خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهار مسخ شده به سمت شیر آب رفت، لیوان آب را پر کرد. به یک نفس آب را سرکشید. مدام می‌گفت محال است، محال است! چطور ممکن است خدایا ممنون! پری آهسته به آشپزخانه آمد و با خنده گفت:
- اومدن، بدو که احسان داره زیر زیرکی فیلم می‌گیره، بدو مامان اینقدرم غر نزن زشته! راست می‌گه احسان فیلم قشنگی می‌شه خاطره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای خنده سعید آمد. جیغ بچه‌ها بالا رفت، همه یک صدا می‌گفتن آتیش پاره اومده! بهار لبخند زد، سعید مهربان آمده بود! سعید و ترانه در این شش سال همیشه با بهار در ارتباط بودند. آن دو زوج خوشبخت و مهربانی بودند و بهار از همان ارتباط تصویری‌هایشان می‌دانست دخترشان چه زلزله ایست! به سالن پذیرایی رفت. سعید کنار تـ*ـخت فرزانه ایستاده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهار قلبش انگاری از کار افتاد، صدای عمو گفتن پدرش در گوشش طنین انداز شد. اين طور حرف زدن پدرش يعني حضور امير آن چنان ناگهاني نيست! امیرحسین سربه زیر و شرمنده از پشت سر بهار رد شد و آرام سلامی کرد، جوابی نشنید. لحظه‌اي اميرحسين به بهاري نگاه كرد كه تغير ظاهريش مشهود بود! صورتي اصلاح كرده، لباسي جوان پسند، اما با همان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهار سریع از حیاط به درون خانه رفت، بدون نگاه به سالن به سمت اتاقش دوید. همه به بهار نگاه می‌کردند و امیر شرمنده به فرش. بهار سریع لباسش را پوشید، مدام زیر لـ*ـب خدا را صدا می‌زد. حاج حسین وارد اتاق شد، بهار را دید که هنوز چمدان باز نکرده راهی شده... اخمانش در هم رفت، به دستان لرزان بهار نگاه کرد! قبل از اینکه حاج حسین حرفی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
حاج حسین ایستاد، پیشانی بهار را بـ*ـو*سه زد.
- فدای خنده‌هات بابا که جز افتخار برام چیزی نیستی! توی این چندسال که اونجا بودی خبر موفقيت‌هات همه رو سربلند کرد، تو آرزوی هر پدر مادری! باباجان هر کاری دوست داری بکن ولی همیشه بخند.
حاج حسین از اتاق بیرون رفت، بهار محکم ایستاد به خود تشر زد:
- احمق جون با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهار به کنار فرزانه رفت و یکی از دوقلوها را در آ*غو*ش گرفت. امیر حسین کنار پرویز نشسته بود و با حسرت بهار را نظاره گر بود. بهار بلند گفت:
- بابا حسین برم همه رو صدا کنم بیان داخل، تا برای این دوتا هدیه خدا اسم بذاریم.
همه خوشحال حرف بهار را تأیید کردند و شروع کردند به نظر دهی‌. واقعاً بهار حضورش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهار پوزخندی زد و گفت:
- نیازی نیست چیزیو توضیح بدین، خودتون رو ناراحت نکنید من از شما ناراحتی ندارم. هیچ نیازی ندارم که بهم توضیح بدین من اصلاً به شما فکر نمی‌کنم.
و بهار دروغ گفته بود، حداقلش بهار روزهاي از اين نامردي اشك مي‌ريخت! امير ملتمسانه از بالا به بهار نگاه كرد. كمي سرش را سمت بهار خم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
حاج حسین بادی در گلو انداخت و بلند به پری گفت:
- پری فردا مهمون داریم!
پری که دلش می‌خواست از خوشی کل بکشد گفت:
- خیره انشالله! اين بار کیه؟
حاج حسین خندید و فهميد پري مي‌خواهد به همه بفهماند بهار خواستگار زياد دارد! حاج حسين چشمانش را كوچك كرد و گفت:
- خیره! کیه‌اش رو نمي‌دونم، ولي هركي بود كه مشخص بود آدم درست درمونين!
امير...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
«بهار»
وضو گرفتم و قامت الله اکبر را که بستم مادرم وارد اتاق شد و تعجبی گفت:
- اوا خاک به سرم بهار! نماز می‌خونی؟! وای نمی دونستم سفره پهن کردم، خوب می‌گفتی مادرسفره نمی‌نداختم‌ حالا زود تمومش کن، غذارو کشیدم همه نشستن، زود بیا مادر غذا سرد می‌شه.
و سریع در اتاق را بست و رفت‌. بوی جوجه کباب و پلو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و * رهــــــا *

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
قلم به درد آمد، غم‌های مرا نديد می‌گرفت؛ برادرش هنوز نفسش بود!
- بابا یه بار قربانی عشق به داداشتون شدم، کافی نبود؟ بازم دارین همون کار رو عملاً تکرار می‌کنید! فقط با تفاوت اینکه می‌گین دخالتی نمی‌کنید، ولی رسماً دارین دوباره بهم تحمیل می‌کنید!
پدرم تسبیح را به دور دستش پیچید. دلخور نگاهم کرد،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و * رهــــــا *
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا