خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
فرزاد به عقب چرخید و درحالی‌ که پشت به ساناز با قدم‌هایی که بر می‌داشت از او دور می‌شد، گفت:
-و حاضر شدی اون گرما رو فدای سرما کنی؛ ولی من...
به سمت ساناز چرخید و با قدم‌های تندی که برداشت و گفت:
-می‌تونی به خودت حق بدی، ولی من... من کسی بودم که با وجود مخالفت خانواده‌ام با ازدواجم با تو، حاضر شدم کنارت بمونم. من کسی بودم که وقتی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
هیچ کسی نبود که به سوال من پاسخ بدهد. نمی‌دانم چند دقیقه در همان حال آن‌جا ایستاده بودم که ناگهان با صدای نگران پروین چشم باز کردم.
-نفس، چی شده؟! حالت خوبه؟!
سرم را به سمتش چرخاندم. خیسی ریشه‌ی موهای پیشانی و بالای گردنم از شدت تعریق فراوان صورتم را به خوبی حس می‌کردم. با همان حال نزارم لبخند سستی به نشانه‌ی پوزخند به حال خوبی که گفت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
بی هیچ حرفی مشغول بازی کردن با غذایم با قاشق و چنگال شدم. اگر بگویم از کل آن غذا بیش از سه یا چهار قاشق نخوردم دروغ نگفته‌ام.
آن جشن نحس بالاخره به پایان رسید و پس از آن‌که با همه خداحافظی کردیم راهی خانه‌ی مادر فرزاد شدیم. در تمام طول راه فرزاد در سکوت مشغول رانندگی بود و من هم برای شکستن سکوت، ذره‌ای تلاش به خرج ندادم. تمام مدت که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
شال گردنم را یک دور به دور گردنم و یک دور به دور لـ*ـب‌هایم پیچیدم و به تصویرم در آینه نگاه کردم. با آن پالتوی پشمی گرم و روسری پشمی ضخیم خوب خودم را گرم کرده بودم.
امروز سی‌اُم دی ماه، تولد بیست و چهار سالگی هلنا بود و از آن جهت که من اجازه‌ی شرکت در مراسم تولدش که شب برگزار می‌شد را نداشتم تصمیم گرفتم صبح به خانه‌ی پدری‌اش برای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس از مدت زمانی طولانی به مقصد رسیدیم. پس از آن‌که رایان را بار دیگر خوب پوشاندم و کرایه را پرداخت کردم، از ماشین پیاده شدم. پس از پیاده شدن با قدم‌های تندی از روی برف‌های جلوی خانه‌یشان به سمت درِ خانه گذر کردم.
از شدت سرما چانه‌ی پایینم به لرزش افتاده بود و چون با دستم رایان را محکم در آ*غو*ش گرفته بودم نمی‌توانستم شال گردنم را کمی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
در جوابش حرفی نزدم. درواقع حرفی نمی‌یافتم که تسکین دردهایش باشد و بتوانم بر زبان بیاورم. کاش هرگز کسانی که آدم آن‌ها را دوست دارد آن‌قدر دردمند نشوند که یافتن حرفی برای تسکین دردشان ممکن نشود.
سرم را پایین انداختم و با دستانم دستان کوچک رایان را نگه داشتم. کمی خودش را به طرفین تکان داد تا از آ*غو*شم بیرون بیاید؛ ولی من او را محکم‌تر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
هلنا پوزخندی زد و گفت:
-خانواده‌ی فرزاد اونقدرها سنتی به نظر نمی‌رسن! بیشتر مردم ما هم که از متشخص و متمدّن گرفته تا لاابالی‌ها و تازه به دوران رسیده‌ها ارزش و اعتبار آدم‌ها رو به جیبشون می‌بینند.
سرش را به طرفین تکان داد و با افسوس گفت:
-حیف که دوران انسانیت محوری گذشت و الان ثروت محوری حرف اول رو می‌زنه! کجایی ایرانِ قدیم؟
دستم را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
لایه‌ای اشک سطح بیرونی چشمان زیبایش را پوشانده بود و زیر نور بر آن‌ها برق انداخته بود. با دستش کش موهایش را باز کرد و موهایش را پریشان دور سرش رها کرد. می‌دانستم نمی‌خواست اگر اشک از چشمانش جاری شد کسی آن اشک را ببیند و برای همین موهایش را دور سرش ریخت تا من از کنارش نیم‌رخ صورت او را کامل نبینم. سرکشانه با نوک انگشتان اشاره و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
کمی دیگر در خانه‌ی آن‌ها ماندم و پس از صرف ناهار با رایان به خانه بازگشتم.
وقتی به خانه رسیدیم رایان به خواب رفته بود و تن من هم از شدت خستگی ناشی از تحمل سرمای برف کرخت شده بود.
رایان را در تختش گذاشتم و خودم پس از لباس عوض کردن به پذیرایی رفتم. روی مبلی که کنار بخاری بود نشستم و کف پاهایم را که با جوراب‌های کلفت پشمی پوشیده شده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
مشغول پوست کندن پرتقال بودم که رایان درحالی ‌که چهار دست و پا راه می‌رفت به سمت من آمد. چاقو را روی میز پشت سرم گذاشتم و پرتقال را در بشقاب رها کردم. رایان که هر وقت چاقو در دستم می‌دید سریع به سمتم می‌آمد را با دو دستم بلند کردم و در آ*غو*شم فشردم. با صدای نازک‌تر شده‌ای گفتم:
-آی شیطون باز چاقو دیدی اومدی؟ چاقو چیز خوبی نیست‌ها...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Ghazaleh.A، دونه انار و 9 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا