خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است. هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Mohadeseh.f

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
طراح انجمن
نویسنده انجمن
گرافیست انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,355
امتیاز واکنش
29,315
امتیاز
418
سن
26
محل سکونت
•بیــــگ هــوپ•
زمان حضور
124 روز 6 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
هزاران سوال عجیب و غریب داخل ذهنم شکل گرفته بود و هیچ‌کدوم تا زمانی معین، پاسخی نداشت. کاش می‌تونستم در این بین، از مادر بپرسم اما، به دور از ادب بود که در جمع سوالی رو بپرسم. بهتره در اولین فرصت در خلوتمون علت این مهمونی بی‌مقدمه رو بپرسم.
نفس عمیقی کشیدم و تمام سعیم رو کردم که نگاهم پی مرد جوان نگرده و نخوام برای خودم، سوال‌های...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان امپراتریس | محدثه فارسی نویسنده‌ی انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: *NiLOOFaR*، Delvin22، Varl و 49 نفر دیگر

Mohadeseh.f

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
طراح انجمن
نویسنده انجمن
گرافیست انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,355
امتیاز واکنش
29,315
امتیاز
418
سن
26
محل سکونت
•بیــــگ هــوپ•
زمان حضور
124 روز 6 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
خجالت کشیدم! لعنت بهت بیاد دختر که با کارهات آبروی خودت رو می‌بری. لبخند محوی زدم و گفتم:
- خیر.
صورتم رو برگردوندم جهت مخالفش و نفسم رو محکم فرستادم بیرون. دوباره برگشتم و سوالی که توی ذهنم بود رو بیان کردم:
- شما اهل کجا هستین؟
در حالی که نگاهش به رو به رو بود، گفت:
- چوسان!
چوسان؟ کشور بیگانه و همسایه؟ اوه فهمیدم برای همین پدر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان امپراتریس | محدثه فارسی نویسنده‌ی انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: *NiLOOFaR*، Delvin22، Varl و 50 نفر دیگر

Mohadeseh.f

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
طراح انجمن
نویسنده انجمن
گرافیست انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,355
امتیاز واکنش
29,315
امتیاز
418
سن
26
محل سکونت
•بیــــگ هــوپ•
زمان حضور
124 روز 6 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
سر میز صبحانه، کلافه از دست گیردادن‌های مادر، بلند شدم و به پادشاه چوسان احترام گذاشتم. این‌‌‌بار فرنام هم کنارمون بود و حداقل می‌تونستم راحت‌تر فرار کنم. با دیدن لی‌ یون لبخند کم‌رنگی زدم و سرم رو به نشانه‌ی احترام، کمی خم کردم. اون هم متقابلا احترام گذاشت و پشت میز نشست. با خودم گفتم چرا زِره رو از تنش در‌نمی‌آورد؟ سنگینی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان امپراتریس | محدثه فارسی نویسنده‌ی انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • ناراحت
Reactions: *NiLOOFaR*، Delvin22، Varl و 48 نفر دیگر

Mohadeseh.f

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
طراح انجمن
نویسنده انجمن
گرافیست انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,355
امتیاز واکنش
29,315
امتیاز
418
سن
26
محل سکونت
•بیــــگ هــوپ•
زمان حضور
124 روز 6 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
با صدای مادر، ایستادم و عصبی برگشتم و نگاهش کردم.
- عزیزم تو در موقعیتی نیستی که مخالفت کنی!
پوزخندی از روی دل نازکی زدم و گفتم:
- صلاح؟ مادر شما به این ازدواج می‌گین صلاح؟
دستم رو بلند کردم و اشاره کردم به سمتی نامعلوم و ادامه دادم:
- اون پسر برای یه کشور دیگه‌است. من با این ازدواج از ایران میرم. نمی‌تونم به همین راحتی وطن و مردم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان امپراتریس | محدثه فارسی نویسنده‌ی انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: *NiLOOFaR*، Delvin22، Varl و 48 نفر دیگر

Mohadeseh.f

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
طراح انجمن
نویسنده انجمن
گرافیست انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,355
امتیاز واکنش
29,315
امتیاز
418
سن
26
محل سکونت
•بیــــگ هــوپ•
زمان حضور
124 روز 6 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
با صدای در، نفس عمیقی کشیدم و تقریبا فریاد زدم:
- بیا داخل.
در باز شد و پریزاد با چهره‌ای مضطرب وارد شد. بی‌حوصله نگاهش کردم و خواستم چیزی بگم که از هم‌زمان خیاط‌های عمارت هم وارد شدن. عصبی بهشون نگاه کردم و گفتم:
- اینجا چه خبره؟
پریزاد از روی نگرانی، دست‌هاش رو در هم قفل کرد و گفت:
- خیاط‌ها اینجا هستن تا اندازه‌ی شما رو برای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان امپراتریس | محدثه فارسی نویسنده‌ی انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: *NiLOOFaR*، Delvin22، Varl و 47 نفر دیگر

Mohadeseh.f

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
طراح انجمن
نویسنده انجمن
گرافیست انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,355
امتیاز واکنش
29,315
امتیاز
418
سن
26
محل سکونت
•بیــــگ هــوپ•
زمان حضور
124 روز 6 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
دیگه موندن رو جایز ندونستم و به سرعت از اونجا دور شدم. به سمت باغ رفتم و سعی کردم دورترین جای ممکن رو انتخاب کنم. نمی‌دونم پدر و مادر چه قدر از من سیر شدن که می‌خوان به این سرعت من رو از کشورم دور کنن.
به گوشه‌ای از باغ بزرگمون رفتم و نشستم روی سکو و به نقطه‌ای نامعلوم زل زدم. من، داشتم زن مردی می‌شدم که ایرانی نیست و قراره بشم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان امپراتریس | محدثه فارسی نویسنده‌ی انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: *NiLOOFaR*، Delvin22، Varl و 48 نفر دیگر

Mohadeseh.f

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
طراح انجمن
نویسنده انجمن
گرافیست انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,355
امتیاز واکنش
29,315
امتیاز
418
سن
26
محل سکونت
•بیــــگ هــوپ•
زمان حضور
124 روز 6 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
انقدر دلهره و نگرانی تو وجودم رخنه کرده بود که اصلا وقت فکر کردن به مراسم عروسی دو روز دیگه رو نداشتم.
یعنی دیاکو از هفت دریا عبور کرده بود؟ با احساس این‌که قلبم می‌سوزه، دستم رو، روی قلبم گذاشتم و سعی کردم به اعصابم مسلط باشم.
نفس عمیقی کشیدم که با صدای پادشاه چوسان، نگاهم رو بهشون دوختم و لبخند کم‌رنگی زدم.
- رنگتون پریده بانو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان امپراتریس | محدثه فارسی نویسنده‌ی انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: *NiLOOFaR*، Delvin22، Varl و 44 نفر دیگر

Mohadeseh.f

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
طراح انجمن
نویسنده انجمن
گرافیست انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,355
امتیاز واکنش
29,315
امتیاز
418
سن
26
محل سکونت
•بیــــگ هــوپ•
زمان حضور
124 روز 6 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
به خرافات ذهنم پوزخندی زدم و چیزی نگفتم.
- بهونه‌ی خوبی برای فرار کردن نبود برای همین، تصمیم گرفتم من هم به شما ملحق بشم تا خیالشون راحت باشه و شما رو تنبیه نکنن.
خنده‌ی کوتاهی کردم و گفتم:
- انگار تجربه‌ی زیادی داری.
لبخندش پررنگ شد و با تکون دادن سرش، حرفم رو تایید کرد و گفت:
- جوان‌تر که بودم، پدر سعی داشتن برای من همسری انتخاب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان امپراتریس | محدثه فارسی نویسنده‌ی انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: *NiLOOFaR*، Delvin22، Varl و 44 نفر دیگر

Mohadeseh.f

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
طراح انجمن
نویسنده انجمن
گرافیست انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,355
امتیاز واکنش
29,315
امتیاز
418
سن
26
محل سکونت
•بیــــگ هــوپ•
زمان حضور
124 روز 6 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
لـ*ـبم برای بلند کردن صدای خنده‌ام، کش اومد ولی با دیدن فردی که پشت سر لی یون بود، لبخند روی لـ*ـبم ماسید و حس کردم که نفسم رفت.
چشم‌هایی که غم و ناراحتی رو فریاد می‌زدن و ل*ب‌هایی که سکوت کرده بودن. مطمئنم که رنگ از صورتم پریده بود چون لی یون با تعجب نگاهم می‌کرد. لحظه‌ای رد نگاهم رو گرفت و به مردی رسید که رویاهای دخترونه‌ام رو باهاش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان امپراتریس | محدثه فارسی نویسنده‌ی انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: *NiLOOFaR*، Delvin22، Varl و 44 نفر دیگر

Mohadeseh.f

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
طراح انجمن
نویسنده انجمن
گرافیست انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,355
امتیاز واکنش
29,315
امتیاز
418
سن
26
محل سکونت
•بیــــگ هــوپ•
زمان حضور
124 روز 6 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
لی یون، لباس رسمی کشور خودشون رو پوشیده بود. لباسی بلند قرمز و طلایی رنگ که از جلو بسته می‌شد.
روی صندلی نشستم و فقط به مردم و وُزرا که با لبخند دست می‌زدن و گل می‌پاشیدن، نگاه کردم.
بعد از عقد، الان اینجا کنار مردی نشسته بودم که زنش شده بودم. حتی شرم می‌کردم دست‌هاش رو بگیرم چه برسه به این‌که...
پدر و آقای لی جیونه با افتخار به ما...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان امپراتریس | محدثه فارسی نویسنده‌ی انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • گریه‌
Reactions: *NiLOOFaR*، Delvin22، Varl و 44 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا