خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,109
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 50 دقیقه
هست آرام دل، آن را که دلارامی هست
خرم آن دل، که در او، صبری و آرامی هست

بر بنا گوشش اگر دانه در بینی باز
مشو آشفته، که از غالیه هم دامی هست

تو یقین دان، که به جز در دهن تنگ تو نیست
هیچ اگر یک سر مو در دو جهان کامی هست

سـ*ـاقی امشب، سر آن جام لبالب دارم
کاخر اندوه مرا، نیز سرانجامی هست

عود اگر دود کند، بر سر آن، دامن پوش
تا ندانند، که در مجلس ما خامی هست

حالم، از باد سحر پرس، که در صحبت او
جان تیمار مرا، پیش تو پیغامی هست

شام هجران تو را، خود سحری نیست پدید
صبح امید مرا، همنفس شامی هست

به فدای تن و انـ*ـدام چو گلبرگ تو باد
هر کجا، در همه آفاق گل اندامی هست

صبر و آرام ز سلمان چه طمع می‌داری
تو برآنی که مرا صبری و آرامی هست


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,109
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 50 دقیقه
بی‌وفا می‌خواندم، آن بی‌وفا، پیداست کیست
من به مهرش می‌دهم جان، بی‌وفا پیداست کیست

باز بی مهر و وفا، می‌خواندم اما به گل
مهر نتوان کرد پنهان، بی‌وفا پیداست کیست

بی‌وفا آن است کو بر گردد از پیمان و عهد
ما بر آن عهدیم و پیمان، بی‌وفا پیداست کیست

جان فدای او شد و او داد جانم را به باد
در میان جان و جانان، بی‌وفا پیداست کیست

صبح با گل گفت کای گل نیستت بوی وفا
گل جوابش داد خندان، بی‌وفا پیداست کیست

یار گیرم بی‌وفا می‌گیردم، چون صبحدم
بر تو چون خورشید تابان، بی‌وفا پیداست کیست

او عتابی می‌کند، اما وفا، می‌گویدم
رو تو خوش می‌باش، سلمان، بی‌وفا پیداست کیست


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,109
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 50 دقیقه
یار ما را یار بسیارست تا او یار کیست
دل بسی دارد ندانم، زان میان، دلدار کیست

خاک پایش را تصور می‌کند در چشم خویش
هر کسی تا کحل چشم دولت بیدار، کیست

میدهم جان و ستانم عشوه، این داد و ستد
جز که در بازار سودای تو، در بازار کیست

خواستم مردن به پیشش گفت رویش کار خود
کین نه کار توست ای جان و جهان پس کار کیست

جان من چون چشم او بیدار شد، گیرم که هست
جان من بیمار چشمش، چشم او بیمار کیست

کاشکی دیدی، گل رخسار خود در آینه
تا بدانستی که در پای دل من، خار کیست

دل ز سلمان برد و خونش خورد و می‌گوید کنون
کار عالم بین، که چون کار من بیکار کیست


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,109
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 50 دقیقه
سرو خواند، با تو خود را راست، اما راست نیست
سرو را این حسن و زیبایی که قدت راست نیست

راستی را سرو بس رعناست اما این که باد
در سر افکندست، یعنی با تو هم بالاست نیست

قصد جانم می‌کنی، من خود، فدایت می‌کنم
گر تو پنداری، که تقصیری که هست، از ما نیست


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,109
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 50 دقیقه
شب فراق تو را روز وصل، پیدا نیست
عجب شبی، که در آن شب، امید فردا نیست

تطاول سر زلف تو و شبان دراز
چه داند، آنکه گرفتار بند و سودا نیست

غم ملامت دشمن، ز هر غمی بترست
مرا ملامت هجران دوست، پیدا نیست

پدر به دست خودم، توبه می‌دهد وین کار
به دست و پای من رند بی سر و پا نیست

خدنگ غمزه گذر می‌کند ز جوشن جان
اگر تو را، سپر صبر هست ما را نیست

من آن نیم، که ز راز تو دم زنم، چون نی
وگر رود سخن از ناله، ناله از ما نیست

تو راست، بر سر من جای تا سرم بر جاست
دریغ عمر عزیزم، که پای بر جا نیست

حدیث شوق، چو زلف دراز گشت، دراز
بجان دوست، که یک موی، زیر بالا نیست

خیال زلف و رخت، روز و شب برابر ماست
کجاست، نقش دهانت که هیچ پیدا نیست

من از طبیب، مداوای عشق پرسیدم

جواب داد، که سلمان به جز مدارا نیست


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,109
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 50 دقیقه
بیمار غمت را به جز از صبر دوا نیست
صبرست دوای من و دردا که مرا نیست

از هیچ طرف راه ندارم که ز زلفت
بر هیچ طرف نیست که دامی ز بلا نیست

عشق است میان دل و جان من و بی‌عشق
حقا که میان دل و جان هیچ صفا نیست

زاهد دهدم توبه ز روی تو زهی روی
هیچش ز خدا شرم و ز روی تو حیا نیست

مهری و وفایی که تو را نیست مرا هست
صبری و قراری که تو را هست مرا نیست


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,109
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 50 دقیقه
داغ سودای تو بر جان رهی تنها نیست
در جهان کیست، که شوریده این سودا نیست

هر که گوید که منم فارغ ازین غم، غلط است
هیچ کس نیست که او غرقه این دریا نیست

ای که منعم کنی از عشق که فردایی هست
من برآنم که شب عشق مرا فردا نیست

شب هجران ترا هست به غایت اثری
صبح وصل است که هیچش اثری پیدا نیست

مردگان را اثر مرحمتت، زنده کند
این نظر با دگران است ترا، با ما نیست

خبر من، که برد غیر صبا، بر در دوست
ای صبا، خیز تو را سلسله‌ای بر پا نیست

دل و دین کرده‌ای از ما طلب و این سهل است
مشکل این است که دین و دل ما بر جا نیست

آتش آب و دل دیده سلمان، دل تو
عاقبت نرم کند، سخت‌تر از خارا نیست


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,109
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 50 دقیقه
چشم من گوش خیالت دارد، اما خواب نیست
هست جان را، عزم پا بـ*ـو*ست ولی، اسباب نیست

دیده را هر شب خیالت می‌شود مهمان، ولی
دیده را اسباب مهمان در میان جز آب نیست

رویت آمد، قبله دل ابروت، محراب جان
اهل معنی را برون، زین قبله و محراب نیست

با خیالت، خواب در چشمم نمی‌گیرد قرار
خواب می‌داند که راه سیل، جای خواب نیست

رشته جانم کی آرد تاب شمع روی تو
چون چراغ عقل را با شور عشقت تاب نیست

مجلس ما روشن است، از طلعتش، مه را بگو
دیده بر هم نه، که امشب حاجت مهتاب نیست

رسم دین بگذاشت سلمان، مذهب رندی گرفت
ترک این مذهب گرفتن، مذهب اصحاب نیست


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,109
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 50 دقیقه
عاشق سرمست را، با دین و دنیا کار نیست
کعبه صاحب‌دلان، جز خانه خمار نیست

روی زرد عاشقان، چون می‌شود گلگون به می
گر خم خمار را رنگی ز لعل یار نیست

زاهدی گر می‌خرد عقبی، به تقوی، گو، بخر
لاابالی را، سر و سودای این بازار نیست

از سر من باز کن سـ*ـاقی خرد را، کاین زمان
با خیالش خلوتی دارم که جان را بار نیست

طلعتش، آیینه صنع است و در آیینه‌اش
جمله حیرانند و کس را زهره گفتار نیست

شمع ما گر پرده بر می‌دارد، از روی یقین
در حق آتش‌پرستان، بعد از آن انکار نیست

حال بی‌خوابی چشم من، چه می‌داند کسی
کاو چو اختر هر شبی تا صبحدم بیدار نیست

دامن وصلش به جان از دست دادن مشکل است
ورنه جان دادن، به دست عاشقان دشوار نیست

دوش با دل، راز عشق دوست گفتم، غیرتش
گفت سلمان بس، که هر کس محرم اسرار نیست


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,109
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 50 دقیقه
می‌کشم دردی که درمانیش، نیست
می‌روم راهی که پایانیش نیست

هر که در خم خانه عشق تو بار
یافت برگ هیچ بستانیش نیست

بندگان دارد بسی سلطان غم
لیک چون من بند فرمانیش نیست

هر که جان در ره جانانی نباخت
یا ز دل دورست یا جانیش نیست

خود دل مجموع، در عالم که دید
کز عقب آه پریشانیش نیست

چشم ترکت کو سیه دل کافری است
هیچ رحمی، بر مسلمانیش نیست

چشم آن انسان که عاشق نیست هست
راست چون عینی که انسانیش نیست

هر که چون سلمان به زلف کافرت
نیستش اقرار، ایمانیش نیست


اشعار سلمان ساوجی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا