خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کماندار

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
206
امتیاز
103
زمان حضور
15 ساعت 49 دقیقه
غمخوار من ! به خانه ی غم ها خوش آمدی
بامن به جمع مردم تنها خوش آمدی

بین جماعتی که مرا سنگ می زنند
می بینمت ، برای تماشا خوش آمدی

راه نجات از شب گیسوی دوست نیست
ای من ! به آخرین شب دنیا خوش آمدی

پایان ماجرای دل و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی

با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی

ای عشق ، ای عزیز ترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی


اشعار فاضل نظری

 

کماندار

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
206
امتیاز
103
زمان حضور
15 ساعت 49 دقیقه
سرسبز دل از شاخه بریدم ، تو چه کردی ؟
افتادم و بر خاک رسیدم ، تو چه کردی ؟

من شور و شر موج و تو سرسختیِ ساحل
روزی که به سوی تو دویدم ، تو چه کردی ؟

هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی
من قاصدِ خود بودم و دیدم تو چه کردی

مغرور ، ولی دست به دامانِ رقیبان
رسوا شدم و طعنه شنیدم ، تو چه کردی ؟

«تنهایی و رسوایی » ، « بی مهری و آزار »
ای عشق ، ببین من چه کشیدم تو چه کردی!


اشعار فاضل نظری

 

کماندار

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
206
امتیاز
103
زمان حضور
15 ساعت 49 دقیقه
قاصدک های پریشان را که با خود باد برد
با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد

ای که می پرسی چرا نامی ز ما باقی نماند
سیل وقتی خانه ای را برد، از بنیاد برد

عشق می بازم که غیر از باختن در عشق نیست
در نبردی این چنین هر کس به خاک افتاد، بُرد

شور شیرین تو را نازم که بعد از قرن ها
هر که لاف عشق زد، نامی هم از فرهاد برد

جای رنجش نیست از دنیا، که این تاراجگر
هر چه برد، از آنچه روزی خود به دستم داد برد

در شرط بندی دوستی، جز رازداری شرط نیست
هر که در میخانه از سرخوشی نزد فریاد، برد


اشعار فاضل نظری

 

کماندار

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
206
امتیاز
103
زمان حضور
15 ساعت 49 دقیقه
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم

در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

چیزی که میان من و تو نیست غریبی ست
صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم

انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم

از سایه سنگین تو من کمترم آیا
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم

ای عشق مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم


اشعار فاضل نظری

 

کماندار

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
206
امتیاز
103
زمان حضور
15 ساعت 49 دقیقه
خدا برای چه یک روح با دو جسم سرشت
مرا برای جهنم، تو را برای بهشت

من و تو هر دو به یک صورت آفریده شدیم
یکی در آیینه زیبا، یکی در آیینه زشت

گمان مکن که تو مختاری و جهان مجبور
که اختیار تو را هم خدا به جبر نوشت

اراده ای ست به گمراهی و هدایت ما
کدام معبد و مسجد؛ کدام دیر و کنشت؟!

اگر بناست بمانیم زیر این آوار
بگو دگر نگذاریم خشت بر سر خشت


اشعار فاضل نظری

 

کماندار

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
206
امتیاز
103
زمان حضور
15 ساعت 49 دقیقه
به دریا می زنم! شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر

من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم
که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر

به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز می دانم
به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر

من از آغاز در خاکم نَمی از عشق می بینم
مرا می ساختند ای کاش، از آب و گِلی دیگر

طوافم لحظه ی دیدار چشمان تو باطل شد
من اما همچنان در فکر دور باطلی دیگر

به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم
مگر بیدار سازد غافلی را، غافلی دیگر


اشعار فاضل نظری

 

کماندار

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
206
امتیاز
103
زمان حضور
15 ساعت 49 دقیقه
فواره‌وار، ‌سر به ‌هوایی و سر به ‌زیر
چون تلخی نوشیدنی، دل‌آزار و دل‌پذیر

ماهی تویی و آب، من و تنگ، روزگار
من در حصار تنگ و تو در مشت من اسیر

مرداب زندگی همه را غرق کرده است
ای عشق، همتی کن و دست مرا بگیر

ای مرگ می‌رسی به من، اما چقدر زود
ای عشق می‌رسم به تو، اما چقدر دیر

شیرینی فراق کم از شور وصل نیست
گر عشق مقصد است، خوشا لـ*ـذت مسیر

چشم‌انتظار حادثه‌ای ناگهان مباش
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر


اشعار فاضل نظری

 

کماندار

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
206
امتیاز
103
زمان حضور
15 ساعت 49 دقیقه
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار، کافی نیست

چنان که یخ زده تقویم ها اگر هر روز
هزار بار بیاید بهار، کافی نیست

به جرم عشق تو باشد که آتشم بزنند
برای کشتن حلاج، دار کافی نیست

گل سپیده به دشت سپید می روید
سپیدبختی این روزگار کافی نیست

خودت بخواه که این انتظار سر برسد
دعای این همه چشم انتظار کافی نیست


اشعار فاضل نظری

 

کماندار

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
206
امتیاز
103
زمان حضور
15 ساعت 49 دقیقه
از باغ می برند چراغانیت کنند
تا کاج جشن های زمستانیت کنند

پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند

یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند

ای گل گمان مبر به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند

یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند


اشعار فاضل نظری

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
به نسیمی همه را ره هم میریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم میزیرد؟

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن آب به هم میریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه میماند و ناگاه به هم میریزد

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم میریزد

آه! یک روز همین آه تو را میگیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم میریزد

***

خطی کشید روی تمام سوال ها
تعریف ها معادله ها احتمالها

خطی کشید روی تساوی عقل و عشق
خطی دگر به قاعده ها و مثال ها

خطی دگر کشید به قانون خویشتن
قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها

از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید
خطی به روی دفتر خط ها و خال ها

خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد
با عشق ممکن است تمام محالها


اشعار فاضل نظری

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا