نویسنده این موضوع
-مامان آروم باش، چیزیم نیست!
به یقهم چسبید و با صدایی بلند گفت:
-یعنی چی چیزیم نیست؟! این زخما چیه؟ توی کدوم لجنی افتادی تو؟ از بابات یاد گرفتی! نه؟!
یقهم رو از دستش جدا کردم و درحالی که متعجب بودم و نفس نفس میزدم گفتم:
-آروم باش!
-چطوری آروم باشم؟! چه خاکی به سرم بریزم؟ اصلاً تو چه غلطی کردی؟
بهش زل زدم و آروم جواب دادم:
-من... با...
به یقهم چسبید و با صدایی بلند گفت:
-یعنی چی چیزیم نیست؟! این زخما چیه؟ توی کدوم لجنی افتادی تو؟ از بابات یاد گرفتی! نه؟!
یقهم رو از دستش جدا کردم و درحالی که متعجب بودم و نفس نفس میزدم گفتم:
-آروم باش!
-چطوری آروم باشم؟! چه خاکی به سرم بریزم؟ اصلاً تو چه غلطی کردی؟
بهش زل زدم و آروم جواب دادم:
-من... با...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان زمزمه اهریمن (جلد اول 9101) | ~HadeS~ کاربر انجمن رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: