خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
میر می خورده مگر دی و بخفته ست امروز

دیر خفته ست؛ مگر رنج رسیدش ز خمار

کوس نوبَتْش همانا که همی زآن نزنند

تا بخسبد خوش و کمتر بوَدش بر دل بار

ای امیر همه میران و شهنشاه جهان

خیز و از حجره برون آی که خفتی بسیار

خیز شاها! که جهان پر شغب و شور شده ست

شور بنشان و شب و روز به شادی بگذار

خیز شاها! که به قنّوج، سپه گرد شده است

روی زآن سو نِه و بر تارکشان آتش بار

خیز شاها! که رسولان شهان آمده اند

هدیه‌ها دارند آورده فراوان و نثار

خیز شاها! که امیران به سلام آمده اند

بارشان ده که رسیده ست همانا گه بار

خیز شاها! که به فیروزی گل باز شده ست

بر گل نو قدحی چند می لعل گسار

خیز شاها! که به چوگانی گرد آمده اند

آنکه با ایشان چوگان زده ای چندین بار

خیز شاها! که چو هر سال به عرض آمده اند

از پس کاخ تو و باغ تو، پیلی دوهزار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
خیز شاها! که همه دوخته و ساخته گشت

خلعت لشکر و گردید به یکجای انبار

خیز شاها! که به دیدار تو فرزند عزیز

به شتاب آمد؛ بنمای مر او را دیدار

که تواند که برانگیرد زین خواب تو را

خفتی آن خفتن کز بانگ نگردی بیدار

گر چنان خفتی ای شه که نخواهی برخاست

ای خداوند! جهان خیز و به فرزند سپار

خفتن بسیار ای خسرو خوی تو نبود

هیچکس خفته ندیده ست تو را زین کردار

خوی تو تاختن و شغل سفر بود مدام

بنیاسودی هر چند که بودی بیمار

در سفر بودی تا بودی و در کار سفر

تن چون کوه تو از رنج سفر گشته نزار

سفری کآنرا بازآمدن امید بوَد

غم او کم بوَد، هر چند که باشد دشوار

سفری داری امسال شها اندر پیش

که مر آنرا نه کرانست پدید و نه کنار

یک دمک باری درخانه ببایست نشست

تا بدیدندی روی تو عزیزان و تبار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
رفتن تو به خزان بودی و هر سال شها

چه شتاب آمد کامسال برفتی به بهار

چون کنی صبر و جدا چند توانی بودن

زآن برادر که بپروردی او را به کنار

تن او از غم و تیمار تو چون موی شده ست

رخ چون لالهٔ او زرد، به رنگ دینار

از فراوان که بگرید به سر گور تو شاه

آب دیده بشخوده ست مر او را رخسار

آتشی دارد در دل که همه روز از آن

برساند به سوی گنبد افلاک شرار

گر برادر غم تو خورد شها نیست عجب

دشمنت بی غم تو نیست به لیل و به نهار

مرغ و ماهی چو زنان بر تو همی نوحه کنند

همه با ما شده اندر غم و اندوه تو یار

روز و شب بر سر تابوت تو از حسرت تو

کاخ پیروزی چون ابر همی گرید زار

به حصار از فزع و بیم تو رفتند شهان

تو شها از فزع و بیم که رفتی به حصار؟

تو به باغی چو بیابانی دلتنگ شدی

چون گرفتستی در جایگهی تنگ قرار؟


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
نه همانا که جهان قدر تو دانست همی

لاجرم نزد خردمند ندارد مقدار

زینت و قیمت و مقدار، جهان را به تو بود

تا تو رفتی ز جهان، این سه برون شد یکبار

شعرا را به تو بازار برافروخته بود

رفتی و با تو به یکبار شکست آن بازار

ای امیری که وطن داشت به نزدیک تو فخر

ای امیری که نگشته ست به درگاه تو عار

همه جهد تو در آن بود که ایزد فرمود

رنج‌کش بودی در طاعت ایزد هموار

بِگُذاراد و به روی تو میاراد هَگِرز

زلتی را که نکردی تو بدان استغفار

زنده بادا به ولیعهد تو نام تو مدام

ای شه نیکدل نیکخوی نیکوکار

دل پژمان به ولیعهد تو خرسند کناد

این برادر که ز درد تو زد اندر دل نار

اندر آن گیتی ایزد دل تو شاد کناد

به بهشت و به ثواب و به فراوان‌کردار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
عشق خوشست ار مساعدت بود از یار

یار مساعد نه اندکست و نه بسیار

هست ، ولیکن کجا یکیست، زده جا

ده دل بینی بدو نهاده بزنهار

شکر خداوند را که لاله رخ من

چون دگران نیست نامساعد ومکار

چرب زبانست و خوب خوی و وفا جوی

سخت بدیعست و خوبروی و وفادار

باده دهد ، چون مرا بباده بود میل

بـ*ـو*سه دهد، چون مرا ببوسه فتد کار

گاه کند خانه را به زلف چو تبت

گاه کند خیمه را به روی چو فرخار

لاله فروشد مرا و مشک فرو شد

لاله فروشست دلبر من و عطار

مشک فروشد مرا زنافه دو زلف

لاله فروشد مرا زباغ دو رخسار

باغ دو رخسار او خوشست ولیکن

خوشتر از آن باغ، خوی شاه جهاندار

قطب معالی ملک محمد محمود

ناصر دین و معین ملت مختار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
آنکه ز دعوی فزون نماید معنی

وانکه ز گفتار بیش دارد کردار

جود وسخا را ازو فزون شده قسمت

علم وادب را بدو فروخته بازار

اهل ادب را بزرگ دارد و نشگفت

این ز بزرگیش، بس بزرگ مپندار

قدر گهر جز گهر شناس نداند

اهل ادب را ادیب داند مقدار

چشم بدان دور باد از آن شه کان شه

سخت ادب پرورست و علم خریدار

درگه او را چه خواند باید زین پس

سجده گه خسروان و قبله احرار

ای بسیاست فرو برنده اعدا

ای بسخاوت بر آورنده زوار

کیست که از بخشش تو نیست گران دخل

کیست که از منت تو نیست گرانبار

خدمت تو خادمانت را گه تعریف

فارغ دارد به نیک داشت ز گفتار

هر چه کسی بی نیاز بینی امسال

خدمت فرخنده تو کرده بود پار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
گر تو بدینگونه داشت خواهی چاکر

هر ملکی را بخدمت آمده انگار

قیصر بر درگه تو درد ناقوس

هر قل در خدمت تو برد زنار

فره شاهی خدای جمله ترا داد

وانک بر چهره تو هست پدیدار

شاه جهان خسرو زمان پدر تو

کرد گه کین به تیغ زر تو معیار

صدر مظالم بتو ندادی بر خیر

گر تو نبودی بصدر ملک سزاوار

با تو امیرا برابری نتوان کرد

وانکه کند باشد از قیاس نه هشیار

از ملکان آن بزرگتر که تو او را

از پی خدمت بروز بار دهی بار

زیر خلاف تو جای مار شکنجست

مرد که عاقل بود حذر کند از مار

عار ز بهر مخالفان تو زنده ست

ورنه بکندی مفاخر تو سر عار

هر که ز بیم سـ*ـیاست تو فرو خفت

محشر برخیزد و نگردد بیدار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
فخر کند چوب وسر فرازد بر عود

زانکه عدوی ترا ز چوب بود دار

ای بتو آباد عدل عمر خطاب

وی ز تو بر پای علم حیدر کرار

با سخن تو همه سخنها ناقص

با هنر تو همه هنرها بیکار

بی گنهی کس بر تو خوار نگردد

زر زچه خواری کشد چو نیست گنهکار !

آنکه مراو را عزیز کرد خداوند

از چه قبل نزد تو ذلیل شد و خوار!

آز همی گرد زر گذشت نیارد

تا ببریدی سر سؤال به دینار

بار خدایا! خدایگانا! شاها!

شعر مرا سهل بر گذاره کن این بار

زانکه مرا رنج و خستگی ره قنوج

کوفته کرده ست و خیره مغز و سبکسار

من که ترا شعر گویم از پس این شعر

جهد کنم تا بدیع گویم هموار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
مدح تو و بیت آن چو درج معانی

شعرمن و لفظ آن چو لؤلؤ شهوار

تا رخ بیدل کند حدیث گل زرد

تا رخ دلبر کند حدیث گل نار

برگ گل نار باد و برگ گل زرد

قسم تو و قسم دشمنان تو از خار

تا که چو غمگین بگرید و بخروشد

ابر به اردیبهشت و رعد به آزار

دشمن تو رعدوار باد همیشه

جفت خروشیدن و گریستن زار

تا به در خانه تو برگه نوبت

سیمین شندف زنند و زرین مزمار

عیدت فرخنده باد و روزت مسعود

وز همه بدها ترا خدای نگهدار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای زینهار خوار بدین روز گار

از یار خویشتن که خورد زینهار

یک دل همی چرند کنون آهوان

با شیر و با پلنگ بیک مرغزار

وقتیکه چون دو عارض و زلفین تو

درباغ گل همی شکفد صد هزار

هر شب همی درخشد در گلستان

چون شعله های آذر گلهای نار

وقتیکه چون موشح گردد زمین

وشی و پرنیان همه کوه و قفار

گردد ز چشم دیده و ران ناپدید

اندر میان سبزه بصحرا سوار

وقتی که چون سرود سرایی بباغ

یا در چمن چغانه نهی بر کنار

بلبل سرود راست کند بر سمن

صلصل قصیده نظم کند بر چنار

وقتی که عاشقان وجوانان بهم

در باغ می خورند بدیدار یار

این بر چمن نشسته و پر می قدح

و آن زیر گل غنوده و پر گل کنار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا