خودت من رو عذاب می‌دادی هم بودی که ببینی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای پر از شوق و انرژی هلنا در گوشم پیچید که گفت:
-منم نفس، باز کن بیام که یک خبر عالی برات دارم!
دکمه‌ی آیفون را فشردم و پس از گذاشتن گوشی بر جایگاهش به سمت در رفتم و سریع آن را باز کردم.
هلنا با ظاهری مرتب درحالی‌ که جعبه‌ای شیرینی در دست داشت به سمت من آمد و همچنان که لبخند زیبایی بر لـ*ـب نشانده بود با ذوق گفت:
-سلام! خوبی؟ البته...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
-آخه چرا نیاد؟ من نمی‌فهمم دخترم، معنی نداره که مرد با زنش نیاد!
هلنا در جواب مامان گفت:
-فرزاد که مرد نیست! اگر مرد بود هیچ وقت زنش رو تنها نمی‌ذاشت!
مامان سرش را پایین انداخت و گفت:
-این حرف رو نزن هلنا! اون هم مرد هست؛ ولی نیومدنش واقعاً عجیبه! الان ده روز شده که نفس با فرزاد حرف زده؛ ولی هنوز نتونسته اون رو راضی به اومدن کنه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
-ببخشید خانوم!
چشم از پنجره گرفتم و سرم را چرخاندم. نگاهم را به سمت منبع آن صدای مردانه کشاندم که مردی جوان و بلند قد در جوار صندلی کنار من بود. لبخندی بر لـ*ـب‌هایش نشاند و گفت:
-صندلی من این‌‌جاست.
نگاهم را به صندلی کنارم انداختم و با دیدن کیفم بر روی آن سریع کیفم را برداشتم و همچنان که رایانِ خوابیده را در آ*غو*ش داشتم کیفم را روی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
رایان اصلاً آرام نمی‌شد. آن‌قدر گریه کرد که در نهایت مجبور شدم دکمه‌ای از مانتویم را باز کنم و با کمی شیر خوراندن آرامش کنم. مرد کنارم برای آن‌که در این امر راحت باشم و معذب نشوم خودش را به کتاب خواندن مشغول کرد.
رایان پس از آن‌که خوب سیر شد سـ*ـینه‌ام را رها کرد و خمیازه‌ای کشید. دکمه‌ی مانتویم را بستم و او را در آ*غو*شم کمی تکان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرم را بالا آوردم و نگاهم را به او کشاندم. اینکه لبخندی بر لـ*ـبش نبود نشان می‌داد خیلی جدی روی حرف‌هایم فکر می‌کند و اینکه نگاهش معنی خاصی داشت، تایید دیگری بر فکر کردنش به من بود.
پس از چند لحظه مکث گفت:
-درکتون می‌کنم. بیشتر از درمان به مشاور احتیاج دارید.
-آره، دقیقا!
-اگر بخوام روراست باشم، از اولین لحظه‌ای که تصمیم بگیرید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا