خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,878
امتیاز
228
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
نفسی سر داد و آرام گفت:
- نمی‌دونم از کجا شروع کنم؛ وقتی حتی نگاهم نمی‌کنید حس می‌کنم اذیتین! واقعاً نمی‌خوام اذیتتون کنم!
حالم بهم می‌خورد از این حرف‌هایی که مثلاً می‌خواست دلبرانه باشد. پس ذهنم انگشت تهدید به سمتم بلند کرد و گفت: «بهش بگو گمشو نمی‌خوام ریختت رو ببینم!«
نگاهی بدون هیچ احساسی به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Kallinu، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و * رهــــــا *

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,878
امتیاز
228
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
با صدای لرزان گفتم:
- آقاي دكتر حرف نزنيد خواهش می‌كنم شما پزشكين وقتی یه بچه‌ای مریض نیست و پدرو مادرش می‌خوان به اجبار یه قرص ویتامین زو به خوردش بدن خوب ميدونيد چي مي‌شه، بچه شروع می‌کنه به داد و بیداد ، شروع می‌کنه به فرار کردن، جفتك مي‌پرونه، خودش رو مخفی می‌کنه، گریه می‌کنه! هرکاری می‌کنه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Kallinu، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و * رهــــــا *

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,878
امتیاز
228
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
بهار به سالن پذیرایی رفت. همه در کنار هم میوه می‌خوردند. بهار روبه‌رویشان ایستاد.
- ببخشین یه صحبتی داشتم.
همه نگران نگاهش کردند. فهيمه نگران گفت:
- بگو دخترم، چی شد؟
- ببخشین به تفاهم نرسیدم. مطمئنم دوباره به بن‌بست می‌رسیم، امیدوارم درک کنید می‌دونم همه انتظار دارین که جوابم مثبت باشه؛ ولی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Kallinu، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و * رهــــــا *

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,878
امتیاز
228
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
همه باهم خندیدند. پری هول کرده گفت:
- همکلاسیته مادر؟
- نه مامان!
- هم دانشگاهی؟
- نه!
- وا، پس چی؟!
بهار شرمگين از حضور پدرش تكه تكه گفت:
- مامان اجازه بده! خوب، خوب...
سرش را به زیر انداخت و کودکانه گفت:
- بابا من خجالت می‌کشم جلوی شما حرف بزنم، بابا می‌شه برین بخوابین مامان امشب ماله من باشه؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Kallinu، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و * رهــــــا *

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,878
امتیاز
228
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
پری چشمانش پر شده بود از مروارید اشک! دست دخترش را گرفت، مرواریدها غلتان به پایین آمدند.
- اینی که برام میگی آینه خودته! الهی قربونت برم، حتماً خیلی آقاست که دل دخترم رو برده!
بهار حال خوشی داشت. اشک‌های مادرش را پاک کرد.
- گریه نکن مامان کلی دیگه حرف دارم!
پری دستانش را بالا برد.
- الهی شکر! هزار مرتبه شکر به خدا همش نگران بودم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Kallinu، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و * رهــــــا *

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,878
امتیاز
228
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
پری و بهار شروع کردند به بلند خندیدن، بهار که انگار با یاد او جانی تازه گرفته بود با لبخند گفت:

- چند روز مونده به اومدنم به ايران و جالب اینجا بود از وقتی دیده بودمش دلم نمی‌خواست برگردم، چند دفعه خواستم اومدنم رو كنسل كنم ولي چون بابا خيلي خوشحال بود دلم نيومد بهش بگم نميام. حالا من مونده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Kallinu، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و * رهــــــا *

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,878
امتیاز
228
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهار با خنده ادامه داد:
- کجای کاری مامان پری اینجاش رو گوش بده! فردا روزش رفتم مطب دکتر که چتر و پسش بدم در کمال تعجب منشیش بدون اینکه باهاش تماس بگیره یا بره توی اتاقش اطلاع بده گفت که دکتر گفتن چتر و تحویل من بدین خودشون رفتن کمسیون پزشکی! آقا دماغم سوخت چه سوختنی؛ ولی من پروتر از اين حرف‌ها...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Kallinu، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و * رهــــــا *

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,878
امتیاز
228
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
روز بعد خانه حاج حسین پر شده بود از صدای خنده‌های بدون دلیل بهار! مدام در خانه چرخ می‌زد و قربان صدقه پدر مادرش می‌رفت. به گل‌های باغچه سر می‌زدو لی لی کنان در حیاط می‌دوید. یادش نمی‌آمد چه زمانی اینقدر شاد بوده! صدای غر غرهای مادرش به کارگرهای بیچاره به خنده‌اش وامیداشت. کارگرهای بی‌نوا از دست پری عاصی شده بودند! پری تا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Kallinu، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و * رهــــــا *

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,878
امتیاز
228
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
«بهار»
چادر رنگیم را زیر گلویم محکم کردم. تمام حرف‌های مادرش درمورد حسام نوش جانم شده بود.
چشم همه به من بود. به پدرم نگاه کردم و گفتم:
- بابا اجازه مي‌دين؟
پدرم سری به مثبت تکان داد، طفلك پدرم و مادرم از دست پرحرفي‌هاي مادر حسام نخود مجلس بودن! گلويي صاف كردم، سرم را صاف نگه داشتم و چشم به زير انداختم و شروع به صحبت كردم:
- من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Kallinu، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، !Shîma! و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,878
امتیاز
228
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از رفتنشان به سرعت به اتاقم رفتم، در را محکم بستم، از پشت در را قفل کردم و تا توانستم بلند زار زدم. هرچه پدر و مادرم التماس کردند در را باز کنم بی‌اهمیت فقط زار زدم! دیوانه شده بودم، بلند گریه می‌کردم و دور خودم بدون هدف می‌چرخیدم!
***
سه روز گذشت، پدر و مادر حسام هیچ تماسی نگرفتند، ما مطئن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Kallinu، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، !Shîma! و یک کاربر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا