خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

n@ziii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/4/20
ارسال ها
273
امتیاز واکنش
10,233
امتیاز
303
سن
20
زمان حضور
55 روز 3 ساعت 32 دقیقه
تو نونوایی یه کارتن کوچیک گذاشته بود روش نوشته بود عیدی یادت نره
هیچی دیگه منم از توش ده تومن عیدی برداشتم برا خودم. دمش گرم به یادمون بود.
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ﺩﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻔﻮﻥ ﺩﺍﺭﻥ ﻣﻨﻮ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﯾﯽ ﮐﻨﻦ
ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺑﺎ ﺍﯾﻔﻮﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺘﺮﻧﺖ ﻭﺻﻞ ﺑﺸﻢ ﻧﻤﯿﺸﻪ
ﺩﮐﻤﺸﻮ ﮐﻪ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﺑﺎﺯ میشه..
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
کبوتر لـ*ـب تنگ ماهی نشسته بود ، گفت:سقف قفست شکسته چرا فرار نمیکنی؟
ماهی با چشمهای قشنگش نگاهی نافذ به کبوترکرد و معصومانه گفت :واسه پدر مادرت متاسفم بااین بچه تربیت کردنشون
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فقط اینجاست که هر کی می میره، فردا شبش کل فامیل خوابشو می بینن که تو یه باغ پر گل با یه لباس سفید بوده و گفته من جام خوبه
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هر روز شش و نیم صبح
همزمان با آغاز زندگی
بیدار میشوم و میگویم
خدایا شکرت که امروز را هم دیدم
بعدش پس از اینکه
از زنده بودنم مطمئن شدم
میگیرم تا 11 میخوابم


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • خنده
  • قهقهه
Reactions: The Black Queen، MĀŘÝM و نسترن

n@ziii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/4/20
ارسال ها
273
امتیاز واکنش
10,233
امتیاز
303
سن
20
زمان حضور
55 روز 3 ساعت 32 دقیقه
داره رعد و برق میزنه مامانم میخواد بره پشت بوم لباسارو جمع کنه
میگه وای چه رعد و برقی نکنه برق بگیرتم ؟!؟!؟!
پاشو تو برو
ینی دهنم وا موند از این حرف مامانم …
من سر راهیم ، میدونم !
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
یه بار به بابام ذل زده بودم یهو برگشت گفت چته مثه بز منو نیگا میکنی حیفه نون ؟؟؟
گفتم هیچی میخاستم مثه سوباسا با ذهنم باهات حرف بزنم
بزرگوار پاشد مثه کاکرو شوتم کرد تو کوچه
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
امروز برای اولین بار،دیدم دوتا دختر ،توماشین عروس بودن
بعد از کلی دقت فهمیدم،
اونی که تاج نداره دوماده
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
یه بارم یه مغازه آتیش گرفته بود
پریدم تو عمق آتیش یه دختررو نجات بدم
آتش نشانه گفت بیا بیرون
گفتم انسانیتت کجا رفته ؟
گفت باشه ولی اون مانکنه بیا بیرون


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و نسترن

n@ziii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/4/20
ارسال ها
273
امتیاز واکنش
10,233
امتیاز
303
سن
20
زمان حضور
55 روز 3 ساعت 32 دقیقه
ﯾﻪ همکلاسی داشتیم اﺳﻤﺶ ﺑﺎﻗﺮ ﺑﺎﻗﺮی ﺑﻮد استاد همیشه اول ﻓﺎمیلو می گفت ﺑﻌﺪ اسمو.
وﻗﺘﯽ اوﻟﯿﻦ بار ﺻﺪاش ﮐﺮد ﮔﻔﺖ ﺑﺎﻗﺮی ﺑﺎﻗﺮ ﺑﯿﺎد!!! با ﺣﺮﮐﺖ زﯾﮕﺰاﮐﯽ رفت ﭘﺎی ﺗﺨﺘﻪ!! استاد گفت:چته؟
ﭘﺴر :ﺧﻮدﺗﻮن ﮔﻔﺘﯿﻦ ﺑﺎﻗﺮی ﺑﺎ.. ﻗﺮ ﺑﯿﺎد!! ﻫﯿﭽﯽ دﯾﮕﻪ! ﮐﻞ ﮐﻼس ﻣﻨﻔﺠﺮ ﺷﺪ!
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شما هم وقتی تو GTA مسافر کشی میکردین بعد از رسیدن به مقصد و گرفتن کرایه طرف رو میکشتین یا فقط من عقده‌ای بودم؟
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
میری حموم آب داغو وامیکنی ۴۰۰ساعت وامیستی تاداغ شه
حالا کافیه تودستشویی اشتباهی آب داغو وا کنی
تو۲۰صدم ثانیه میرسه به ۱۲۰درجه سانتی گراد
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هر کسی را بهر کاری ساختن
اضافه هاشم جمع کردن باهاش این مردا رو ساختن!!
خانوما متانت خودتون رو حفظ کنید, فقط دو انگشتی دست بزنید..
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
غضنفر ميره رستوران، گارسون ميخواد بزارتش سر كار ميگه: غذاي امروز «كوجی پورو تياپوفو ساخارينو گلاسه» با «ليمو» است! غضنفر ميگه : «كوجی پورو تياپوفو ساخارينو گلاسه» با چي


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و نسترن

n@ziii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/4/20
ارسال ها
273
امتیاز واکنش
10,233
امتیاز
303
سن
20
زمان حضور
55 روز 3 ساعت 32 دقیقه
یه روز سه تا خانوم مرغه به هم میرسن اولی میگه چه روزگاری شده ، دیشب تو کیف دخترم یه عکس جوجه خروس پیدا کردم ..... دومی ميگه این که چیزی نیست یه روز دیدم دخترم تو خیابون داره با یه خروسه ميگه و ميخنده .... سومی ميگه اینها که چیزی نیست من دیشب تو کیف دخترم یه تخم مرغ پیدا کردم
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
يارو ماشينش تو برف گير ميکنه زنجير نداشته ، سينه ميزنه
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دو نفر رفته بودن شكار، اولی از دور يك شير ميبينه، نشونه ميگيره ميزنه... تيرش خطا ميره و ميخوره به دم شيره. شيره هم شاكي ميشه، ميدوه طرفشون كه سرويسش كنه. اولی جنگي ميره بالاي درخت، ميبينه رفیقش همينجور اون پايين واستاده، بهش ميگه: بابا بيا بالا، الان مياد دهنتو سرويس ميكنه. یارو يك نگاهي بهش ميكنه، ميگه: برو گمشو ! مگه من زدم؟!
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
یه بار تا ۳ظهر خوابیده بودم بابام اومد گفت بلندشو دیگه خرس گنده عصر شد، از جام پاشدم بش گفتم؛
اگر بی هدف از خواب بیدار شدید بهتر اسـت بخوابید… استیو جابز.
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
با دستاش یقمو گرفت از پنجره اتاقم منو انداخت پایین گفت؛
آدم هاي‌‌ بی ارزش را نابود کنید…. هیتلر.


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • خنده
  • قهقهه
Reactions: The Black Queen، Alone.wolf، MĀŘÝM و یک کاربر دیگر

n@ziii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/4/20
ارسال ها
273
امتیاز واکنش
10,233
امتیاز
303
سن
20
زمان حضور
55 روز 3 ساعت 32 دقیقه
عروس رفته تو گوشی مادرشوهرش
اسم خودشو همراه اول ذخیره کرده
حالا هر روز بهش پیامک میده کـه با عروس خود مهربان باشید و بـه او نیکی کنید
باشد کـه رستگار شوید و عذاب الهی شامل حالتان نشود
یه دیقه سکوت واسه خلاقیتش
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‏خونه مادر بزرگم بودیم برق رفت بابام گفت برو ببین شاید فیوز پریده
مادر بزرگم گفت نمیخواد بری بعد گوشیشو برداشت گفت نه برق محل رفته چون وای‌فای همسایه‌ هام خاموش شده
برگای کل خانواده با هم ریخت
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خوبیه دو قلو بودن اینه که میتونی اون یکی قلت رو بفرستی سر جلسه کنکور که بهتر بلده درسو؛ من یکی از دوستام اینکارو کرد ولی سریع فهمیدن،
البته اینکه خودش پسر بود و اون قلش دختر بود هم بی تاثیر نبود
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رانی چیست؟
وقتی کوچه یا خیابانی بسته باشد همشهریان به هم میگن:
را نی عمو، نرو رانی..


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • قهقهه
  • تشکر
  • خنده
Reactions: نسترن، MĀŘÝM و Mohadeseh.f

n@ziii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/4/20
ارسال ها
273
امتیاز واکنش
10,233
امتیاز
303
سن
20
زمان حضور
55 روز 3 ساعت 32 دقیقه
عارضم خدمتتون که :
دیدین گل به اون قشنگی و خوش‌بویی؛ خار داره؟
تیز هم هس بدجور هم میره تو انگشت آدم؛
خب همه چیزای خوب؛خار دارن؛
از جمله “شوهر”
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شوهر؛ هم خار داره که در اصطلاح عامیانه آن را “خارشووَر” یا همون “خواهرشوهر” مینامند…..
تا کشفیات بعدی بای
▧▨▧▨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
یسری دیدم یه عده دور مصدوم جمع شدن گفتم برین کنار من پزشکم
رفتم بالا سرش ملت گفتن چرا کاری نمیکنی
گفتم من فقط تا همین جاشو بلدم
آمبولانس اومد اول منو بخاطر شدت جراحت رسوند بیمارستان


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • قهقهه
  • تشکر
Reactions: The Black Queen، نسترن، MĀŘÝM و یک کاربر دیگر

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
دکتر به بنده خدا گفت : زنت سکته ناقص کرده ! بنده خدا گفت : ...... برده هیچ کاریو کامل انجام نمیده
◐ ◑ ◒ ◓
من آزارم به مورچه هم نمیرسه!
البته چرا یکم میرسه!
کوچیک که بودم مورچه ها رو مینداختم تو آب بعد براشون پوست تخمه میریختم تا خودشونو نجات بدن
اما توبه کردم
◐ ◑ ◒ ◓
آخرین جملات یک سوسک هنگام کشته شدنش توسط یک مرد:
بکش... آررررره بیا منو بکش
تو حسودیت می شه از اینکه زنت از من می ترسه ولی از تو نمی ترسه.


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • قهقهه
  • خنده
Reactions: کوثر پورخضر، میلان، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 8 نفر دیگر

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,358
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
یارو ازم پرسید کارت چیه گفتم تو کار فرش و تلوزیونم گفت یعنی چی
گفتم رو فرش میخوابم تلویزیون نگاه میکنم
◐ ◑ ◒ ◓
دیشب شام سوپ داشتیم
به مامانم میگم تو کشورای خارجی سوپ پیش غذاس نه شام
برگشته میگه بابات خارجیه یا اون عمه فلان فلان شدت
یعنی اصلاً لزومی نداشت پای عمه مو بکشه وسطا
نیتش فقط این بود که یه فحشی بهش بده
◐ ◑ ◒ ◓
شب تولدم، شروع کردم به باز کردن کادوها
به کادوی بابام که رسیدم دیدم یه پاکته که درش بازه
توشو که نگاه کردم دیدم نوشته:
هشتاد هزار تومنی رو که سه ماه پیش گرفتی، نمی خواد برگردونی
◐ ◑ ◒ ◓
پدربه دختر:پاشو دخترم یه لیوان آب واسه بابا بیار
دختر:ول کن بابا دارم تلویزیون میبینم. حال ندارم
دختر کوچیکتر:بابا ولش کن این خیلی بی تربیته پاشو برو خودت بخور
برای منم بیار


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • خنده
  • قهقهه
Reactions: میلان، Niuosha.dkw، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 8 نفر دیگر

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,358
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
مرد در حال جان دادن بود که به همسرش گفت :باید چیزی را به تو بگویم
زن:لازم نیست
مرد:اما اگر نگویم نمیتوانم آسوده بمیرم و عذاب وجدان رهایم نخواهد کرد
زن:باشه بگو
مرد:من زن دوم دارم
زن با خونسردی گفت :
میدونم همین امروز فهمیدم ...
حالا آروم باش تا مرگ موش کارشو بکنه...
◐ ◑ ◒ ◓
من موندم وقتی میگن مث بچه ی آدم رفتار کن ....
دقیقا باید مث هابیل رفتار کنیم یا قابیل...
◐ ◑ ◒ ◓
دقت کردید عروس دریایی داریم ولی دوماد دریایی نداریم !
یعنی بی شوهری تو عمق دریا هم موج میزنه


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • خنده
  • قهقهه
Reactions: Leila_r، کوثر پورخضر، میلان و 11 نفر دیگر

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,358
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
ﺳﺮ ﮐﻼ ﺱ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ گفتم ﺍﻧﺸﺎ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ .
“ﺍﮔﺮ ﻣﺪﯾﺮﻋﺎﻣﻞ ﺑﻮﺩﯾﺪ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﺪ؟"
ﻫﻤﻪ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻦ، ﺑﻪ ﺟﺰ ﯾﮑﻨﻔﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻭ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ.
ازش پرسیدم:ﭼﺮﺍ ﺗﻮ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﻧﻮﯾﺴﯽ؟
گفت:ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺗﺎ ﻣﻨشی بیاد تایپ کنه
ینی قوه تخیلش هلاکم کرد!!!!
◐ ◑ ◒ ◓
تو پاساژها دقت کردین
بعضی مردا دست خانومشونو میگیرن...
چون اگه دستشو ول کنن میرن خرید میکنن.
رمانتیک بنظر میرسه ولی درحقیقت اقتصاد مقاومتیه
◐ ◑ ◒ ◓
با این وضعیتی که قیمت گاو و گوسفند پیداکرده…
تا چند وقت دیگه جلوی پای عروس و داماد
” تن ماهی ” باز میکنن !


■مطالب طنز ■

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • خنده
  • قهقهه
Reactions: Leila_r، کوثر پورخضر، . faRiBa . و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا