خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,848
امتیاز واکنش
34,102
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 17 ساعت 17 دقیقه
وقتی فیلم‌نامهٔ دوستانی مثل ما را خواندم، این حس را داشتم که انگار یک نفر کل سال دنبالم بود، شوخی‌هایم را دزدیده بود، رفتارم را تقلید کرده بود و دیدگاه خسته، ولی بامزه‌ام از زندگی را نسخه‌برداری کرده بود. یکی از شخصیت‌ها بیشتر از بقیه نظرم را جلب کرد: این‌طور نبود که حس کنم می‌توانم «چندلر» را بازی کنم، چندلر خودِ من بود.
***
این‌ها را نمی‌نویسم تا همه برایم احساس ترحم کنند... این واژه‌ها را می‌نویسم؛ چون عین حقیقت‌اند. می‌نویسمشان؛ چون ممکن است انسان دیگری مثل من گیج شده باشد، می‌داند باید نوشیدنی را ترک کند، تمام اطلاعات را دارد و عواقبش را خوب می‌داند؛ اما همچنان نمی‌تواند دست از نوشیدن بردارد.
***
نفس... عجب چیز شگفت‌انگیزی که همه‌مان دست‌کمش می‌گیریم.


فرندز | متیو پری

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-، YeGaNeH و ~MobinA~

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,848
امتیاز واکنش
34,102
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 17 ساعت 17 دقیقه
من خودم هستم و همین باید کافی باشد، همیشه همین کافی بوده.
***
اما همیشه، اوضاع قبل از بهترشدن، بدتر می‌شود.
***
تنها کاری که باید می‌کردم، این بود که روزهایی را که تمایل به خودکشی داشتم، نادیده می‌گرفتم، هیچ اقدامی بابتش انجام نمی‌دادم و به این فکر می‌کردم که دیر یا زود حالم بهتر می‌شود و دیگر دلم نمی‌خواهد بلایی سر خودم بیاورم.
***
قرار است کی باشم؟ هر کی که هست، او را مردی در نظر می‌گیرم که بالاخره واقعیت به مذاقش خوش آمده است. با آن ذائقه جنگیدم ها، خدایا، چقدر هم سخت جنگیدم؛ اما در آخر اعتراف به شکست معادل پیروزی بود. اعتیاد، آن چیز وحشتناک بزرگ، قوی‌تر از این حرف‌هاست که بتوان تنهایی به نبردش رفت؛ اما با همدیگر، روز به روز، می‌توانیم شکستش دهیم. تنها کارِ درستِ زندگی‌ام این بود که تسلیم نشدم، هیچ‌وقت دستانم را بالا نبردم و نگفتم: «کافیه، دیگه نمی‌تونم، تو بُردی» و به‌خاطر همین، حالا سرفرازم و آماده‌ام تا با هر چالش جدیدی روبه‌رو شوم. روزی هم ممکن است اسم شما را بخوانند تا برای انجام کاری مهم فراخوانده شوید، پس برای آن آماده باشید.


فرندز | متیو پری

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-، YeGaNeH و ~MobinA~

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,848
امتیاز واکنش
34,102
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 17 ساعت 17 دقیقه
«واقعیت چیزیه که فقط به‌مرور زمان به مذاق آدم خوش می‌آد.»
***
می‌دانم در تاریکی کورسوی نوری هست. هست... فقط باید به‌اندازهٔ کافی دنبالش بگردید.
***
شویمر که وقتی خیلی راحت می‌توانست تنهایی از همه‌مان بیشتر سود کند، کاری کرد هوای همدیگر را داشته باشیم و تصمیم گرفت عین تیم، همگی هفته‌ای یک‌میلیون دلار به جیب بزنیم. لیسا کودرو... هیچ زنی به‌اندازهٔ او خنده به لـ*ـب‌های من نیاورده است. کورتنی کاکس که باعث شد آمریکایی‌ها باور کنند کسی آن‌قدر زیبا ممکن است با پسری مثل من ازدواج کند. جِنی که به من اجازه داد هر روز، دو ثانیه بیشتر به چهرهٔ زیبایش زل بزنم. مت له بلانک که توانست شخصیتی کم‌وبیش کلیشه‌ای را تبدیل به بانمک‌ترین شخصیت سریال کند. با هرکدامشان تنها یک تماس تلفنی فاصله داشتم. در برنامهٔ تجدید دیدار، من از همه بیشتر گریه کردم؛ چون می‌دانستم چه چیزی دارم و حس قدردانی آن روزم مساوی با حس قدردانی امروزم است.


فرندز | متیو پری

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-، YeGaNeH و ~MobinA~

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,848
امتیاز واکنش
34,102
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 17 ساعت 17 دقیقه
باید یادم می‌آمد که پدرم به‌خاطر ترسش ترکمان کرده بود و مادرم بچه‌ای بود که داشت نهایت سعی‌اش را می‌کرد. تقصیر او نبود که مجبور بود این‌همه از وقتش را به نخست‌وزیر کوفتی کانادا اختصاص دهد... هیچ‌وقت قرار نبود ساعت کاری‌اش نه تا پنج باشد، حتی با وجود بچه در خانه. اما آن موقع نمی‌توانستم این واقعیت‌ها را ببینم؛ ولی الان که اینجاییم... باید روبه‌جلو می‌رفتم، و روبه‌بالا، و متوجه می‌شدم که دنیای بزرگ و وسیعی آن بیرون هست که تمام هدف و قصدش نابودکردن من نبود. در واقع، اصلاً من به هیچ‌جایش نبودم. دنیا سر جایش بود، مانند حیوانات و هوای سرد و سوزدار؛ کائنات خنثی بود، و زیبا، و با یا بدون من به کار خودش ادامه می‌داد.
***
خدا همه‌جا هست... فقط باید خط تماس را باز نگه داری و گاهی سکوت کنی؛ وگرنه تماس خدا را از دست می‌دهی.
***
وقتی مرد یا زنی از من می‌خواهد در ترک‌کردن کمکش کنم، و من هم این کار را می‌کنم، تماشای نوری که آهسته‌آهسته به چشمانشان برمی‌گردد، برای من عین دیدن خداست


فرندز | متیو پری

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-، YeGaNeH و ~MobinA~

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,848
امتیاز واکنش
34,102
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 17 ساعت 17 دقیقه
پاک‌بودن اکنون مهم‌ترین هدف زندگی‌ام شده است؛ چون یاد گرفتم که اگر هرچیزی را جلوتر از پاک‌بودن قرار دهی، وقتی بنوشی، همان «هرچیز» را هم از دست می‌دهی.
***
شاید چون همیشه در تلاش بودم چاله‌ای معنوی را با چیزهای مادی پر کنم... نمی‌دانم. در هر حال، وقتی روز آخر فیلم‌برداری رسید، روی تختم در هتلم در شیکاگو نشستم و گریه کردم. هق‌هق گریستم و گریستم؛ چون حتی آن موقع هم می‌دانستم هرگز دیگر چنین تجربه‌ای در زندگی‌ام نخواهم داشت... اولین فیلمم، به دور از خانه، آزاد بودم که لاس بزنم و بنوشم و با مرد جوان باهوشی مانند ریور فینیکس وقت بگذرانم.
***
گرچه با خدا رابـ*ـطه‌ای دارم و اغلب علی‌رغم همهٔ اتفاقات شکرگزارش هستم، گاهی اوقات دلم می‌خواهد به خدا بگویم که متنفرم ازت که مسیر زندگی‌ام را این‌قدر دشوار کردی.


فرندز | متیو پری

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-، YeGaNeH و ~MobinA~

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,848
امتیاز واکنش
34,102
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 17 ساعت 17 دقیقه
باید متوجه می‌شدم که موقع مرگ، دلم می‌خواست اعتبار بازی‌کردن در فرندز آن پایین‌پایین‌های فهرست دستاوردهای من باشد. باید به خودم یادآوری می‌کردم که با آدم‌ها مهربان باشم... کاری کنم که برخوردشان با من تجربه‌ای شاد برایشان باشد، نه تجربه‌ای که لزوماً من را پُر از ترس و وحشت کند؛ انگار تنها چیزی که اهمیت دارد، همین است. باید مهربان می‌بودم، بهتر عشق می‌ورزیدم، بهتر گوش می‌دادم، بی‌قیدوشرط می‌بخشیدم. وقتش بود دست از آدم عوضیِ ترسو بودن بردارم و متوجه شوم که با به‌وقوع‌پیوستن اوضاع و موقعیت‌های مختلف، آمادهٔ مواجهه با آن‌ها باشم؛ چون قوی بودم.
***
که انتظارش را نداشتم: اینکه باهم‌نبودنشان کار درستی بود. قسمت این بود که با هم نباشند. درست این بود که از هم جدا باشند. هر دو متعاقباً نیمه‌های گمشدهٔ خود را پیدا کرده بودند. متی دیگر لازم نبود آرزو کند که ای کاش پدر و مادرش با هم بودند.
***
یکی از مشکلات بزرگم و دلیل اینکه چرا این سال‌ها این‌همه دردسر با پاک‌شدن داشتم، این است که هرگز به خودم اجازه ندادم به‌اندازهٔ کافی احساس ناراحتی بکنم تا ارتباط معنوی شکل بگیرد. برای همین، قبل از اینکه خدا بتواند بپرد وسط و درستم کند، خودم با قرص و الکل درستش می‌کردم.


فرندز | متیو پری

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-، YeGaNeH و ~MobinA~

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,848
امتیاز واکنش
34,102
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 17 ساعت 17 دقیقه
رابرت داونی جونیور یک بار موقع صحبت دربارهٔ اعتیادش گفت: «انگار اسلحه‌ای در دهانم دارم که انگشتم روی ماشه‌اش است؛ ولی از طعم فلز خوشم می‌آید.» درک می‌کنم، خوب حرفش را می‌فهمم. حتی در روزهای خوب، وقتی پاکم و امید به آینده دارم، بازهم همچنان همیشه همراهم است. هنوز اسلحه هست.
***
آن‌قدر باهوش بودم که دو دو تا چهار تا کنم؛ اما اینکه کاری بابتش بکنم... آن سطح دیگری از ریاضیات بود که هنوز کشفش نکرده بودم.
***
وقتی می‌توانم به کسی برسم، باید قبل از اینکه ترکم کند، ترکش کنم؛ چون من کافی نیستم و قرار است دستم رو شود؛ اما وقتی کسی که می‌خواهم انتخابم نکند، فقط اثبات می‌کند که کافی نیستم و دستم رو شده است. شیر، آن‌ها می‌بَرند، خط من می‌بازم.
***
من باید تا آخر عمرم با این دانش زندگی کنم که مادرم و بقیه آن حرف‌ها را شنیدند.


فرندز | متیو پری

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-، YeGaNeH و ~MobinA~

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,848
امتیاز واکنش
34,102
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 17 ساعت 17 دقیقه
روان‌شناسی دارم که تکیه‌کلامش این است: «واقعیت چیزیه که فقط به‌مرور زمان به مذاق آدم خوش می‌آد.»...
***
سلام، اسم من متیوست؛ گرچه شاید من را با اسم دیگری بشناسید. دوستانم من را متی صدا می‌کنند. و الان باید مُرده باشم. اگر مایلید، می‌توانید چیزی را که قرار است بخوانید، پیغامی از آن دنیا در نظر بگیرید، از زندگیِ پس از مرگِ من.
***
می‌بینم که بدجوری هـ*ـوس سیگار کرده؛ ولی جا نمی‌زند. دوستی پیدا کنید که حاضر باشد همراهتان چیزی را ترک کند... متعجب می‌شوید از اینکه ببینید چه‌کارها که با دوستی‌تان نمی‌کند.
***
می‌توانید فصل‌به‌فصل با اندازه‌گیری وزنم خط سیر اعتیادم را دنبال کنید... وقتی وزنم بالا رفته، اعتیادم به الکل است؛ وقتی لاغر شده‌ام، قرص است. وقتی ریش‌پروفسوری دارم، یک عالمه قرص است.


فرندز | متیو پری

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-، YeGaNeH و ~MobinA~

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,848
امتیاز واکنش
34,102
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 17 ساعت 17 دقیقه
چندلر تنها پنهان‌کنندهٔ درد واقعی بود. چه نقشی بهتر از این برای سریال طنز موقعیت! کسی که فقط راجع به همه‌چیز شوخی کند تا مجبور نباشیم راجع به چیزهای واقعی صحبت کنیم... نقش چندلر این‌گونه آغاز شد. در آغاز سریال، چندلر قرار بود «مشاهده‌گر زندگی بقیهٔ افراد» باشد. برای همین، قرار بود کسی باشد که انتهای سکانس‌ها شوخی کند، راجع به هر اتفاقی که افتاده بود، نظر بدهد...
***
به تمام شیرین‌کاری‌ها و یکه‌خوردن‌ها، برادران موری و چند تا از دیالوگ‌های مشهور و زیادی نزدیک به واقعیتم فکر کردم، مثل «سلام، من چندلرم، وقت‌هایی که معذب می‌شم، شوخی می‌کنم» و «تا بیست‌وپنج‌سالگی فکر می‌کردم تنها پاسخ به دوستت دارم، اوف، لعنتیه!» و «احساساتمون رو سرکوب می‌کنیم؛ حتی اگه به این معنا باشه که تا ابد ناراحت باشیم» و «مگه می‌شه بیشتر از این از من سَرتر باشه؟»
***
تنها چیزی که خواسته‌ام، داشتنِ حسی بهتر بوده است. حال خوبی نداشتم... چند تا نوشیدنی می‌خوردم و احساس می‌کردم بهترم؛ اما با پیشرفت بیماری، برای داشتن حال بهتر به نوشیدنی‌های بیشتر و بیشتر و بیشتر و بیشتر و بیشتر و بیشتر و بیشتری نیاز خواهید داشت. اگر پوستهٔ نازک پاکی را سوراخ کنی، الکلیسم شروع می‌شود و می‌گوید: «هی، من رو یادت هست؟ خوشحالم که باز می‌بینمت. خب، یا همون‌قدری که دفعهٔ قبل بهم دادی، بهم می‌دی، یا می‌کشمت یا دیوونه‌ت می‌کنم»


فرندز | متیو پری

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-، YeGaNeH و ~MobinA~

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,848
امتیاز واکنش
34,102
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 17 ساعت 17 دقیقه
چون وقتی پوستهٔ نازک پاکی را سوراخ کنی، پدیدهٔ ولع رخ می‌دهد و بار دیگر می‌افتید در منجلاب اعتیاد.
***
ذهنم عزمش را جزم کرده که من را به کشتن بدهد، خودم هم این را می‌دانم. مدام پُر می‌شوم از حس تنهایی که کمین کرده، از حس نیاز، و می‌چسبم به این فکر که چیزی از بیرون قرار است بیاید و من را خوب کند؛ اما تمام چیزی را که بیرون می‌توانست ارائه دهد، از قبل داشتم!
***
بله، جهنم وجود دارد. اجازه ندهید کسی عکسِ این حرف را به شما بگوید. من آنجا بودم، وجود دارد؛ والسلام.
***
متیو مشکلات و خطرات سختی را پشت‌سر گذاشته؛ اما روحم هم خبر نداشت چند بار ممکن بود زنده نماند. خوشحالم که اینجایی، متیو. آفرین بهت. دوستت دارم. ـ لیسا


فرندز | متیو پری

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-، YeGaNeH و ~MobinA~
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا