خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

adrina_m25

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/10/23
ارسال ها
24
امتیاز واکنش
225
امتیاز
28
سن
24
محل سکونت
تبریز
زمان حضور
2 روز 1 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت۸
بی‌تفاوت جواب دادم:
- خب که چی؟
جدی شد و گفت:
- اومدم پیش فرانک تا از طریق دوستش، فردا من رو هم قاچاقی از ایران فراریم بده؛
تو هم باهام میای؟
از این حرفش خندم گرفت، در حالی که سعی در محار کردن لبخندم داشتم؛ رو به کیارش گفتم:
- چرت و پرت نگو، چه فراری؟ فکر کنم مغزت تاپ برداشته.
وقتی دید جدیش نگرفتم ناراحت شد و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نیهان | adrina_m25 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، SelmA، *NiLOOFaR* و 8 نفر دیگر

adrina_m25

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/10/23
ارسال ها
24
امتیاز واکنش
225
امتیاز
28
سن
24
محل سکونت
تبریز
زمان حضور
2 روز 1 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت۹
دیدم بابا با ولم صدای پایین ولی داد مانند رو به مامان گفت:
- همش تقصیر توعه از بس نیهان رو لوس بار آوردی، انتظاراتش رو بردی بالا.
مامان پیش دستی کرد و گفت:
- نخیرم جناب این تو بودی که با وجود دونستن حقیقت راجب آرش، بچم‌ رو به خاطر چندرغاز پول فروختی.
یاخدا اینا داشتن چی می‌گفتن، یعنی چی بابا منو بخاطر پول...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نیهان | adrina_m25 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • تعجب
Reactions: YeGaNeH، SelmA، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 8 نفر دیگر

adrina_m25

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/10/23
ارسال ها
24
امتیاز واکنش
225
امتیاز
28
سن
24
محل سکونت
تبریز
زمان حضور
2 روز 1 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت۱۰
حالم داشت از این همه بی عدالتی بهم می‌خورد، حس تنفر در کل تنم رخنه کرده بود؛ خوب می‌دونستم باهاشون چیکار کنم.
نمی‌دونستم کاری که داشتم می‌کردم درست بود یا غلط، ولی باید برنده این بازی کثیف من می‌شدم.
با کیارش تماس گرفتم و رفتنم رو اعلام کردم، قرار شد فردا ساعت ۳ نصف شب بیان دنبالم؛ درگیر بازی کثیفی شده بودم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نیهان | adrina_m25 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، SelmA، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 8 نفر دیگر

adrina_m25

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/10/23
ارسال ها
24
امتیاز واکنش
225
امتیاز
28
سن
24
محل سکونت
تبریز
زمان حضور
2 روز 1 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت۱۱
یواشکی به سمت اتاق مامان اینا رفتم.
خداروشکر رمز گاوصندوق رو می‌دونستم وگرنه الان کارم زار بود.
طلا هام رو به همراه کمی پول تو کیفم خالی کردم و زودی رفتم به اتاقم، باید هرچه زود تر وسایلم رو بر می‌داشتم واز خونه می‌زدم بیرون.
خداروشکر فاطیما هم رفته بود اتاقش
چون دلم نمی‌خواست لحظه ای که می‌رم چشم تو چشم هیچ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نیهان | adrina_m25 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • پوکر
Reactions: YeGaNeH، SelmA، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 8 نفر دیگر

adrina_m25

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/10/23
ارسال ها
24
امتیاز واکنش
225
امتیاز
28
سن
24
محل سکونت
تبریز
زمان حضور
2 روز 1 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت۱۲
دیگه به بن بست رسیده بودم، تحمل این همه بد بختی، به دور از ظرفیتم بود.
واقعا دیگه داشتم کم می آوردم.
یه کار درست و حسابی هم نمی‌تونستم گیر بیارم. این وسط کیارش هم کار نمی‌کرد، مخارج خودم کافی نبود، باید خرج اون رو هم می‌دادم.
با یادآوری رفتار اخیر کیارش، از حرص دندون قروچه‌ای کردم و کوسن مبل رو به طرف اتاقش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نیهان | adrina_m25 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، SelmA، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 8 نفر دیگر

adrina_m25

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/10/23
ارسال ها
24
امتیاز واکنش
225
امتیاز
28
سن
24
محل سکونت
تبریز
زمان حضور
2 روز 1 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت۱۳
از دور دیدمش که داشت برام دست تکون می‌داد، لبخند به لـ*ـب به سمتش رفتم و به رسم احترام جلویش خم شدم.
بعد از سلام و احوال پرسی خانوم مهربون که اسمش یادم رفته بود، بهم اشاره کرد که کنارش بنشینم؛ بعدش رو کرد بهم و گفت:
- عزیزم تو ویلا برات نتونستم کار جور کنم ولی اگر قبول کنی یه کار دیگه برات سراغ دارم.
با خوشحالی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نیهان | adrina_m25 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، SelmA، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 6 نفر دیگر

adrina_m25

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/10/23
ارسال ها
24
امتیاز واکنش
225
امتیاز
28
سن
24
محل سکونت
تبریز
زمان حضور
2 روز 1 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت۱۴
بی‌اختیار سیل اشک از چشمام جاری شد، اخه اینجا من جز کیارش کسی رو نداشتم، به نوعی جزئی از خانوادم محسوب می‌شد؛ اگه چیزیش می‌شد من تو این کشور غریب تنهایی باید چیکار می‌کردم.
پسره وقتی دید من دارم گریه می‌کنم اومد کنارم و بدون کلمه‌ای حرف دستمالی را به سمتم دراز کرد، دستمال رو ازش گرفتم و بعد از یک تشکره زیر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نیهان | adrina_m25 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، SelmA، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 6 نفر دیگر

adrina_m25

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/10/23
ارسال ها
24
امتیاز واکنش
225
امتیاز
28
سن
24
محل سکونت
تبریز
زمان حضور
2 روز 1 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت۱۵
کیارش در حالی که چهره‌اش از درد در هم گره خورده بود با ناله گفت:
- دستم بدجور درد می‌کنه، دیگه نمی‌تونم تحمل کنم.
با قیافه‌ای نگران به سمته صندلی‌اش مایل شدم و در همان حال دستش رو گرفتم، بعد رو کردم به اون پسره و با عجز و التماس خیره شدم تو چشماش و بهش گفتم:
- اگه امکان داره تندتر برونید، می‌بینید که حالش‌...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نیهان | adrina_m25 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، SelmA، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 5 نفر دیگر

adrina_m25

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/10/23
ارسال ها
24
امتیاز واکنش
225
امتیاز
28
سن
24
محل سکونت
تبریز
زمان حضور
2 روز 1 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
#رمان_نیهان#پارت۱۶
بالاخره بعد از نیم ساعت چرخ زدن الکی تو خیابون‌ها، ساعت مقرر برای قرارکاری فرا رسید.
با استرس به سمت خونه‌ای که خانومه برام مسیج کرده بود رفتم، قبل از در زدن از کیفم آینه کوچیکم رو برداشتم و رژم رو تمدید کردم تا به چهره‌ی رنگ پریده و پر از استرسم رنگی داده باشم؛ بعد از ان دستی به موهایم کشیدم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نیهان | adrina_m25 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، SelmA، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 3 نفر دیگر

adrina_m25

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/10/23
ارسال ها
24
امتیاز واکنش
225
امتیاز
28
سن
24
محل سکونت
تبریز
زمان حضور
2 روز 1 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
#رمان_نیهان#پارت۱۷
اومد کنارم و با دستش سویی از باغ را که در آن قسمت یک آلاچیق از دور خودنمایی می‌کرد نشانم داد و بعد از آن با خوش رویی رو بهم کرد و گفت:
-عزیزم اگر اشکال نداشته باشه برو اونجا منتظر بمون تا من برم اومدنت رو اطلاع بدم و بیام پیشت.
از اونجایی که اون قسمت نگهبان اسلحه بدست نداشت خیلی زود جواب دادم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نیهان | adrina_m25 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: ZaHRa، YeGaNeH، MaRjAn و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا