خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
تا ذره ای ز درد خودم را نشان دهم
بگذار در جدا شدن از یار جان دهم

همچون نسیم میگذرد تا به رفتنش
چون بوته زار دست برایش تکان دهم

دل بـرده از من آنکه زمن دل بریده است
دیگر دی این شرط بندی نباید زیان دهم

یعقوب صبر داشت و دوری کشیده بود
چون نیستم صبور چرا امتحان دهم

یوسف فروختن به زر ناب هم خطا است
نفرین اگر تو را به تمام جهان دهم

***

دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه که تصویر تو را قالب گرفت

خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت

در قنوتم ز خدا « عقل » طلب میکردم
« عشق » اما خبر از گوشه محراب گرفت
کی به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را میشود از حافظه آب گرفت؟!


اشعار فاضل نظری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت
خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت

شبی در پیچ زلف موج در موجت تماشا کن
نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت

مزن تیر خطا! آرام بنشین و مگیر از خود
تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت

همیشه رود با خود میوه غلطان نخواهد داشت
به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت

به مرگی آسمانی فکر کن! محکم قدم بردار
به حلق آویز داری را که از دست تو خواهد رفت


***
چه جای شکوه اگر زخم آتشین خودم
که هر چه بود ز مار در آستین خودم

فقط به خیزش فواره ها نظر کردم
فرود آب ندیدم! فریب از این خوردم

مرا نه دشمن شیطانی ام به خاک افکند
که تیر وسوسه از یار ِ در کمین خوردم

ز من مخواه کنون با یقین کنم توبه
من از بهشت مگر میوه با یقین خوردم!

قفس گشوده ام و « اختیار » بخشیدی
همین که از قفست پر زدم، زمین خوردم


اشعار فاضل نظری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
با هر بهانه و هوسی عاشقت شده ست
فرقی نمیکند چه کسی عاشقت شده ست

چیزی ز ماه بودن تو کم نمیشود
گیرم که برکه ای نفسی عاشقت شده ست

ای سیب سرخ غلت زنان در میسر رود
یک شهر تا به من رسی عاشقت شده ست

پر میکشی و وای به حال پرنده ها
کز پشت میله قفسی عاشقت شده ست

آيينه ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمیکند چه کسی عاشقت شده ست

***
مپرس حال مرا! روزگار یارم نیست
جهنمی شده ام، هیچ کس کنارم نیست

نهال بودم و در حسرت بهار! ولی
درخت میشوم و شوق برگ و بارم نیست

به این ننیجه رسیدم که سجده کردن من
به جز مبارزه با آفریدگارم نیست

مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده ای ست
که هر چه هست ندارم! که هر چه دارم نیست
شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید –
بروید آن گل سرخی که بر مزارم نیست


اشعار فاضل نظری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نیستی کم! نه از آیینه نه حتی از ماه
که ز دیدار تو دیوانه ترم تا از ماه

من محال است به دیدار تو قانع باشم
کی پلنگی شده راضی به تماشا از ماه

به تمانی تو دریا شده ام! گر چه یکی ست
سهم یک کاسه آب و دل دریا از ماه

گفتم این غم به خداوند بگویم، دیدم
که خداوند جدا کرده زمین را از ماه

صحبتی نیست! اگر هم گله ای هست از اوست
میتوانیم برنجیم مگر ما از ماه!

***





شاهرگهای زمین از داغ باران پر شده است
آسمانا! کاسه صبر درختان پر شده است

زندگی چون ساعت شماطه دار کهنه ای
از توقف های و رفتن ها یکسا ن پر شده است

چای مینوشم که با غفلت فراموشت کنم
چای مینوشم ولی از اشک، فنجان پر شده است

بس که گلهایم به گور دسته جمعی رفته اند
دیگر از گلهای پر پر خاک گلدن پر شده است

دوک نخ ریسی بیاور یوسف مصری ببر
شهر از بازار یوسف های ارزان پر شده است

شهر گفتم؟! شهر! آری شهر! آری شهر! شهر
از خیابان! از خیابان! از خیابان پر شده است


اشعار فاضل نظری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
اگر چه شمعی و از سوختن نپرهیزی
نبینم ات که غریبانه اشک میریزی!

هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن!
بخند! گر چه تو با خنده هم غم انگیزی

خزان کجا تو کجا تک درخت من! باید
که برگ ریخته بر شاخه ها بیاویزی

درخت، فصل خزان هم درخت میماند
تو«پیش فصل» بهاری نه اینکه پاییزی

تورا خدا به زمین هدیه داده چون باران
که آسمان و زمین را به هم بیامیزی

خدا دلش نمی آمد که از تو جان گیرد
وگرنه از دگران کم نداشتی چیزی


اشعار فاضل نظری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
راحت بخواب ای شهر! آن دیوانه مرده ست
در پیله ی ابریشمش پروانه مرده ست

در تنگ، دیگر شور دریا غوطه ور نیست
آن ماهی دلتنگ ، خوشبختانه مرده ست

یک عمر زیر پا لگد کردند او را
اکنون که میگیرند روی شانه مرده ست

گنجشک ها! از شانه هایم برنخیزید
روزی درختی زیر این ویرانه مرده ست

دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش
آن شمع را خاموش کن! پروانه مرده ست

***

عشق تا بر «دل» بیچاره فروریختنی است
دل اگر کوه! به یکباره فروریختنی است

خشت بر خشت برای چه به هم بگذارم
من که دانم دیواره فروریختنی است

آسمانی شدن از خاک بریدن میخواست
بی سبب نیست که فواره فروریختنی است

از زلیخای ِ درونت بگریز ای یوسف
شرم این پیرهن پاره فروریختنی است

هنر آن است که عکس تو بیفتد در ماه
ماه در آب همواره فروریختنی است


اشعار فاضل نظری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
تمام مردم دنیا اگر چشمشان به ظاهر توست
نگاه من به دل پاک جان و طاهر توست

فقط نه من به هوای تو اشک میریزم
که هر چه رود در این سرزمین مسافر توست

همان بس است که با سجده دانه برچیند
کسی که چشم تو را دیده است و کافر توست

به وصف هیچ کسی جز تو دم نخواهم زد
خوشا کسی که اگر شاعر است، شاعر توست

که گفته است که من شمع محفل غزلم؟!
به آب و آتش اگر میزنم به خاطر توست


اشعار فاضل نظری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند؟!
آری! اگر بسیار اگر کم فرق دارند

شادم تصور میکنی وقتی ندانی
لبخندهای شادی و غم فرق دارند

برعکس میگردم طواف خانه ات را
دیوانه های آدم به آدم فرق دارند

من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان
با این حساب اهل جهنم فرق دارند

بر من به چشم کشته عشقت نظر کن
پروانه های مرده با هم فرق دارند

***

از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیت کنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
اب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند


اشعار فاضل نظری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
توان گفتن آن راز جاودانی نیست
تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست

پراز هراس و امیدم که هیچ حادثه ای
شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست

زدست عشق به جز خیر بر نمی آید
وگرنه پاسخ دشنام، مهربانی نیست

درختها به من آموختند فاصله ای
میان عشق زمینی و آسمانی نیست

به روی آینه ی پر غبار من بنویس
بدون عشق جهان جای زندگانی نیست

***

چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگریست
جای گلایه نیست! که این رسم دلبری ست

هرکس گذشت از نظرت در دلت نشست
تنها گـ ـناه آینه ها زود باوری ست

مهرت به خلق بیشتر از جور بر من است
سهم برابر همگان نابرابری ست

دشنام یا دعای تو در حق من یکی است
ای آفتاب! هرچه کنی ذره پروری ست

ساحل جواب سرزنش موج را نداد
گاهی فقط سکوت سزای سبکسری ست


اشعار فاضل نظری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
این طرف مشتی صدف، آنجا کمی گِل ریخته
موج، ماهی های عاشق را به ساحل ریخته

بعد از این در جام ما تصویر ابر تیره ایست
بعد از این در جام دریا ماه کامل ریخته

مرگ حق دارد که از ما روی برگردانده است
زندگی در کام ما زهر هلاهل ریخته

هرچه دام افکندم آهوها گریزان تر شدند!
حال، صدها دام ِ دیگر در مقابل ریخته

هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست
هرکجا پا می گذارم دامنی دل ریخته

عارفی از نیمه ی راه تحیر بازگشت
گفت: خون عاشقان منزل به منزل ریخته...

***
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم

به غواصان بگو کافی ست هرچه بی سبب گشتند
در این دریای طوفان دیده مرجانی نمی بینم

چه بر ما رفته است؟ ای عمر! ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم؟!
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم...


اشعار فاضل نظری

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا