- عضویت
- 20/8/18
- ارسال ها
- 765
- امتیاز واکنش
- 15,356
- امتیاز
- 303
- سن
- 25
- زمان حضور
- 35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
مامان با لبخند معنیداری بهم نگاه کرد که بابا گفت:
_شیرین خانم تا من لباسمرو عوض میکنم شما برو دو تا چایی بریز بیار.
چشمی گفتم و بعد بلند شدم و به سمت آشپزخونه رفتم
قطعا بابا هنوز نمیدونست اسماعیل خواستگارمِ وگرنه اینقدر خوب و خونسرد برخورد نمیکرد
چاییهای خوشرنگی تو استکانهای کمر باریک ریختم و به همراه شکلات به پذیرایی بردم...
_شیرین خانم تا من لباسمرو عوض میکنم شما برو دو تا چایی بریز بیار.
چشمی گفتم و بعد بلند شدم و به سمت آشپزخونه رفتم
قطعا بابا هنوز نمیدونست اسماعیل خواستگارمِ وگرنه اینقدر خوب و خونسرد برخورد نمیکرد
چاییهای خوشرنگی تو استکانهای کمر باریک ریختم و به همراه شکلات به پذیرایی بردم...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان اسی قصاب عاشق می شود | gandom کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: