خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

آرال

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/6/24
ارسال ها
51
امتیاز واکنش
380
امتیاز
63
سن
18
زمان حضور
1 روز 16 ساعت 22 دقیقه
نویسنده این موضوع
اخم درهم کشید.
- از همه‌ی بچه‌هام بیشتر بهت اعتماد دارم. تو لایق‌ترینی!
زیر لـ*ـب تشکری کردم.
همون‌طور که عینک دایره‌ای مطالعه‌ش رو روی بینی قوز دارش می‌ذاشت، گفت:
- هر وقت تو هر مسیری از زندگیت به انتها رسیدی، چهار باغ می‌تونه مرهم دلت باشه.
زمزمه‌وار و خیلی آروم گفت:
- درست مثل من!
کتاب شعر فروغ رو باز کرد. این یعنی خداحافظ. خم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رقص بید | آرال کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Dusha، Della࿐، Tiralin و 6 نفر دیگر

آرال

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/6/24
ارسال ها
51
امتیاز واکنش
380
امتیاز
63
سن
18
زمان حضور
1 روز 16 ساعت 22 دقیقه
نویسنده این موضوع
اخم درهم کشید.
- از همه‌ی بچه‌هام بیشتر بهت اعتماد دارم. تو لایق‌ترینی!
زیر لـ*ـب تشکری کردم.
همون‌طور که عینک دایره‌ای مطالعه‌ش رو روی بینی قوز دارش می‌ذاشت، گفت:
- هر وقت تو هر مسیری از زندگیت به انتها رسیدی، چهار باغ می‌تونت مرهم دلت باشه.
زمزمه‌وار و خیلی آروم گفت:
- درست مثل من!
کتاب شعر فروغ رو باز کرد. این یعنی خداحافظ. خم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رقص بید | آرال کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Dusha، Della࿐، Tiralin و 5 نفر دیگر

آرال

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/6/24
ارسال ها
51
امتیاز واکنش
380
امتیاز
63
سن
18
زمان حضور
1 روز 16 ساعت 22 دقیقه
نویسنده این موضوع
تعجب رو تو صورتش حفظ کرد. دستی به سبیل پر پیچ و تابش کشید.
- من متوجه منظورتون نمی‌شم. فکر نمی‌کنید اطلاعات غلط بهتون رسوندن؟ با این کار سابقه‌ی ما زیر سوال می‌ره.
از رو نرفت و با پوزخند ادامه داد.
- هر چند نباید بیشتر از این، از شما توقع داشت. جریان کوروش خان و حاج مهروز هنوز پا برجاست.
سر جاش نشست و دستی به شکمش کشید، بی‌حرف بهش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رقص بید | آرال کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Dusha، Della࿐، Tiralin و 5 نفر دیگر

آرال

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/6/24
ارسال ها
51
امتیاز واکنش
380
امتیاز
63
سن
18
زمان حضور
1 روز 16 ساعت 22 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهی به من انداختن و از جاشون بلند شدن.
- خیلی خوش اومدید.
سلامی کردن و پسر کوچیک حاجی، معید مهروز، با قیافه‌ای که مشخص بود مقدار زیادی تند خو هست، دستی به موهای کم پشتش که با تافت حالت گرفته بود، کشید. سر هر دو مرد کت شلواری و شیک پوش روبه‌روم، پایین بود و متانت از حرکاتشون چکه می‌کرد.
معید مهروز که انگار نا آشنایی من با مرد کت و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رقص بید | آرال کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Dusha، Della࿐، Tiralin و 4 نفر دیگر

آرال

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/6/24
ارسال ها
51
امتیاز واکنش
380
امتیاز
63
سن
18
زمان حضور
1 روز 16 ساعت 22 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای محمد امین مهروز بود. چه اسم طولانی داشت. من اسم های کوتاه رو ترجیح می‌دادم.
- این خوبه یا بد؟
- تا حالا بهش فکر نکردم.
- به هر حال ما تسویه کردیم. حالا امیدوارم بدهی به شما نداشته باشم.
- از اولشم نداشتید.
- آوا جان! دنبالت می‌گشتم.
سامی فضول.
- خوش اومدی عزیزم. دیدم داری با یه خانم گپ می‌زنی مزاحمت نشدم.
محمد امین ابرویی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رقص بید | آرال کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Dusha، YeGaNeH، Della࿐ و 4 نفر دیگر

آرال

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/6/24
ارسال ها
51
امتیاز واکنش
380
امتیاز
63
سن
18
زمان حضور
1 روز 16 ساعت 22 دقیقه
نویسنده این موضوع
یکی از پرسنل استخر گفت:
- خانم من صدای جیغ شنیدم، اومدم این بچه رو دیدم این‌طوری شده، فوری زنگ زدم آمبولانس ولی هنوز نرسیدن.
شتاب‌زده بچه رو بلند کردم. طفلی از ترس زبونش بند اومده بود.
- آقای محمدی ولی بچه‌ رو پیدا کنید. خانم موسوی کمک کنید بچه رو ببرم بیرون. ترافیک سنگینه آمبولانس تا برسه بچه هلاک می‌شه.

صدای آشنایی دست خانم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رقص بید | آرال کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Dusha، YeGaNeH، Della࿐ و 4 نفر دیگر

آرال

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/6/24
ارسال ها
51
امتیاز واکنش
380
امتیاز
63
سن
18
زمان حضور
1 روز 16 ساعت 22 دقیقه
نویسنده این موضوع
- آآآ... نمی‌دونم.
صورت مشتاق هر دومون پوکر شد. مهبد گفت:
- اسمشونم نمی‌دونی؟
- من خسته‌م کلی مریضم الان. چرا سوال می‌پرسی؟ باید برام گل بیاری، کمپوت بیاری... اوم...گشنمم هست تازه کمپوت گیلاسم دوست دارم.
خندمو قورت دادم. قیافه‌ی بهت‌زده‌ی مهبد بانمک بود. معلوم بود دلوین خانم از اون پدر سوخته‌های روزگاره. این‌بار من گفتم:
- باشه اما...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رقص بید | آرال کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Dusha، YeGaNeH، Della࿐ و 4 نفر دیگر

آرال

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/6/24
ارسال ها
51
امتیاز واکنش
380
امتیاز
63
سن
18
زمان حضور
1 روز 16 ساعت 22 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیم ساعت بعد بیدار شد و بازم شروع به وراجی کرد. مهبد با قیافه‌ی پوکر دستی به موهای به هم ریخته‌ش که از مرتب بودن صبح هیچ خبری نبود، کشید و کمپوت رو باز کرد.
- بیا عمو... بیا از این بخور یکم زبون تو و گوش ما استراحت کنه.
خندم رو قورت و با چنگال بهش دونه دونه گیلاس دادم. مهبد که نمی‌دونم از کجا فلاکس آب جوش پیدا کرده بود، تو لیوان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رقص بید | آرال کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Dusha، YeGaNeH، Della࿐ و 4 نفر دیگر

آرال

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/6/24
ارسال ها
51
امتیاز واکنش
380
امتیاز
63
سن
18
زمان حضور
1 روز 16 ساعت 22 دقیقه
نویسنده این موضوع
با تعارف مهبد سوار ماشینش شدم. به مهبد گوش دادم:
- امروز روز عجیبی برام بود.
خندید و ادامه داد:
- ولی یه وجب بچه چه زبونی داشت.
از یادآوری لوس بازی‌های دلوین جلوی پدر و مادرش لبخندی رو لـ*ـبم اومد. سکوت کردم و اون ادامه داد:
- با این‌که امروز از کار‌هام عقب افتادم، اما بودن کنار شما برام لـ*ـذت‌بخش بود.
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رقص بید | آرال کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Dusha، YeGaNeH، Della࿐ و 4 نفر دیگر

آرال

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/6/24
ارسال ها
51
امتیاز واکنش
380
امتیاز
63
سن
18
زمان حضور
1 روز 16 ساعت 22 دقیقه
نویسنده این موضوع
برای اینکه حرفش به جاهای باریک کشیده نشه، کادوش رو که حالا داخل باکس مشکی مخملی بود، بهش دادم.
- این کادوی تولدتون. امیدوارم خوشتون بیاد.
بر خلاف انتظارم کادو رو باز کرد. با دیدن ساعت بند فلزی با مدل فراری، لبخند جذابش رو تکرار کرد. مچ دستش رو روبه‌روم گرفت و گفت:
- ممکنه برام ببندیش؟
حیرت زده به مچ دست مردونه‌ش نگاه کردم. چرا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان رقص بید | آرال کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Dusha، YeGaNeH، Della࿐ و 4 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا