

نویسنده این موضوع
با من میآیی، کنارم مینشینی و دوباره مثل همیشه باهم هستیم؛ اما در تمام مدت ناهار، هیچ حرفی نمیزنی. بعد از ناهار بدون اینکه به من نگاه کنی، لباست را برمیداری و میروی. چند روز بعد میگویی: «امروز با اونا غذا میخورم». و به میزی که آبری پشت آن نشسته اشاره میکنی؛ انگار که مسئلهٔ مهمی نیست. صدایت همانجوری شده که مادر بهش میگوید «گستاخانه». بعد از چندثانیه ادامه میدهی: «بهتره تو هم بیای، اونا بچههای خوبیَن». صدایت کمی مهربانتر میشود؛ انگار شرمنده شدهای.
شاید عروس دریایی | آلی بنجامین

رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
