خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
در نامه‌ات از حال من و وضعیت شغلی و زندگی‌ام پرسیده بودی. حالِ من هنوز هم در اوج خوبی و خوشی‌ها، نوعی دلتنگی و غم غربت را در خود دارد؛ اما نسبت به زمانی که چیمن هنوز به زندگی من وارد نشده بود، حال بسیار برتری دارم. گویا عشق با آنکه از بین‌ بَرنده‌ی زخم‌ها نیست؛ ولی اگر درست باشد، دردِ زخم‌ها را به طرز معجزه آسایی کمتر می‌کند؛ لذا از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، Ghazaleh.A و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
قاشقش را از غذا پر کرد و با بی تفاوتی گفت:
-خودت هم می‌تونستی بخری.
-اما من دوست داشتم با سلیقه‌ی تو بخرم!
پوزخندی زد و نگاه پر از رنگ تمسخرش را به چشمانم دوخت. با لحن طعنه آمیزی گفت:
-سلیقه‌ی من؟! خب من که فکر می‌کنم سلیقه‌ی رایان برات از سلیقه‌ی من مهم‌تر باشه پس با رایان می‌رفتی!
سرم را بالا آوردم و اخمی بر ابروهایم نشاندم. با لحنی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، Ghazaleh.A و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرم را به طرفین تکان دادم و وارد اتاق شدم. به سمت تـ*ـخت رفتم تا کیفم را از روی آن بردارم؛ اما در میانه‌ی راه متوقف شدم و به سمت آینه تغییر مسیر دادم. جلوی آینه ایستادم و از رژ لـ*ـب مسی رنگی که در جیب مانتوی مجلسی سیاه ‌رنگم گذاشته بودم بر لـ*ـب‌هایم مالیدم و خط چشمی که دور چشمانم را سیاه‌تر نشان می‌داد را تجدید کردم. از نظر خودم خوب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، Ghazaleh.A و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهم را روی صورتش که با آرایش به نسبت غلیظی که بر آن نشانده بود، خیلی زیباتر از حالت بی آرایش خود را نشان می‌داد چرخ دادم. لبخند کم‌ رنگی بر لـ*ـب‌هایم نشاندم و با صدای آهسته‌ای گفتم:
-از تعریفت ممنونم، خودت هم زیبایی و امشب خیلی زیباتر شدی. مهمونا هم همیشه حرف درمیارن و آدم در مهمونیا هرجور هم که ظاهر بشه، مهمونا حرف درمیارن و برای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، *ELNAZ*، زهرا.م و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
در کنار پروین و مهتاب ایستاده بودم و پس از مردها، با میهمانان سلام و احوالپرسی کرده و به آن‌ها خوش‌آمد می‌گفتیم. در نهایت جمعیت زیادی از میهمانان در تالار حضور یافتند و مادر فرزاد که در مدت میهمانی از شور و شوق و شادی در پوست خود نمی‌گنجید و از آن روزهایش بود که تمام مدت لبخند بر لـ*ـب به شوخی و خنده با اطرافیان مشغول بود؛ ناگهان با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، Ghazaleh.A و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
لیوان را برداشت و آن را کامل سر کشید. هر دو نیمه‌ی شیرینی را در بشقاب کوچک جلویم گذاشتم؛ دستم را روی دستش قرار دادم و با نگرانی گفتم:
-تو حالت خوبه فرزاد؟! امروز چت شده؟
سرش را بالا آورد و نگاه خسته‌اش را به صورتم کشاند.
-خوبم! فقط امشب زیاد با من حرف نزن... یک ذره بگذره، همه چیز درست می‌شه.
از روی صندلی بلند شد و دست من را که بر روی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، Ghazaleh.A و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
دختر نگاهِ پر از حس‌هایی ناخوشایند از جمله کینه و حسادت و البته نوعی غم و خشمش را که به من دوخته بود، از من گرفت و به فرزاد چشم دوخت. لبخندی بر لـ*ـب‌هایش که با رژ لـ*ـب پررنگی آن‌ها را سرخ کرده بود، نشاند و گفت:
-سلام، خیلی وقت بود که ندیده بودمت!
با نگاهش به افرادی که درحال رقص بودند اشاره کرد و گفت:
-مگر توی این مهمونی دیدار ممکن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، Ghazaleh.A و 8 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
بی آن‌که نگاهش را از میز بگیرد، اخم بر ابروهایش نشاند و لـ*ـب‌هایش را به هم فشرد. دستش را روی میز گذاشت و مشت کرد. لرزش مشت دستش، فشاری که از شدت عصبانیتش به آن وارد می‌کرد را خوب نشان می‌داد. ناخودآگاه دستم یخ زد و به لرزش افتاد. آهسته دستم را بالا آوردم و کف سرد آن را روی گونه‌ی داغم گذاشتم. از عصبانیت فرزاد سخت می‌ترسیدم و اکنون او...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، Ghazaleh.A و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
صندلی خالی بود! نگاهم را به اطراف چرخ دادم؛ ولی هیچ اثری از فرزاد نبود. از ترس آن‌که برای دیدار و صحبت خصوصی با آن دختر رفته باشد، سریع عذرخواهی کوتاهی از مهتاب و فریبا کردم و از آن‌ها فاصله گرفتم. خودم را به میز رساندم و اطرافش را خوب نگاه کردم؛ ولی هیچ خبری از فرزاد نبود. از شدت نگرانی تپش قلبم به شدت تند و کوبنده شده و گلویم بسیار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، Ghazaleh.A و 9 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
فرهاد اخمش را غلیظ‌تر کرد و گفت:
-ولی...
-اما و ولی نداره! می‌ری یا کل این مهمونی رو روی سر همه خراب می‌کنم!
فرهاد که در نگاهش ترس به خوبی حس می‌شد چند قدم عقب‌تر رفت؛ به عقب چرخید و از آن دو دور شد. تمام این مدت ساناز با لبخندی کم‌رنگ و معنی دار به فرزاد چشم دوخته بود. گویی حتی از خشم فرزاد هم لـ*ـذت می‌برد.
فرزاد همچنان که در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، زهرا.م، Ghazaleh.A و 8 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا