رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت_74
#رویای_قاصدک
ماهان_خب. امشب ما تنها مهمان های این رستوران هستیم.
جا خورده ام اما سعی میکنم که زیاد نشان ندهم.
_یعنی شما یه روزه تونستین یه رستوران رو رزرو کنین؟ اینجا مطمئننا اخر هفته هاش از قبل رزرو شده. چطور ممکنه اخه
دست به گردنش می کشد و چند بار موهای پشت سرش را دست می کشد...
#پارت_73
#رویای_قاصدک
مقابل رستوران پارک میکنم و پیاده می شوم. امشب تصمیم دارم که خودم نباشم. از خود در آمدن را امتحان کنم. من از سرسپردگی و وفاداری فقط طعنه نصیبم شده یکبار هم که شده من ، من نباشم. نمیخواهم که چیزی خلاف آنچه که هستم را نشان دهم اما آن دری که با قفل و زنجیر مهر و موم شده بود را...
#پارت_72
#رویای_قاصدک
پوزخند روی لـ*ـبش ناخن روی اعصابم می کشد. تو نمیتوانی که تظاهر به آرامش بکنی در صورتی که زبان بدن تو را از برم. تو هرچقدر که میخواهی در پس پوزخند معروفت پنهان شو. اما مقابل من؟ محتاط تر باش. دندان روی هم نساب. دستت را زیر میز پنهان نکن وقتی من از انقباض بدنت میدانم که مشتش...
#پارت_71
#رویای_قاصدک
اخم هایش در هم رفته وانگار که او هم میتواند خجالت بکشد از آرتا چشم میگیرد.آرمین شیفته وار نگاهش میکند
آرمین-اخه تو این سرما کی بستنی میخوره؟ سرما میخوری خب
آرتا به قیافه بغ کرده اش نگاه می کند.
-خیله خب سنجاب کوچولو بغ نکن الان میرم میگرم برات خودم
آرتا بلند می شود تا برای...
#پارت_70
#رویای_قاصدک
ماشین آنها راهنما میزند و گوشه ای پارک می کند و ما هم پشت سرشان. پیاده می شویم و من بی نهایت حس خجالت دارم. دندان هایم گوشت تن تیدا را طلب میکنند. به سمت پارک به راه می افتیم و ارمین و تیدا با هم و ارسلان و آتنا هم در کنار هم و من آرتا پشت سرشان. از پشت سر که به دو برادر...
#پارت_69
#رویای_قاصدک
-مسخره... شوخیشم قشنگ نیست. من انقدر آرزو ها برا شما دارم. تو این ظلم رو در حق من نمیکنی
آرتا-دست بزن دارین چرا همتون؟ خدا وکیلی این کارا رو میکنین نمیگیرنتون دیگه.
-اهان یعنی طرفت دست بزنم داره ها؟ خوشم باشه چشم مامان روشن.
میخندد و همچنان سر به سرم میگذارد. به چراغ قرمز...
#پارت_69
#رویای_قاصدک
بابا-ایرادی نداره میتونن برن.
آرمین بلند می شود و نگاهی به ارسلان میکند و ارسلان را نمی بینم اما از دست کوبیدن روی شانه اش میفهمم که سعی دارد به کاری مجبورش کن که راضی نیست.. ارسلان هم از جا بلند می شود و آرمین لبخند موفقیت بر لـ*ـبش پهن می شود. ارسلان را چرا بلند کرد؟؟...
#پارت_68
#رویای_قاصدک
آتنا- پس بالاخره شیرینی بخوریم یا نه؟
بابا- هرچی مرجان خانوم بگن ایشالله که خیره
مامان نگاهی به تیدا میکند. انگار که اضطراب را از نگاهش میخواند.
مامان-خوشبخت بشن به حق فاطمه زهرا
صدای کل کشیدن خاله لیلا بلند می شود و نشمین از جا برمیخیزد تا شیرینی ها را پخش کند.
خاله لیلا-...
#پارت_67
#رویای_قاصدک
بابا-مرتضی تو جون بخواه از من. والا من نمیدونم که االان چی بگم. تیدا کم سنه داره درس میخونه اخه عجله برای چیه؟
عمو مرتضی-ما هم اصلا عجله نداریم. تا هروقت که شما صلاح بدونین. بعدم تیدا تا هروقت که میخواد درسشو ادامه بده ما که مخالفتی نداریم.
خاله لیلا- اره اصن مگه من میزارم...
#پارت_66
#رویای_قاصدک
عمو مرتضی-نگفتی به کسی اره؟
نفس عمیقی میکشد و انگار که خودش اینجا و ذهنش در خاطراتش غرق شده
- بهار سال 64 بود، همن سالای شوم جنگ... با رضا یه جا سر کار بودیم. داشتیم سر بچه ها باهم شوخی میکردیم. من به رضا گفتم بالا بری پایین بیای تو دختر دار بشی دخترت عروس منه. رضا هم می...
#پارت_65
#رویای_قاصدک
صحبت ها دو به دو میان بزرگتر ها بالا گرفته و جوانتر ها انگار فضا را سنگین تر حس میکنند که سکوت را ترجیح داده اند. یکبار دیگر هم این جمع در همین اتاق جمع شده اند که سرانجام خوبی نداشت! نمی دانم چرا حس میکنم که همه به اتفاق دارند در این باره فکر میکنند. عصبی شده ام. حالم هیچ...
#پارت_64
#رویای_قاصدک
به دور دست خیره شدم و انگار از یجایی به بعد موضوع صحبتم دیگر تیدا نبوده. سنگینیه نگاه آرتا باعث میشود که سر برگردانم.
آرتا- ایلدا یه نگاه به خودت بنداز! تو چی کم داری؟ از جمال و کمال و سواد و شعور؟چرا خوشحال نیستی؟ این همه سال گذشته! بس نیست؟ من جیگرم پاره پاره میشه برات...
#پارت_63
#رویای_قاصدک
تیدا-ایلدا مطمئنی که خوب شدم؟
-مثل فرشته ها شدی قربونت برم من
از نگاه کردن به دردانه ام خسته نمیشوم.بی نهایت زیبا و باوقار شده.بعد از ساعت ها گشتن در پاساژها این لباس را که هر سه رویش اتفاق نظر داشتیم را انتخاب کردیم. یک پیراهن به رنگ زرشکی که یقه مربعی شکلی دارد. روی حلقه...
#پارت_62
#رویای_قاصدک
تیدا-اینه؟ از کجا تورش کردی اجی؟ ایول حالا چی میخوای بپوشی؟
با چشمانی به قاعده توپ تنیس خیره شان می شوم.
-واقعا که چه توری؟ بی عقلین جفتتون
تیدا-یعنی چی؟
مرضیه- یعنی انـ*ـدام بدن آسمون وا شده خواهرت افتاده از توش که انقدر ادا داره واسه ما. خدا شانس بده
با تاسف نگاهشان میکنم. تقه...
#پارت_61
#رویای_قاصدک
-یعنی تو چک کردی؟ خداوکیلی تو چقدر بیکاری؟
مرضیه- بیا عکساشو نشونت بدم اصن لامصب تیکه ست. ماشین دو درم داره. تو فکر فرو میرود و به طرفم برمیگردد. یعنی زنش شی میزاره من یه دور با ماشینش بزنم؟
-بمیر بابا. تو حالت خوب نیس اصن
در میزنند
-بفرمایین
پری با چهره ای پر از خنده وارد...
#پارت_60
#رویای_قاصدک
سری از کلافگی تکان میدهم. حقیقتا حوصله ی کنه بازی هایش را ندارم
-آقای میوه چی عزیز ما قبلا هم شام رو امتحان کردیم چیز جالبی ازش در نیومد بهتره که فراموشش کنیم
ماهان-شرایط با الان فرق می کرد. سفارشایی که خورده نشد و حتی همونم خودتون حساب کردین رو خیلی نمیشه بعنوان یه دعوت...
#پارت_59
#رویای_قاصدک
سوت بلندی می کشد و دوباره وسه باره میخواندو هر هر میخندد.
مرضیه-مرگ من تو عاشق سـ*ـینه چاک داشتی و نگفتی؟
-چی میگی چرت و پرت میگی. من الان قیافه م شبیه کسایی که میدونن کی فرستاده اینو؟ بیشتر هنگم الان
لرزش گوشی حواسم را به خود جلب میکند.
-ماهان میوه چیه جواب بدم؟
مرضیه-از اون...
#پارت_58
#رویای_قاصدک
مرضیه- جانم چیشده
پری- هیچی خانوم سلیمی جان یه سبد گل رسیده برای خانوم پارسا که میگن باید به خودشون تحویل بدن. تشریف میارین لطفا
ابروهایم از سر تعجب به پیشانیم می چسبد. سبد گل را چه کسی و به چه مناسبتی فرستاده؟
-لطفا هدایتشون کن اینجا
پری می رود و لحظاتی بعد یک مرد جوان با...
#پارت_57
#رویای_قاصدک
دوباره به او پشت میکنم و در نمای خیابان غرق می شوم
-اره بچم خیلی استرس داشت. بعد از شامم مامان رفت اتاق تیدا که سر از ماجرا دربیاره که علاقه شون در چه حدیه و اینا تیدا هم سربسته یه چیزایی بهش گفته نه به اون شکلی که با من صحبت کرد ولی گفته که خیلی وقته که میخوان همدیگه رو...
#پارت_56
#رویای_قاصدک
مرضیه-تو که دهن بدبختو ساییدی با این سختگیری هات
-مرضیه موضوع بحثمون تیداست!!!! من نه بخاطر اون بلکه بخاطر خودم باااید سخت گیر باشم من باید نهایت تلاشم رو بکنم که نقطه کوری تو ماجرا برام نمونه که بعدا نگم میتونستم جلوی یه فاجعه رو بگیرم و نگرفتم.
بلند میشوم به کنار پنجره...